https://ganjepenhan.com/%d8%af%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%87%d9%86%d8%b1-3/

بخش سوم

عبدالبهاء علاوه بر گفتگو با هنرمندان، گهگاه موافقت می‌کرد که پرتره‌اش را نقاشی کنند. در آوریل ۱۹۱۳ در طول نه روزی که در بوداپست در مجارستان بود، سه بار به این منظور مقابل رابرت نادلر نشست. او نقّاشیْ پرطرفدار و معلّم آکادمی هنرهای زیبا و رئیس جامعۀ تئوسوفی‌های شهر بود. دو دهه بعد نادلر این تجربه را به گرمی بازگو کرد و گفت:

 «با تحسین مشاهده کردم که در حالت چهرۀ او آرامش، عشق پاک و نیّات کاملاً خیر، منعکس بود. او همه‌چیز را در پرتوی بسیار زیبا می‌دید؛ در همه‌چیز زیبایی می‌جست، چه در زندگی ظاهری شهر و چه در روح ساکنان آن۱.» 

نقّاشی همدلانۀ نادلر از عبدالبهاء در میان پرتره‌های او منحصربه‌فرد است و رویکرد رنگِ‌برجستۀ امپرسیونیستی دارد، به‌ویژه در ترسیم ریش حریرمانند او که از ضربه‌های موزون قلم‌مو نقش شده است.

 اثر رابرت نادلر از هنرمندان مجارستان
پرترۀ عبدالبهاء، اثر رابرت نادلر، نقّاش پرطرفدار و معلّم آکادمی هنرهای زیبا و رئیس جامعۀ تئوسوفی‌های شهر.

در طول سفر نه‌ماهۀ عبدالبهاء به آمریکای شمالی، مشهورترین شخصیت ادبی که با او ملاقات کرد، خلیل جبران، نویسنده و هنرمند لبنانی-آمریکاییِ سوری‌الاصل بود، شخصیتی محوری در ادبیات مدرنیست عربی. جبران در پایان آوریل سال ۱۹۱۱ به شهر نیویورک رسید و این در زمانی بود که افق‌های خلّاقیت او در اثر تعامل با مدرنیست‌های پاریس فراخ‌تر شده بود. جبران در گرینویچ ویلج ساکن بود که محل اجتماع سیاسی‌های رادیکال و اندیشمندان بوهمیایی بود که در تدارک ایجاد انقلابی در آگاهی بشر و تغییر اجتماعی بودند. آنها معتقد بودند که هنر به مردم، ارزش‌های جدیدی خواهد بخشید و به برپایی نظم اجتماعی جدیدی منجر خواهد شد. در سال ۱۹۱۳، هنر مدرن اروپایی باقدرت، وارد نیویورک شد و در آن زمان بود که آمریکایی‌های حیرت‌زده برای نخستین بار بیش از ۳۰۰ اثر آوانگارد را در نمایشگاه بدنامِ آرمِری مشاهده کردند. جبران بااینکه اغلب آثار نمایش داده‌شده را قابل‌توجه نیافت، متوجّه انگیزۀ هنرمندان مدرنیست بود و گفت: «… روح این جنبش هرگز از میان نخواهد رفت، زیرا واقعی است، همان‌قدر واقعی که شوق انسان به آزادی واقعی است.»۲

جولیت تامپسون، همسایۀ جبران، به یاد می‌آورد که جبران «به‌سادگی فریفتۀ» عبدالبهاء بود. «او هر وقت امکان می‌یافت با عبدالبهاء بود.»۳ در ۱۹ آوریل سال ۱۹۱۲، عبدالبهاء در مقابل جبران نشست و او پرتره‌ای از عبدالبهاء نقاشی کرد. در تمام ادامۀ زندگی خود «اغلب دربارۀ او با همدلی شدید و محبّت کامل سخن می‌گفت.»۴ عبدالبهاء به‌احتمال‌قوی منبع الهام مشهورترین اثر جبران، پیامبر، بود. گفته شده که نام شخصیت اصلی این کتاب، المصطفی، با نام عبدالبهاء تنها دو حرف صامت تفاوت دارد.۵ و روستاییان در داستان، پیامبر را به‌عنوان «سرکار آقا» خطاب می‌کنند، نامی که معمولاً در ارتباط با عبدالبهاء به کار می‌رفت. بااینکه تامپسون بعدها هیچ پیوند مشخّصی را بین پیامبر و ملاقات جبران با عبدالبهاء به یاد نمی‌آورد، اما جبران به او گفت که وقتی کتاب «فرزند انسان» را می‌نوشت، «در تمام مدّت به عبدالبهاء فکر می‌کرد»۶ او همچنین قصد خود را (که هرگز به انجام نرسید) مبنی بر نوشتن کتابی مخصوص دربارۀ عبدالبهاء اظهار کرده بود.

هنر خلیل جبران
پرترۀ عبدالبهاء، اثر خلیل جبران، ۱۹۱۲.

جولیت تامپسون ترتیباتی فراهم کرد که گرترود کاسبیر، عکّاس برجسته، نیز از عبدالبهاء عکس بگیرد. آلفرد اشتیگلیتز (صاحب سرشناس یک گالری در نیویورک که مدافع مدرنیسم آمریکایی بود) از سال ۱۸۸۹ از طریق جنبش «فوتو سِسِشن» به ترویج عکّاسی مشغول بود. هدف این جنبش آن بود که عکّاسی را هنری جدّی و نو معرفی کند و بهترین آثار عکّاسان آمریکایی را به نمایش گذارد. کاسبیر که ازنظر اشتیگلیتز پیشروترین هنرمند عکّاسی پرتره در آن دوران بود، در جنبش فوتو-سِسشن نقشی محوری داشت و معتقد بود که این رسانه می‌تواند به‌طور خاص شکل هنری مناسب و منبع درآمدی برای زنان باشد. در یکی از درس‌گفتارهای خود چنین گفت:

 «من صمیمانه زنانی را که ذوق هنری دارند تشویق می‌کنم که در زمینۀ عکّاسی مدرن که کمتر در آن کارشده، آموزش ببینند. به نظر می‌آید که این زمینه به‌طور خاص برای آنها مناسب باشد و تعداد اندکی که تاکنون به آن وارد شده‌اند، موفّقیت‌های رضایت‌بخش و پرسودی داشته‌اند»۷

کاسبیر با عکس‌های پرترۀ همدلانه و قدرتمند خود از مردمان بومی آمریکا و تمرکز بر حالات و فردیت آنها به‌جای لباس‌ها و رسومشان، خود را از سایرین متمایز کرده بود، شیوه‌ای که در عکس‌برداری از عبدالبهاء در ۲۰ جون ۱۹۱۲ نیز به کار گرفت. تامپسون در خاطرات خود می‌نویسد:

 «هرگز زیبایی سرکار آقا را در نور سرد استودیوی او فراموش نمی‌کنم، نوری سبز که گویا زیر آب می‌تابید و در پرتو آن او پردرخشش و تراش‌خورده به نظر می‌آمد، مانند مجسمه‌ای از یک خدا؛ امّا عکس‌ها سایه‌های تاریک‌تر ایشان را نشان می‌دهد.»۸ 

کاسبیر بعدها به تامپسون گفت که مایل است در نزدیکی عبدالبهاء زندگی کند.

هنر گرترود کاسبیر
عکس عبدالبهاء، اثر گرترود کاسبیر، عکس‌برداری در ۲۰ جون ۱۹۱۲.

اگرچه کسانی که در تماس با عبدالبهاء قرار می‌گرفتند، عمیقاً تحت تأثیر حضور و شخصیت او بودند، به نظر می‌آید که برخی از آنان میان ظهوری که او ترویج می‌کرد و دوران پرانقلابی که طی آن کارهای اثرگذار خود را انجام می‌دادند، آگاهانه و صریحاً پیوند عمیقی نمی‌دیدند. بااین‌حال برخی دیگر از مدرنیست‌های پیشرو، به پیام او واکنشی مستقیم‌تر و آگاهانه‌تر داشتند.

نشریۀ رسمی کانون ملّی کمک به پیشرفت مردم رنگین‌پوست به نام بحران در شمارۀ ژوئن ۱۹۱۲ خود سخنرانی عبدالبهاء در چهارمین کنفرانس خود را به چاپ رساند.

یکی از اصول بهائی که عبدالبهاء در طول سفر خود به ایالات‌متّحده بر فوریت آن تأکید داشت، رفع تبعیض نژادی بود. برای مثال، در سخنرانی خود در چهارمین کنفرانس کانون ملّی کمک به پیشرفت مردم رنگین‌پوست (NAACP) تأثیر عمیقی بر و. ای. ب. دو به ویس، جامعه‌شناس و نویسنده، گذاشت. او سخنرانی عبدالبهاء را به‌طور کامل در شمارۀ ژوئن ۱۹۱۲ نشریۀ رسمی NAACP به نام بحران چاپ کرد و در شمارۀ ژوئیۀ نشریه او را یکی از «مردان برگزیدۀ ماه» قلمداد کرد. تعالیم بهائی دربارۀ وحدت نژادی با افکار آلن لیروی لاک نیز همخوانی کاملی داشت. لاک معمار فلسفیِ جنبش هنریِ «رنسانس هارلِم» بود، جنبشی که هدف آن ایجاد مجموعه‌ای از آثار ادبی و هنریِ آفریقایی-آمریکایی‌ها بود که بتواند با بهترین آثار اروپایی پهلو زند، فرهنگ سیاهان آمریکایی را تقدیر کند و کلیشه‌ها در مورد آن را بشکند و ادغام اجتماعی آنها را تشویق کند. لاک اعتقاد داشت که هنرمندان سیاه‌پوست با تکیه بر منابع آفریقایی-آمریکایی «می‌توانند از تنگنای سنّت‌های هنر غربی فراتر روند و هنری واقعاً انسانی خلق کنند.»۹

لاک از هنرمندان سیاه‌پوست
الن لاک

لاک در سال ۱۹۱۸ رسماً دیانت بهائی را پذیرفت. پنج سال بعد، زمانی که برای نخستین بار به زیارت اماکن مقدّس بهائی در ارض اقدس[حیفا] رفت، در آرامگاه‌های باب و عبدالبهاء تجربه‌ای عمیقاً تکان‌دهنده از سر گذراند و در آنجا «به طرزی عجیب به این باور رسید که مرگ بزرگ‌ترین معلّمان نوع بشر، درواقع آزاد شدن روح آنها در جهان است…»۱۰

به‌این‌ترتیب هزاران نفر از مردم غرب در دیدار با عبدالبهاء به‌طور مستقیم با تجسّم انسانیِ نیروهایی روحانی مواجه شدند که ظهور بهاءالله به حرکت درآورده بود؛ ظهوری که از طریق آن، گر چه تعداد اندکی قادر به تشخیص آن باشند، «انقلبت الاشیاءُ کلُّها و السّماءُ و ما فیها و الارضُ و مَن عَلَیها و بِها انقَلَبَت حقایقُ الوجودِ»۱۱ (مضمون فارسی: همه‌چیز واژگون شد و آسمان و آنچه در آن است زیروزبر و زمین و ساکنانش دگرگون شدند و حقایق هستی دگرگون شد). اغلب هنرمندان و نویسندگانی که با عبدالبهاء، ملاقات کردند، احتمالاً از یکی از جنبه‌های ویژۀ این ظهور، غافل ماندند: بازتعریف بنیادین هنر به‌عنوان شکلی از عبادت. عبدالبهاء خطاب به جولیت تامپسون هنر را چنین توصیف کرده است:

«بسیار مسرورم که می‌شنوم در هنر، جهد بلیغ می‌نمایی، زیرا در این دور ابدع، هنر عبارت از عبادت است. هر چه بیشتر در کمال هنر خویش بکوشی، به خداوند مقرّب‌تر شوی. چه فضلی اعظم از این‌که هنر، مقام عبادت حق یابد؟ مقصود این است که هر زمان که انگشتان تو قلم به دست گیرد، مانند آن است که در معبد به عبادت مشغولی.» (ترجمه از انگلیسی)۱۲

این تقدّس‌بخشیدن به کوشش‌های خلّاق بشری، چنانچه عبدالبهاء آن را پیش‌بینی کرده بود، در طول قرون آتی به اعتلای «هنری جدید و معماری جدید منتج خواهد شد که همۀ زیبایی‌های گذشتگان را در هم خواهد آمیخت و نو خواهد ساخت». (ترجمه از انگلیسی)۱۳ بنابراین به‌رغم تمام کوشش‌ها و آزمایش‌های فرهنگی قرن بیستم، سال‌های اولیۀ این قرن (با «چشم‌اندازی که هم از اعتماد کاذب و هم از ناامیدی کامل، هم از روشنایی دانش و هم از تاریکی روحانی»۱۴، دورنمایی که در بستر آن «هیکل تابناک عبدالبهاء درخشیدن گرفت»۱۵) را می‌توان نخستین زخمه‌های طلوع «دوران تازه‌ای از توانمندی نوع بشر»۱۶ دانست.

شاید این مقاله را نیز دوست داشته باشید:
تحوّلات آینده هنر

یادداشت‌ها:

۱-  Cited in Martha Root, “‘Abdu’l-Bahá’s Visit to Budapest”, in Kay Zinky, ed., Martha Root: Herald of the Kingdom. New Delhi: Bahá’í Publishing Trust, 1983, pp.361-370
۲-  Jean Gibran and Kahlil Gibran. Kahlil Gibran: His Life and World. Edinburgh, Canongate Press, 1992, p.252
۳-  Marzieh Gail, “Juliet Remembers Gibran”, Other People, Other Places. Oxford: George Ronald Publisher, p.230.
۴-  Marzieh Gail, “Juliet Remembers Gibran”, Other People, Other Places. Oxford: George Ronald Publisher, p.230.
۵-  See David Langness, ‘The Bahá’í influence on Kahlil Gibran’s The Prophet’. https://bahaiteachings.org/bahai-influence-on-kahlil-gibrans-the-prophet/
۶-  Gail, Other People, Other Places, p.228
۷- Cited in Stephen Petersen and Janis A. Tomlinson, eds. Gertrude Kasebier – The Complexity of Light and Shade. University of Delaware Press, 2013, p.11.
۸-  Juliet Thompson. The Diary of Juliet Thompson. Los Angeles: Kalimát Press, 1983, p.317.
۹- Willliam B. Scott and Peter M. Rutkoff. New York Modern – The Arts and the City. Baltimore: John Hopkins University Press, 1999, p.139.
۱۰-  Alain Locke. “Impressions of Haifa”, The Bahá’í World Vol.3, 1928-1930. Wilmette: Bahá’í Publishing Trust, 1980, p.280.
۱۱-  Bahá’u’lláh. Prayers and Meditations. Wilmette, Ill.: Bahá’í Publishing Trust, 1987, CLXXVIII, p.295
۱۲-  Extract from a Tablet of ‘Abdu’l-Bahá, www.bahai.org/r/925134802
۱۳-  Cited in Star of the West, Vol.VI No.4, 15 May 1915, pp.30-1.
۱۴-  Century of Light. Haifa, Bahá’í World Centre, 2001, p.7.
۱۵-  Century of Light. Haifa, Bahá’í World Centre, 2001, p.7
۱۶-  ‘Abdu’l-Bahá in London. London: Bahá’í Publishing Trust, 1987, p.19.

0
  • نویسنده: رابرت واینبرگ؛ مترجم: پویا موحد

.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید

ارسال دیدگاه

حد اکثر ۵۰۰ کلمه

12 دقیقه

مقالات اخیر

فیلم های اخیر