https://ganjepenhan.com/%d9%85%d8%b1%d8%a8%d9%91%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d9%82%db%8c%d9%82%db%8c-%d8%b9%d8%a7%d9%84%d9%85-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86/

نگاه عبدالبهاء به نقش و کارکرد دین و پیامبران در جامعه از دیدگاه نیاز بشر به تربیتی جامع و کامل است. وی برای اثبات لزوم دین برای جامعۀ بشری چنین مسیری را در استدلال طی می‌کند:

  1.  نخست به اثبات لزوم تربیت برای همۀ موجودات می‌پردازد و نشان می‌دهد که طبیعت در حالت دست‌نخورده و بکر خویش نیازمند تربیت مربّی است. مثال او مقایسۀ جنگل با باغ است. جنگل، نمایندۀ طبیعتی است که عاری از تربیت و دخالت انسان است و باغ، نمایندۀ طبیعتی که انسان دانا و کارآزموده با هدف به‌سازی طبیعت به نظم و ترتیب و اصلاح آن می‌پردازد. انسان با شناختی که از طبیعت و کارکردهایش به دست آورده است می‌تواند به صورت هدف‌مند در طبیعت دخالت سازنده و سودمند داشته باشد. این نوع دخالت با ویرانگری طبیعت برای منفعت کوتاه مدّت، متفاوت است. بدیهی است هرگونه دخالت در طبیعت را نمی‌توان سودمند دانست و آن را باعث تربیت شمرد.
  2. به همین ترتیب اثبات می‌کند که انسان نیز نیازمند تربیت است و نمی‌توان او را به حال طبیعی که زاده شده رها کرد. دربارۀ بشر نیز هرگونه عملی برای شکل‌دادن به اندیشه و رفتار انسان را نمی‌توان تربیت دانست. 

«انجمن انسانی را تربیت و عنایت مربّی حقیقی لازم و نفوس بشری را ضابط و رابط و مانع و رادع و مشوّق و سائق و جاذب، واجب؛ چه‌ که باغ آفرینش جز به تربیت باغبان عنایت و فیوضات حضرت احدیّت و سیاست عادلۀ حکومت، آرایش و لطافت و فیض و برکت نیابد.»

(عبدالبهاء؛ رسالۀ سیاسیّه ۱۹۳۴ [ ۱۳۱۳ ه.ش]؛ صص ۷-۶)
  1. تربیت حقیقی از دیدگاه عبدالبهاء تربیتی است که هر سه ساحت هستی انسان را در بر بگیرد. یعنی تربیت جسمانی، انسانی و روحانی. 
  2. جامعۀ بشری برای رسیدن به این تربیت کامل و جامع باید از تعالیم مربّی کاملی بهره گیرد که از هستی و خواسته‌های انسان به طور کامل آگاه باشد. 
  3. عبدالبهاء این نوع تربیت جامع و کامل را فقط در حیطۀ توانایی کسانی می‌داند که از نیروهایی برخوردار باشند که آنها را در جایگاهی فراتر از انسان‌های عادی بنشاند. اگر مربّی از نظر توانایی‌های لازم برای تربیت انسان، مانند دیگر افراد بشر باشد نمی‌تواند به نحو درست و کامل به تربیت بپردازد.

«ما یک مربّی می خواهیم که هم مربّی جسمانی و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی گردد که حکم او در جمیع مراتب نافذ باشد. و اگر کسی بگوید که من در کمال عقل و ادراکم و محتاج به آن مربّی نیستم، او منکر بدیهیّات است؛ مثل طفلی که بگوید من محتاج تربیت نیستم، به عقل و فکر خود حرکت می نمایم و کمالات وجود را تحصیل می‌کنم و مثل آن است که کوری گوید من محتاج به چشم نیستم چون که بسیار کوران هستند که گذران می کنند . پس واضح و مشهود است که انسان محتاج به مربّی است. این مربّی بی‌شک و شبهه باید در جمیع مراتب، کامل و ممتاز از جمیع بشر باشد؛ چه که اگر مثل سایر بشر باشد مربّی نمی‌شود، علی‌الخصوص که باید هم مربّی جسمانی باشد و هم مربّی انسانی و هم مربّی روحانی.»

(عبدالبهاء؛ مفاوضات ۱۹۸۸؛ ص ۶)
  1. کار این مربّی کامل این است که جمیع امور انسانی را نظم و ترتیب دهد. نتیجۀ تربیت مربّیان حقیقی ساختن جامعه‌ای متناسب با نیازهای بشر در هر دورۀ تاریخی است. مربّی حقیقی هم تعالیمی برای تنظیم امور جسمانی انسان می‌آورد و هم زمینۀ تربیت انسانی و پرورش عقلانی و علمی او را فراهم می‌سازد. مربّیان حقیقی اگرچه خود در حیطۀ امور علمی و فناوری دخالتی ندارند ولی در هر دورۀ تاریخی مشوّق و راهگشای پیشرفت‌های علمی و فنّی بشر بوده‌اند تا انسان روزبه‌روز به اکتشاف اسرار کائنات بپردازد و خواصّ موجودات مختلف را بشناسد. با شناخت طبیعت و عالم هستی، قواعد حاکم بر روابط پدیده‌های گوناگون را کشف می‌نماید و در زندگی فردی و جمعی انسان‌ها تحوّل ایجاد می‌شود. این دو نوع تربیت تا حدودی از عهدۀ فلاسفۀ بزرگ و دانشمندان برمی‌آید، امّا ساحتی از هستی انسان که تربیتش بیرون از توان آنهاست تربیت روحانی است. برای تربیت روحانی بشر، حتماً به تعالیم این مربّیان آسمانی نیاز است. (همان؛ صص ۷-۶)
  2. حال باید دید چرا ضرورت دارد که این مربّیان جامع و کامل، فراتر از انسان باشند و نمی‌توان از میان انسان‌ها کسانی را پیدا کرد که بتوانند انسان را به طور کامل و جامع تربیت نمایند. عبدالبهاء می‌گوید:

«این معلوم است که قوّۀ بشریّه از عهدۀ چنین امر عظیم برنیاید و به نتایج فکریّه تکفّل چنین مواهب نتوان نمود. شخص واحد چه‌گونه تأسیس این بنیان رفیع، بی ناصر و معین تواند؟ پس باید قوّۀ معنویّۀ ربّانیّه تأیید کند تا بتواند از عهدۀ این کار برآید. یک ذات مقدّس، عالم انسانی را زنده کند و هیأت کرۀ ارض را تغییر دهد و عقول را ترقّی بخشد و نفوس را زنده نماید و تأسیس حیات جدید کند و اساس بدیع وضع نماید، نظم عالم دهد و ملل و امم را در ظلّ رایت واحده آرَد، خلق را از عالم نقایص و رذایل نجات دهد و به کمالات فطریّه و اکتسابیّه تشویق و تحریض نماید. البتّه این قوّه باید قوّۀ الهیّه باشد تا از عهدۀ این کار برآید. باید به انصاف ملاحظه کرد؛ اینجا مقام انصاف است امری را که جمیع دول و ملل عالم با جمیع قوی و جنود، ترویج نتوانند و اجرا نکنند، یک نفس مقدّس، بی ناصر و معین اجرا نماید . آیا این به قوّت بشریّه ممکن است؟»

(عبدالبهاء؛ مفاوضات ۱۹۸۸؛ ص ۷)

پس از اینکه این مطلب اثبات شد که تربیت حقیقی که جامع تربیت همۀ ساحت‌های هستی انسان است و از سرچشمه‌ای جاری می‌شود که آگاه به نیازهای آن دورۀ تاریخی رشد و تکامل انسان است، باید دید از نظر عبدالبهاء این مربّی کلّی چه ویژگی‌هایی دارد:

  1. مربّی کلّی باید مربّی جسمانی، مربّی انسانی و مربّی روحانی باشد.
  2.  ما فوق عالم طبیعت و دارای قوّتی دیگر باشد تا حائز مقام معلّم الهی شود. چون اگر چنین نیروی قدسیّه‌ای نداشته باشد و به کار نبرد نمی‌تواند بشر را چنان‌که باید و شاید تربیت کند؛ زیرا خود ناقص است و کسی که خودش ناقص است چه‌گونه می‌تواند دیگران را به طور کامل و جامع تربیت کند و به کمال برساند؟ مثلاً اگر خودش نادان باشد چه‌گونه دیگران را دانا نماید؟ و اگر خودش ظالم باشد چه‌گونه دیگران را عادل کند و اگر خودش اسیر امیال مادی و نفسانی باشد چه‌گونه اخلاق دیگران را الهی و روحانی نماید؟ (همان؛ ص ۸) 
  3. عبدالبهاء برای اثبات تأثیر پیامبران در تربیت نوع بشر به استدلال عقلی متوسّل می‌شود و استدلال نقلی از کتاب‌های مقدّس خود این ادیان را کافی نمی‌داند. چون مخاطب وی کسانی هستند که با دین و مقامات قدسی سر سازگاری ندارند و خود را اهل عقلانیت می‌دانند برایشان باید به دلایل عقلی پرداخت. (همان؛ ص ۹) وی تاریخ تمدّن بشر را گواهی بر نقش و تأثیر تعالیم پیامبران بر تربیت لازم در هر دورۀ تاریخی می‌آورد. اگر کسی بخواهد این حقیقت را انکار کند، باید به رد و انکار تاریخ بشر بپردازد و نشان دهد که این تمدّن‌هایی که آمده‌اند و رفته‌اند بر اثر تعلیمات و تربیت چه کسانی جز پیامبران الهی بوده است.
  4.  روش تربیتی پیامبران از دو راه بوده است: یکی سخنان ایشان که به پیروان نخستین خود گفته‌اند و بعداً به صورت مکتوب درآمده و راهنمای نسل‌های بعدی قرار گرفته است، و دیگر تربیت عملی نفوسی چند از همان پیروان نخستین که به صورت سرمشق رفتاری، نسل به نسل نمونۀ تربیتی آن پیامبر را در جامعۀ خود تحقّق بخشیده‌اند. عبدالبهاء هم به آن میراث مکتوب توجّه دارد و هم به آن سرمشق عملی که راهنمای انسان‌های دیگر بوده است. این سرمشق‌های عملی همچون میراثی فرهنگی بر تربیت پیروان آن دیانت عمل کرده‌اند.
  5. پیامبران الهی یا همان مربّیان حقیقی جامعۀ بشری از دیدگاه عبدالبهاء چنین جایگاهی دارند:

«مرکز انوار حقیقت‌اند و منبع اسرار و فیوضات محبّت. تجلّی بر عالم قلوب و افکار نمایند و فیض ابدی بر عالم ارواح، مبذول فرمایند. حیات روحانی بخشند و به انوار حقایق و معانی درخشند. روشنایی عالم افکار از آن مرکز انوار و مَطلع اسرار است. اگر فیض تجلّی و تربیت آن نفوس مقدّسه نبود، عالم نفوس و افکار، ظلمت اندر ظلمت است و اگر تعالیم صحیحۀ آن مطالع اسرار نبود، عالم انسانی جولانگاه اخلاق و اطوار حیوانی بود و وجود کلّ، مجازی و حیات حقیقی مفقود.»

(عبدالبهاء؛ مفاوضات ۱۹۸۸؛ ص ۱۲۲)
پیامبران الهی همچون خورشید به دنیا نور می‌بخشند

عبدالبهاء همچون مخالفان دین به تأثیرات نادرست و ویرانگر جوامع دینی و رهبران و نهادهای رسمی آنها باور دارد. وی با توجّه به همان گواهی تاریخی که نقش تمدّن‌ساز ادیان و تأثیر تربیتی پیامبران را نشان می‌دهد، به دوران تاریک تاریخ نیز اذعان دارد که پیروان همان ادیان و رهبران‌شان به ظلم پرداخته‌اند. دورانی که به جای صلح و مودّت و دوستی و کمک به یکدیگر، پرچمدار جنگ شده‌اند و با کسانی از پیروان دین خود یا با عقایدی دیگر به ستیز برخاسته‌اند. از دیدگاه عبدالبهاء این دوران نیز به علّت افول خورشید تعالیم انسان‌ساز آن دین رخ داده است. از نظر وی تأثیر هر دینی محدود به دورۀ خاصّی از تاریخ است. هیچ دینی و تعالیم هیچ پیامبری جاودانی نیست. اگر نیروی تربیتی و مؤثّر تعالیم پیامبران بر اثر گذشت زمان کاهش نمی‌یافت، از آغاز تاریخ تا به حال فقط یک دین برای بشر بس بود. همین که با تجدید دین روبه‌رو بوده‌ایم دلیلی است بر محدودیّت تأثیر هر دین از نظر زمانی و مکانی. هرگاه مقتضیات و اوضاع و احوال جوامع انسانی تغییر کند نیاز به نظام جدید تربیتی است. هر نظام تربیتی تازه‌ای هم سرچشمه در دینی نو خواهد داشت. بنابراین با تغییر نیازهای بشری و تحوّل در روابط انسان‌ها با یکدیگر و با کلّ هستی باید دینی دیگر بیاید تا راهنمای بشر برای یک دورۀ تاریخی باشد. عبدالبهاء این سیر را به فصول سال تشبیه می کند. دوران تاریخی هر دین با بهارش آغاز می‌شود و بعد به تابستان ثمردهی می‌رسد. تا اینکه پس از کاهش نیروی حیاتی و ثمردهی آن دین، دورۀ خزانش فرا می‌رسد. پس از آن زمستان روحانی بشر می‌آید. اگرچه این زمستان، دوران سخت بی‌دینی فراگیر است ولی نویدبخش بهاری دیگر و ظهوری تازه و شکوفایی روحانی در دوره‌ای دیگر از تاریخ بشر است. (همان؛ ص ۱۲۳-۱۲۲)

فصل‌های یک دین همانند فصل‌های سال

کسانی که با دین مخالف‌اند می‌گویند انسان پس از قرن‌ها که به علّت جهلش از روابط پدیده‌های طبیعی ناگزیر به دین و خداباوری روی می‌آورد، امروز دیگر نیازی به آن ندارد. انسان معاصر چون در علم و عقل پیشرفت کرده و به رازهای هستی پی‌برده است، خودش می‌تواند گلیمش را از آب بکشد و دیگر به نیرویی فرابشری باور ندارد که برای راهنمایی وی کسی را بفرستد. عبدالبهاء در پاسخ به این دیدگاه می‌گوید:

«عالم انسانی هر قدر ترقّی طبیعی نماید باز محتاج نفثات روح القدس است. قُدما خیلی کوشیدند که به قوّۀ عقل، اسباب تربیت نفوس فراهم نمایند امّا فلاسفه هر چند تربیت خود و نفوس قلیله نمودند، لکن تربیت عمومی نتوانستند. هر قوّتی از تربیت فوق العادۀ عمومی عاجز است مگر قوّۀ روح القدس.»

(عبدالبهاء؛ خطابات مبارکۀ حضرت عبدالبهاء (۲) در سفر آمریکا و کانادا ۱۲۷ بدیع [۱۳۴۹ ه. ش]؛ ص ۶)

آنگاه باز هم برای اثبات این دیدگاهش به تاریخ تمدّن بشر روی‌ می‌‌‌‌آورد و از نقش پیامبران در جامعۀ خود و تمدّنی گواهی می‌گیرد که برای بشر پس از ظهورشان آورده‌اند. وی شرح می‌دهد که هر گاه پیامبری ظاهر شد مردم و جامعۀ آنها و روابط اخلاقی‌شان در چه وضعیّتی بود و پس از ایمان به آن پیامبر و عمل به تعالیم والای وی چه‌گونه جامعه سروسامان گرفت. عبدالبهاء مهم‌ترین تأثیر پیامبران بر انسان‌ها را تهذیب اخلاق ایشان و ایجاد الفت و مهربانی میانشان می‌داند. این هستۀ اصلی تربیت روحانی بشر است که باعث ائتلاف جامعه می‌گردد. تا در جامعه وحدت قلوب و ارواح نباشد نمی‌توان بر سر امور دیگر به توافق رسید. تمدّن هم چیزی نیست جز اتّحاد انسان‌ها برای برپاداشتن بنیان‌های ماندگار علمی و فرهنگی و اقتصادی. تمدّن مادی نیز بدون وحدت سرچشمه گرفته از دین واحد در یک جامعه، ویران می‌گردد. عبدالبهاء از این نظر به مخالفان دین، حق می‌دهد و با ایشان همدل و همفکر است که اگر دین و دینداری بخواهد باعث اختلاف و بیگانگی انسانها باشد، بی‌دینی شرف دارد. 

دین حقیقی که پیامبران الهی آورده‌اند دعوت انسان‌ها به همدلی و همکاری و یگانگی است. دعوتی است به سازندگی بنیان‌های سودمند به حال همۀ انسان‌ها. این دعوت و این نفوذ، از کسانی که مؤیّد به تأییدات الهی نباشند برنیامده و بر نخواهد آمد. تاریخ بشر بهترین سند و گواه این مدّعاست. کمالات و قدرت نفوذ پیامبران الهی نه از علوم اکتسابی ایشان و نه از نیروهای مادی رایج در عالم انسانی، چون ثروت و لشکر، بوده است. ایشان به نیرویی توانسته‌اند انسان‌ها را گرد خود و آیینشان درآورند که از فیلسوفان و شاهان و ثروتمندان هم دیده نشده است. انسان‌های قدرتمند هم زمانی موفق به کاری بزرگ در جامعۀ بشری شده‌اند که از نیرو و پشتیبانی یک آیین الهی بهره گرفته‌اند. پیامبران به هیچ نیروی انسانی و این‌جهانی وابسته نبوده‌اند. آنها دانش خود را از هیچ معلّم و مربّی دیگری کسب نکرده‌اند. آنها از دانش و دارایی و قدرت هر انسان دیگری بی‌نیاز بوده‌اند و حتّی با مخالفت رهبران دینی و سیاسی و قدرتمندان زمان خود روبه‌رو شده‌اند. پیامبران حقیقی همیشه توانسته‌اند در عین ضعف ظاهری‌شان آیین خویش را میان پیروان‌شان برپا نمایند و ایشان را طوری تربیت کنند که آغازگر تمدّنی نو بر خرابه های تمدّن پیشین باشند. (همان؛ ص ۳۴۱)

عبدالبهاء می‌گوید خداوند دو چیز در اختیار انسان گذاشته تا امور خود را اداره نماید: نخست، هدایت الهی از طریق تعالیم پیامبران و دیگری خرد انسانی است. پیامبران الهی مانند خورشید عالمتاب‌اند که پرتو بر همۀ هستی می‌افشانند تا بینش عقل بشری از تاریکی رها شود. در پرتو تعالیم ادیان است که عقل انسان می‌تواند به روابط میان حقایق اشیاء پی‌برد و دانشی نو از روابط طبیعی و انسانی فراهم آورد. دین حقیقی نه‌تنها با علم و عقل مخالفتی ندارد که خود باعث ترویج عقلانیّت و علم‌دوستی است. دینی که با علم مخالفت کند جهل است. از دیدگاه عبدالبهاء دین حقیقی چنین کارکردی ندارد و نباید به بهانۀ خدا و پیامبر با هر آنچه زاییدۀ عقلانیّت و نتیجۀ کاوش‌های علمی بشر است مخالفت نماید. تربیت روحانی نه‌تنها با علم و عقل مغایرتی ندارد که خود مشوّق عقلانیّت و دانش‌دوستی است. با کمک علم و عقل است که انسان بر تاریکی‌های نادانی خویش چیره ‌می‌گردد. (همان؛ ص ۲۳۵)

بنا بر این استدلال از دیدگاه عبدالبهاء فلسفۀ ظهور ادیان، تربیت بشر است. البته در وهلۀ نخست به تربیت روحانی بشر می‌پردازند و از خلال این تربیت است که انسان‌ها را به کسب علم و حفظ سلامت جسمشان نیز راهنمایی می‌کنند. آنان نخستین مربّی و معلّم حقیقی عالم انسانی‌اند. از دیدگاه عبدالبهاء همین توانایی تربیت عمومی، میزان تشخیص پیامبری است. وی نمی‌گوید اگر کسی معجزاتی آورد یا به عملی خارق‌العاده دست زد پیامبر است بلکه می‌گوید: «اگر شخصی تربیت عمومی نمود و نفوس را از قید شهوات جسمانی نجات داد و به ملکوت الهی دعوت نمود و همیشه در جانفشانی حاضر بود یقین است که پیغمبر است.» (عبدالبهاء؛ خطابات مبارکۀ حضرت عبدالبهاء (۲) در سفر آمریکا و کانادا ۱۲۷ بدیع [۱۳۴۹ ه. ش]؛ ص ۲۹۲) تربیت عمومی و تغییر رفتار و اندیشۀ انسان‌ها از هر کار دیگری در این جهان دشوارتر است. پیامبران به این جهت ظاهر می‌شوند که انسان‌ها را از تاریکی عالم حیوانی و امیال جسمانی‌شان نجات دهند؛ آمده‌اند تا وجه ملکوتی و روحانی انسان بر وجه طبیعی و حیوانی‌اش غالب شود. این کار از دیگر مربّیان برنمی‌آید چون که خود آنها دچار این نقص و تاریکی‌اند. کسی که تاریک است نمی‌تواند دیگران را روشنایی بخشد. (همان؛ ص ۳۳۹) 

پرسشی که ممکن است برای بعضی خوانندگان پیش بیاید این است که چرا عبدالبهاء طبیعت را ناقص و تاریک می‌داند. مگر از دیدگاه دینداران و از جمله عبدالبهاء طبیعت نیز آفریدۀ خداوند نیست؟ پس چرا او این همه بر نجات از عالم طبیعت و وجه طبیعی انسان تأکید می‌کند؟ عبدالبهاء هستی جسمانی انسان را زاییده و پروردۀ طبیعت می‌داند. ولی می‌گوید برای بروز و تحقّق توانایی‌های انسان و رسیدن به کمال، طبیعت ناکافی است. اگر عالم طبیعت روشن بود، کامل بود و اگر کامل بود نیازی به تربیت نبود. حال آنکه به‌وضوح می‌دانیم انسان نیازمند تربیت است. اگر انسان را به حال طبیعی خود رها کنیم، نمی‌تواند مانند دیگر حیوانات به زندگی ادامه دهد. همین که می‌بینیم انسان باید در زمینه‌های گوناگون آموزش داده شود و تربیت شود بهترین دلیل بر عدم کفایت طبیعت است. آیا اگر انسان تربیت نمی‌شد می‌توانست این همه صنایع بیافریند؟ آیا انسان بدون تربیت توانست زبان باز کند و از این اختراع خود برای ارتباطات اجتماعی و دیگر فایده‌های زبانی استفاده کند؟ آیا همۀ دانش انسان از همین طبیعت، نتیجۀ تربیت است یا خودبه‌خود فراهم آمده است؟ بخصوص وقتی به ساحت اخلاق می‌رسیم نقص و تاریکی طبیعت بیشتر نمایان می‌شود. انسانی که اسیر طبیعت جسمانی‌اش بماند فاقد اخلاق پسندیدۀ انسانی است. این است که خداوند برای تربیت وی راهنمایانی را می‌فرستد تا در راه کمال به او کمک کنند. (همان؛ ص ۲۳۶)

پس مهم‌ترین نقش پیامبران این است که انسان اسیر دام طبیعت را به اخلاق رحمانی تربیت نمایند. طبیعت، عرصۀ غفلت و ناآگاهی است و تربیت روحانی نوری است که انسان را به سرمنزل مقصود می‌رساند. با کمک تعالیم پیامبران است که انسان از چاه طبیعت نجات می‌یابد و به اوج بلوغ و کمال می‌رسد. (همان؛ ص ۳۳۹). آیا هیچ دانشمند و فیلسوفی توانسته است چنین خدمتی به عالم انسانی نماید؟ صفاتی که حکما در بالاترین درجۀ فلسفه به آن رسیده‌اند و خصایلی که در بهترین مرتبۀ کمال بدان متّصف بودند، موٴمنان در آغاز تصدیق و ایمان خود بدان عامل می‌شدند. (عبدالبهاء؛ رسالۀ مدنیه بدون تاریخ؛ ص ۳۴) پذیرش این نکته نه ناچیز انگاشتن مقام علمی فلاسفه و دانشمندان است و نه ضدیّت و مخالفت با علم و عقل. آنچه منظور عبدالبهاء است ارزش تربیت اخلاقی و روحانی در ایجاد جامعه‌ای سالم است. بی هیچ تردیدی در آثار عبدالبهاء چنان ارجی به جایگاه علم و عقل گذاشته شده است و در بزرگداشت مقام و تأثیرات علما و فلاسفه سخن گفته است که مجالی برای کسی باقی نمی‌ماند که وی را مخالف علم و عقل بینگارد.

حال اگر کسانی در این موضوع تردید دارند و ادیان را برای انسان‌ها مفید نمی‌دانند، باید تحقیق کنند. عبدالبهاء همۀ منکران و مخالفان دین و تعالیم پیامبران را به تحرّی حقیقت فرامی‌خواند. وی می‌گوید بیایید تحقیق کنیم آیا پیامبران توانسته‌اند نفوس انسانی را تربیت کنند و از نادانی به دانایی برسانند یا نه. این تأثیر در تاریخ تمدّن‌های مختلف دیده می‌شود. از بودا و کنفوسیوس گرفته تا موسی و زرتشت و مسیح و محمد. (همان؛ ص ۳۶) اینها مربّیانی هستند که آثار تربیتی‌شان به ما رسیده‌است. اگر کسی اهل تحقیق باشد همین چند مربّی بزرگ عالم انسانی برایش کافی است تا نقش تربیتی آنها را بپذیرد. (عبدالبهاء؛ خطابات مبارکۀ حضرت عبدالبهاء (۲) در سفر آمریکا و کانادا ۱۲۷ بدیع [۱۳۴۹ ه. ش]؛ ص ۳۱۱)

عبدالبهاء پس از نشان دادن نقش و تأثیر تربیتی پیامبران و ادیان الهی به لزوم استمرار این تربیت می‌رسد. مگر می‌شود بپذیریم که پیامبران الهی برای تربیت بشر آمده‌اند ولی دیگر نیازی به آنها نیست؟ کسانی که چنین نظر یا باوری داند همانند منکران دین هستند و ناچارند عقل انسان را برای هدایت او کافی بدانند. حال آنکه قبلاً اثبات شد که برای تربیت بشر نیاز به هدایتی الهی است. هدایتی که از سرچشمه‌ای فراتر از عقل و علم انسانی باشد. اگر برای تربیت بشر پرتو شمس حقیقت لازم است، نمی‌توان به غروب ابدی این شمس باور داشت. اگر شمس حقیقت به عالم انسانی نتابد، او در تاریکی طبیعت خود زندانی شود. (همان؛ ص ۳۴۰) 

شاید این مقاله را نیز دوست داشته باشید:
عبدالبهاء و تولّد انسان: مقدّمه

یادداشت‌ها:

 ۱– بازدارنده- مانع- بند- سد
۲– به پیش‌راننده- سوق‌دهنده به سویی- از نظر روان‌شناسی علت درونی انگیزش فرد – محرّک
۳– جمع فیوض که آن هم جمع فیض است به معنی سود، بهره، بخشش، سعادت
۴– متعهّد شدن- به‌عهده گرفتن- عهده‌دار امری یا کاری شدن.
۵– برانگیختن- به شوق آوردن- بر سر میل و رغبت آوردن- وادار کردن
۶– جمع نفثة به معنای یک بار دمیدن. منظور تأثیرات روحانی روح‌القدس یا همان تعالیم روحانی پیامبران است که در قالب یک دین به بشر داده می‌شود.

کتاب‌شناسی:

عبدالبهاء. ۱۲۷ بدیع [۱۳۴۹ ه. ش]. خطابات مبارکۀ حضرت عبدالبهاء (۲) در سفر آمریکا و کانادا. جلد دوم. طهران: مؤسّسۀ ملّی مطبوعات امری.

-.۱۹۳۴ [ ۱۳۱۳ ه.ش]. رسالۀ سیاسیّه. طهران: محفل روحانی مرکزی ایران.

—. رسالۀ مدنیه. کتابخانۀ مراجع و آثار بهائی.

https://reference.bahai.org/fa/t/ab/SDC/sdc-1.html#pg14.

-.۱۹۸۸. مفاوضات. دوم. گردآوری: لورا کلیفورد بارنی. مؤسّسۀ چاپ و انتشارات مرآت.

0
  • سهیل بهرامی

.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید

ارسال دیدگاه

حد اکثر ۵۰۰ کلمه

28 دقیقه

مقالات اخیر