https://ganjepenhan.com/%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%80-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c%db%80-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1%d8%9b-%d8%b9%d9%84%d9%84-%d9%88%d8%a7%d9%be%d8%b3/

نفی آخوندیسم در چارچوبی اسلام

«رسالۀ مدنیه» به‌گونه‌ای گمنام و به‌عنوان مسلمانی اصلاح‌طلب، نوشته شده است. نیکوست به یاد بیاوریم که گمنام نوشتن نقد اجتماعی در ایران آن زمان، کاملاً رواج داشت. ملکم خان اثر خود را «کتابچۀ غیبیه» نامید و معنای غیبیه، گمنام بودن نویسنده بود. آخوندزاده «سه مکتوب» خود را به‌عنوان نوشته‌ای که او نه نویسنده؛ بلکه مترجم آن به ترکی است و نویسندۀ آن یک سیّاح و شاهزادۀ هندی است؛ معرّفی نمود. زندگی و آثار جمال‌الدّین اسدآبادی و آقاخان کرمانی نیز سرتاسر تقیه و تناقض و فرصت‌طلبی بوده است؛ ولی باید به یک تفاوت عمده میان آثار گمنام عبدالبهاء و نوشته‌های این نویسندگان توجّه کرد. علّت آنکه این نویسندگان به‌گونه‌ای گمنام می‌نوشتند به خاطر ترس آنان بود تا آنکه جان و مال و مقامشان را از دست ندهند. برعکس، علّت آنکه عبدالبهاء این نوشته را به‌گونه‌ای گمنام نوشت؛ این بود که مطلقاً در فکر نام و جان نبود؛ بلکه هدفش صرفاً خدمت به ایرانیان بود. وی در حالت عادی بر این واقعیت که نه‌تنها بهائی بلکه فرزند بهاءالله بود؛ تصریح و افتخار می‌کرد و بی‌پروا از نَسخ اسلام و تبلیغ آیینی نو سخن می‌گفت؛ امّا برای آنکه به ایران و توسعۀ آن عشق می‌ورزید و می‌دانست که مردم ایران به خاطر تقلید از آخوندهای متعصّب با دانستن نام نویسنده کوچک‌ترین توجّهی به «رسالۀ مدنیه» نخواهند نمود؛ از ذکر نام خود خودداری کرد تا بتواند به اصلاح ایران کمک نماید. درعین‌حال، کسی که تیزبین بود می‌توانست نشانه‌های هویت راستین نویسنده را از لابه‌لای «رسالۀ مدنیه» کشف کند. حتّی عنوان کتاب نیز تا حدی در عین گمنامی، اشاره‌ای به هویت راستین نویسنده در بردارد. عنوان کامل کتاب، «اسرار الغیبیه لاسباب المدنیه» است. این عنوان به معنای اسرار غیبی مدنیت است؛ ولی در اینجا واژۀ «غیبی» هم به معنای گمنام بودن است و هم به معنای الهی بودن؛ یعنی این کتاب بیانگر اسرار الهی است و از سرچشمه‌ای غیبی برمی‌خیزد؛ چراکه به‌فرمان بهاءالله نوشته شده و بازگوی اراده و دانش الهی است.

پس «رسالۀ مدنیه» به‌جای آنکه به روال عادی بهائی، فرهنگ آخوندیسم را به‌گونه‌ای انقلابی و با تأکید بر ظهور آیینی نو طرد نماید؛ همان مفهوم را به‌گونه‌ای ملایم‌تر و در درون چارچوبی اسلامی و با استفاده از واژه‌ها و باورهای شیعیان، مطرح می‌نماید تا آنکه تعصّب مذهبی ایرانیان، کاهش یابد و در جهت تمدّن و آزادی حرکت نمایند. ازاین‌روست که عبدالبهاء برای طرد فرهنگ آخوندیسم، درست به همان چیزی استدلال می‌نماید که آخوندها آن را مبنای مشروعیت و اقتدار خود دانسته و می‌دانند و با تعبیری پیشرو و خلّاق، همان دلیل را به برهانی برای نفی فرهنگ تقلید و تعصّب بدل می‌نماید. این دلیل، چیزی نیست جز معدودی حدیث که آخوندها به اتّکای گفته‌هایی منسوب به امامان، فرهنگ تقلید را واجب، قلمداد می‌کنند. «رسالۀ مدنیه» مهم‌ترین و مشهورترین این احادیث را که بیان شرایط علمای واجب‌التّقلید است؛ بازگو کرده، بیشترین صفحات کتاب را به تفسیر و تعبیری از این شرایط، اختصاص می‌دهد. باید به یادآوریم که از ۱۳۸ صفحه چاپ متداول «رسالۀ مدنیه» درست، دوسوم کتاب، یعنی از صفحۀ ۴۱ تا ۱۲۶ همگی به تفسیر این حدیث پرداخته شده و همین مطلب نشان می‌دهد که تا چه حد، عبدالبهاء مسألۀ اصلی ایران را فرهنگ آخوندیسم می‌دانسته است.

حدیث شرایط علما از قول امام صادق بیان می‌دارد که علمایی که دارای چهار ویژگی باشند؛ تقلید از آنان رواست: نخست، آنکه نفس خود را صیانت کنند (صائناً لِنَفسِه)؛ دوم، آنکه دین خود را حفظ نمایند (حافظاً لِدینِه)؛ سوم، آنکه با هوی و هوس خود پیکار کنند (مخالفاً لِهَواه)؛ چهارم، آنکه از فرمان مولای خود اطاعت کنند (مطیعاً لِأمرِ مولاه). (رسالۀ مدنیه؛ ص ۱۴) «رسالۀ مدنیه» به تعبیر این چهار ویژگی می‌پردازد و از این تعبیر تازه، نتیجه می‌گیرد که معنای راستین این ویژگی‌ها در اوضاع کنونی ایران، آن است که این افراد در جهت پیشرفت و آزادی ایران و یادگیری از دانش‌های سودمند جدید و نفی تعصّب و نابردباری مذهبی و تشویق مردم به صنعت و فعالیت و استقلال فکری و آموزش و عدالت حرکت نمایند؛ به‌عبارت‌دیگر، عبدالبهاء با تعبیر زندۀ این شروط با توجّه به نیازهای زمان، به دو نتیجه می‌رسد: نخست، آنکه عالم راستین که دارای این شرایط باشد تقریباً وجود ندارد و برعکس، آخوندهای سنّت‌پرست و ارتجاعی و متعصّب آن‌چنان با این ویژگی‌ها در ستیزند که تقلید از آنان به‌کلّی خلاف اسلام است. دوم، آنکه عالم راستین اکنون کسی است که با ترویج معارف در میان مردم و تشویق استقلال فکری میان ایشان، نیاز به تقلید را از میان می‌برد. پیش از بررسی فشردۀ تعبیر عبدالبهاء از این چهار ویژگی، سودمند است که به نتیجه‌گیری «رسالۀ مدنیه» در پایان بحثش دربارۀ شرایط علما، توجّه نماییم تا ببینیم که چگونه «رسالۀ مدنیه» مبنای مشروعیت آخوندیسم را واژگون ساخته و آن را به طرد فرهنگ تقلید و تعصّب و وابستگی به آخوندها تبدیل می‌نماید:

«… ای اهل ایران، چشم را بگشایید و گوش را بازکنید و از تقلید نفوس متوهّمه که سبب اعظم ضلالت و گمراهی و سفالت (فرومایگی) و نادانی انسان است؛ مقدّس گشته، به حقیقت امور پی برید و در اتّخاذ و تشبّث وسایل حیات و سعادت و بزرگواری و عزّت خود بین ملل و طوایف عالم بکوشید … همّت را بلند کنید و مقاصد را ارجمند. کسالت تا کی و غفلت تا چند؟ از تن‌پروری جز نومیدی دارَین (دوجهان) نیابید و از تعصّب جاهلی و استماع اقوال بی‌فکران و بی‌خردان جز نکبت و ذلّت نبینید. توفیقات الهیّه مؤیّد شما و تأییدات ربّانیّه موفّق. از چه به جان نخروشید و به تن نکوشید؟ …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۴۲)

ویژگی نخست: صیانت نفس

«رسالۀ مدنیه» می‌گوید که منظور از حفظ خود، تن‌پروری نبوده؛ بلکه بازداشتن خود از نادانی و ستم و تجاوز به حقوق دیگران و دیگر صفات ناپسندیده است. بدین ترتیب، عالم راستین در جهت تکامل همه‌جانبۀ خود و جامعه می‌کوشد و از معنای سنّتی علم، فراتر می‌رود و به گسترش انواع دانش‌های سودمند جدید برای تمدّن و پیشرفت ایران، همّت می‌گمارد و به‌منظور اجرای عدالت از اصلاح قانونی و برابری حقوق افراد، دفاع می‌نماید. از آن گذشته، به خلاف فرهنگ تقلید و تعصّب؛ عبدالبهاء دین‌داری و انقطاع و کمال معنوی را نه در بطالت و کسالت و بیکاری افراد؛ بلکه در همّت و غیرت مردم در جهت کار و کسب و خلاقیت اقتصادی و ایجاد کار و ثروت برای جامعه می‌پندارد:

«… الیوم، ناس به ظنون و اوهام خود چنین تصوّر نموده‌اند که نفسی که موقن بالله و مؤمن به آیات و رسل و کتب و شرایع الهیّه و مظهر خشیة الله است باید معطّل و معوّق بماند و به بطالت و بطائت (کُندی) ایّام بگذراند تا از نفوسی عندالله محسوب گردد که از دنیا و مافیها گذشته؛ دل به عالم اُخروی بسته‌اند و از خلق، بعید شده؛ به حقّ، تقرّب جسته‌اند. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۱۶)

ویژگی دوم: حفظ دین

«رسالۀ مدنیه» حفظ دین را به معنای ترویج دین در پهنۀ دل‌ها تعریف می‌نماید؛ ولی همین مطلب را بزرگ‌ترین دلیل نفی فرهنگ آخوندمحور می‌گیرد. عبدالبهاء بی‌آنکه سخنی از آیین بهائی و یا نسخ حکم جهاد در نوشته‌های بهاءالله به میان آوَرَد بر این نکته تأکید می‌نماید که ویژگی‌های کنونی جهان به‌گونه‌ای است که در آن، راه ترویج دین، نه خشونت و باور به نجاست غیرمسلمانان و دوری گزیدن از آنان و توهین به آنان است، بلکه هم‌اکنون تنها راه برای اینکه مردم جهان به آیین اسلام جذب شوند این است که اسلام را آیین دوستی و محبّت و معاشرت و بردباری و آزادی وجدان و تمدّن و ترقّی بیابند. مهم‌تر از همه آنکه حفظ دین، نیازمند طرد فرهنگ تعصّب و نابردباری است و بنابراین ملّایی که شب و روز به تکفیر و لعنت این‌وآن مشغول است و پیروان دیگر ادیان را نجس می‌شمارد و معاشرت با آنان را حرام قلمداد می‌کند و همۀ وجودش معطوف به تبعیض و خشونت است؛ چنین شخصی تجسّم نادانی و جهالت است و نه دانش و علم. آشکار است که گفتار «رسالۀ مدنیه» بر مبنای تعریفی زنده از دین و معنویت و اخلاق، استوار است؛ به‌عبارت‌دیگر پیام «رسالۀ مدنیه» این‌ است که فرهنگ آخوندسالاری نه‌تنها حفظ دین اسلام نیست، بلکه ویرانگر اسلام است. به خاطر اهمّیت تعبیر «رسالۀ مدنیه» از «حفظ دین» دو گفته از «رسالۀ مدنیه» را در این مورد نقل می‌کنم:

«… و ازجملۀ اسباب کلّیّه که سبب اجتناب ادیان سایره به تدیّن به دین الهی گشته؛ تعصّب و حمیّت (غیرت) جاهلیّه است … مع‌ذلک بعضی از… حقایق کتب مقدّسۀ الهیّه، محروم و مهجور گشته؛ از اهل سایر ادیان، کمال اجتناب و احتراز را مُجری و ابداً تعارفات عادیّه را نیز جایز نمی‌دانند. باوجود عدم جواز الفت و معاشرت، چگونه می‌توان نفسی را هدایت نموده … اجتناب و احتراز و خشونت، سبب اشمئزاز (بیزاری) قلوب و نفوس گردد و محبّت و ملاطفت و مدارا و ملایمت، سبب اقبال نفوس و توجّه قلوب شود. اگر شخصی از مؤمنین موحّدین در حین ملاقات با نفسی از ملل اجنبیّه (بیگانه)، اظهار احتراز نماید و کلمۀ موحشۀ عدم تجویز معاشرت و فقدان طهارت را بر زبان رانَد؛ آن شخص اجنبی از این کلمه چنان محزون و مکدّر گردد که اگر شقّ‌القمر نیز بیند؛ اقبال به حقّ ننماید. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۲۲)

«… بعضی نفوس که بر حقایق امور اطّلاعی ندارند … همچو گمان می‌کنند که ترویج به سیف، منوط است و به حدیث ” اَنا نَبیٌّ بِالسَّیف۱ ” استدلال می‌نمایند و حال‌آنکه فی‌الحقیقه اگر به نظر دقیق ملاحظه نمایند؛ مشهود گردد که در این عصر، سیف واسطۀ ترویج نه؛ بلکه سبب وحشت و دهشت و اشمئزاز قلوب و نفوس گردد … چه که ایمانی که به ضرب سیف، حاصل گردد بسیار بی‌اعتبار و به سبب امر جزئی، منقلب به کفر و ضلال می‌شود؛ چنانکه قبایل و طوایف اطراف مدینۀ منوّره بعد از عروج آفتاب اوج نبوّت به معارج ” فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر۲ “، دوباره به دین جاهلیّه برگشته، مرتدّ شدند. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۱۸)

در همین بحث، «رسالۀ مدنیه» با ذکر داستان ایمان آوردن «نُعمان بن مُنذر»، یکی از پادشاهان عرب، به مسیحیت که محصول دیدن اخلاق پسندیده و وفای به پیمان و ازخودگذشتگی یک شخص سادۀ مسیحی بود بر این نکته، تأکید می‌نماید که برای ترویج دین، اتّصاف به اخلاق انسانی لازم است و نه درندگی و نفرت و خون‌خواری.

ویژگی سوم: مخالفت با هوی و هوس

«رسالۀ مدنیه» گفتار درباره «هوی» را به بحثی چشمگیر دربارۀ اخلاق و خردگرایی و ملایمت و عطوفت و صلح، تبدیل می‌نماید. «رسالۀ مدنیه» در این بحث از دو نوع تمدّن، یکی تمدّن صوری و دیگر تمدّن اخلاق، سخن می‌گوید و مفهوم پیروی از هوا را به معنای رفتاری تعریف می‌نماید که معطوف به منافع جزئی و کوتاه‌مدت بوده، با مقتضیات، هم خرد و هم اخلاق، ستیز داشته، منافع عموم را قربانی منافع آنی خود و یا گروه خود نموده و از خشونت و تجاوز و جنگ و هجوم بر دیگر اقوام و کشورها باکی ندارد. به همین دلیل «رسالۀ مدنیه» رفتار ناشی از هوی را معطوف به تعصّب و جنگ و ویرانگری دانسته، آن را در مقابل رفتار معطوف به خرد و اخلاق و صلح و عمران و خدمت به مردم و نوع انسان برمی‌شمارد. به این دلیل است که بررسی عبدالبهاء از ویژگی «مخالفت با هوی» بیش از هر چیز به نفی پرخاشگری و جنگ، معطوف است. از اینجاست که عبدالبهاء نه‌تنها فرهنگ آخوندیسم را که تجسم تعصّب و نابردباری و تبعیض و خشونت نسبت به دیگر ادیان است مطرود می‌سازد؛ بلکه با طرد ویژگی پرخاشگر تمدّن غربی و مسابقۀ تسلیحاتی و فراوانی جنگ و خون‌خواری در میان آنان به این نکتۀ لطیف دقیق هم توجّه می‌کند که فرهنگ تعصّب‌آمیز آخوندی با فرهنگ پیکارجو و پرخاشگر تمدّن غربی و تعصّب ملّی آن نه‌تنها متفاوت نیست؛ بلکه هردو از یک منطق یعنی منطق تعصّب و انحطاط انسان به رتبۀ جنگل، سرچشمه می‌گیرند. به‌عنوان‌مثال، عبدالبهاء دراین‌باره چنین می‌نویسد:

«… باری، در این بحر هایل هوی کلّ طوایف اروپ با این ‌همه تمدّن و صیتها هالک و مستغرق و ازاین‌جهت، کلّ قضایای تمدّنیّه‌شان ساقط‌النّتیجه (بی‌نتیجه و عقیم) است … تمدّن صوری بی تمدّن اخلاق، حکم اَضغاثِ اَحلام (خواب‌های آشفته) داشته …و اهالی اروپ در درجات عالیۀ تمدّن اخلاق، ترقّی ننموده‌اند؛ چنانچه از افکار و اطوار عمومیّۀ ملل اروپ واضح و آشکار است. مثلاً ملاحظه نمایید که الیوم اعظم آمال دول و ملل اروپ تغلّب (چیرگی و سلطه) و اضمحلال یکدیگر است … لیلاً و نهاراً (شب و روز) جمیعاً به اعظم جدّ و جهد در تدارکات حربیّه می‌کوشند و اهالی مسکین آنچه به عرق جبین پیدا کرده اکثرش را باید انفاق این راه کنند و چه قدر آلاف (هزاران) از نفوس که صنایع نافعه را ترک نموده، شب و روز به‌کمال همّت در ایجاد آلت مضرّۀ جدیده‌ای که بیشتر از پیش‌تر سبب سفک دماء (ریختن خون‌های) ابناء جنس است؛ مشغول‌اند. …»

(رسالۀ مدنیه؛ صص ۲۵- ۲۴)

به‌عبارت‌دیگر، بررسی «رسالۀ مدنیه» با تعبیر این سومین شرط عالم راستین، سه نکته را روشن می‌کند:

 اوّل، آنکه ملّاگرایی و فرهنگ تعصّب آن با دین و خرد و انسانیت در ستیز است. دوم، آنکه تمدّن غربی هم تمدّنی راستین نبوده و باآنکه در برخی زمینه‌ها دارای ویژگی‌های پسندیده و خردگرا بوده و شایسته ستایش است؛ امّا در بسیاری از جوانب مربوط به تمدّن اخلاق، در مرحلۀ توحش و نه تمدّن به سر برده و باید به جای تقلید از این ویژگی‌ها بر آن شد که غرب هم در جهت تجدّد و تمدّن راستین، حرکت نماید. سوم، آنکه فرهنگ خشونت‌آمیز آخوندمحور و فرهنگ تسلیحاتی و پرخاشگر غرب، هردو از منطقی یکسان تبعیت می‌کنند و باید زیربنای فرهنگی هر دو را که اصل تعصّب است، در هم شکست. در نوشته‌های دیگر خود، عبدالبهاء فرهنگ تعصّب را فرهنگ تنازع بقا، یعنی سقوط انسان به رتبۀ جنگل و ددمنشی تعریف می‌نماید:

«… تعصّب دینی و تعصّب جنسی و تعصّب سیاسی و تعصّب اقتصادی و تعصّب وطنی هادم بنیان انسانی است تا این تعصّب‌ها موجود عالم انسانی راحت ننماید. شش هزار سال است که تاریخ از عالم انسانی خبر می‌دهد در این مدّت شش هزار سال عالم انسانی از حرب و ضرب و قتل و خون‌خواری فارغ نشد در هر زمانی در اقلیمی جنگ بود و این جنگ یا منبعث از تعصّب دینی بود و یا منبعث از تعصّب جنسی و یا منبعث از تعصّب سیاسی و یا منبعث از تعصّب وطنی. پس ثابت و محقّق گشت که جمیع تعصّبات هادم بنیان انسانی است و تا این تعصّبات موجود منازعۀ بقا مستولی و خون‌خواری و درندگی مستمرّ. پس عالم انسانی از ظلمات طبیعت جز به ترک تعصّب و اخلاق ملکوتی نجات نیابد و روشن نگردد. …»

(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ ص ۱۰۴)

نتیجۀ این سه مطلب، این‌ است که به نظر عبدالبهاء، بحث دربارۀ تجدّد و تمدّن به نادرستی به‌صورت برخورد شرق با غرب یا اسلام و تجدّد درآمده است؛ ولی درحقیقت، بحث راستین چیزی نیست جز برخورد فرهنگ خردگرایی و اخلاق انسانی در مقابل فرهنگ تعصّب و تبعیض. هم آخوندیسم شرقی و هم ملّیت‌پرستی پرخاشگر غربی، هردو جلوه‌هایی از فرهنگ تعصّب و تبعیض بوده که با تجدّد و تمدّن راستین، یعنی فرهنگ خرد و اخلاق در ستیز است.

ویژگی چهارم: اطاعت از اوامر مولا

«رسالۀ مدنیه» اطاعت از فرمان پیامبر را به معنای لزوم دین در جامعه و نیز هویت راستین دین و اوامر الهی تعبیر می‌کند. در هر دو مورد، عبدالبهاء به‌گونه‌ای حتّی روشن‌تر از بحثش دربارۀ ویژگی سوم این نکته را ثابت می‌نماید که به دو دلیل، فرهنگ آخوندیسم، دشمن راستین دین است: نخست، آنکه ملّاسالاری به خاطر ستیزش با خرد و تمدّن و دانش و آزادی باعث می‌گردد که به‌تدریج مردم به این نتیجه برسند که دین، مخالف تمدّن و خرد و انسانیت است و درنتیجه از دین، بیزار شده، به فرهنگی دین‌ستیز و مادّی روی می‌آورند. گفتار آخوندها که از بی‌دینی تمدّن غربی، انتقاد می‌کند؛ به‌راستی انتقاد از فرهنگ خود ملّایان است. سبب آنکه در غرب، حرکت در جهت بی‌دینی قدرت گرفت؛ رویکرد تعصّب‌آمیز، خردستیز، نابردبار و ارتجاعی کلیسا بود که دین را در مقابل هر نوع نوآوری و آزادی و ترقّی، قرار می‌داد؛ یعنی درست همان کاری که در ایران، فرهنگ مرتجع آخوندمحور، انجام داده و می‌دهد. عبدالبهاء چنین می‌نویسد:

«… مقصود اینکه ملاحظه شود که دیانت حقیقیّه چگونه سبب تمدّن و عزّت و سعادت و علوّ منزلت و معارف و ترقّی طوایف ذلیلۀ اسیرۀ حقیرۀ جاهله می‌شود و چون به دست علمای جاهل متعصّب افتد از سوء استعمال، چنین نورانیّت عظمی به ظلمت دَهما (تاریک) تبدیل می‌شود. ..

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۳۲)

«… ولکن در زمانی که … زمام امور جمهور مسیحیّین در دست قسّیسین جاهله افتاد به‌کلّی آن نسایم رحمانیّه از مَهَبّ (محل وزیدن) عنایت، منقطع شد و احکام انجیل جلیل که اسّ اساس مدنیّت عالم بود؛ از سوء استعمال و حرکت نفوسی که به‌ظاهر آراسته و به باطن کاسته بودند؛ ساقط‌النّتیجه (بی‌نتیجه و عقیم) گشت. … قرون عشرۀ (دهگانه) وسطی که عبارت از بدایت قرن سادس (ششم) میلاد الی نهایت قرن خامس عشر (پانزدهم) است؛ ممالک اروپ در منتهی درجۀ توحّش و عدم مدنیّت از جمیع شؤون بود … و باعث اصلی آن آنکه رَهابین (راهبان مسیحی) که به‌اصطلاح اهالی اروپ، رؤسای روحانی دینی بودند از عزّت ابدیّۀ اتّباع (پیروی) اوامر مقدّسه و تعلیمات سماویّۀ انجیل، غافل گشته … و این احوال و اطوار، سبب هَدم (ویرانی) اسّ اساس دیانت و انسانیّت و مدنیّت و سعادت اهالی اروپ گشت. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۳۵)

دلیل دوم، این‌ است که ازنظر عبدالبهاء، حقیقت دین، فرهنگ مهر و یگانگی بشر است؛ چراکه بر حقیقت روحانی آدمیان تأکید می‌کند و درنتیجه، عامل اصلی برای گسترش اتّحاد و یگانگی میان اقوام گوناگون بوده است. به‌علاوه، دین با تشویق یگانگی به گسترش دانش و تمدّن می‌انجامد. در بررسی این مطلب، «رسالۀ مدنیه» تاریخ پیامبران گوناگون و اینکه آنان گروه‌های متخاصم را اتّحاد بخشیدند و تمدّن‌های چشمگیر به پا کردند؛ بازگو می‌کند. در رابطه با همین مطلب، عبدالبهاء بر این نکته نیز تأکید می‌نماید که نوآوری در کشورهای غربی نیز تا حدّی با یادگیری آنان از تمدّن اسلامی آغازگردید که از طریق جنگ‌های صلیبی با آن آشنا شدند؛ بنابراین حقیقت ادیان با فرهنگ خرافات‌پرور و تعصّب‌محور ‌ملّایان در ستیز است. پس عالم راستین، آن است که اکنون در جهت بردباری دینی و برابری حقوق همگان و دوستی و آشتی میان ادیان گوناگون و گسترش آموزش علمی جدید و جدایی دین از حکومت بکوشد و به دستور پیامبر اسلام که بر لزوم یادگیری از دورترین بخش‌های عالم، حتّی چین، نیز تأکید نمود؛ گوش فرا دهند و در جهت تجدّد و تمدّن، گام بردارند. به گفتۀ عبدالبهاء:

«… مقصود از این بیانات آنکه واضح و مدلّل شود که ادیان الهیّه و شرایع مقدّسۀ ربّانیّه و تعالیم سماویّه، اعظم اساس سعادت بشریّه است و از برای کلّ اهل عالم، نجاح و فلاح حقیقی بدون این تریاق فاروق (پادزهر ازبین‌برندۀ زهر) اعظم، ممکن نه؛ ولکن به‌شرط آنکه در دست حکیم دانای حاذق باشد والّا اگر جمیع ادویۀ برء‌السّاعه (دارویی که به‌سرعت درمان کند) که خداوند عالمیان به جهت شفای آلام و اسقام (بیماری‌ها) آدمیان، خلق فرموده به دست طبیب غیر حاذق افتد؛ صحّت و عافیت، میسّر نگردد؛ بلکه بالعکس، سبب اِهلاک (هلاکت) نفوس بیچارگان و اذیّت قلوب درماندگان گردد. مثلاً منبع حکمت الهیّه و مظهر نبوّت کلّیّه (حضرت محمد)، در ترغیب و تحریص اکتساب معارف و اقتباس فنون و فواید به سعی الی اقصی (دورترین) بلاد (شهرها) چین امر می‌فرماید ولکن طبیبان غیرحاذق، منع و ستیزه می‌نمایند و استدلال می‌کنند مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم۳. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۴۰)
دارو زمانی مفید واقع می‌شود که پزشک دانایی آن را تجویز کرده باشد

عبدالبهاء این بحث را به‌گونه‌ای مزاح‌آمیز و با نفی خرافات و سنّت‌پرستی فرهنگ آخوندیسم این‌چنین به پایان می‌رساند:

 «… سبحان‌الله! چه امور و احوال عجیبه واقع که هیچ نفسی حین استماع قولی دقّت و فراست نمی‌نماید که مقصود قائل از این قول، چه و در نقاب اقوال، چه غرض نفسانی پنهان نموده؛ مثلاً ملاحظه می‌فرمایید که شخصی به جهت منافع جزئیّۀ ذاتیّۀ خود، مانع سعادت جمهوری از ناس می‌شود و به جهت گردش آسیاب خود، مزارع و کشتزار جمع غفیری را تشنه و خراب می‌کند و به جهت مطاعیّت (فرمانروایی) خود دائماً ناس را بر تعصّب جاهلیّت که مخرّب بنیان مدنیّت است؛ دلالت می‌کند. حال، این شخص باوجودآنکه عملی را مرتکب که مردود درگاه کبریا و مبغوض کلّ انبیا و اولیای الهی است؛ اگر ببیند نفسی بعد از طعام دست خود را به صابون که موجدش عبدالله بونی و از اسلام است؛ بشوید چون این بیچاره دست خود را به دامن و محاسن خود نمالیده؛ آن شخص، فریاد برآرد که بنیان شریعت بر هم خورد و آداب ممالک کفریّه، متداول گشت. ابداً سوء اعمال خود را نظر ننماید لکن سبب لطافت و پاکی را جهل و فِسق (گناه‌آلود) شمارد. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۴۲)

بدین ترتیب می‌توان دید که اگرچه در تعبیر «رسالۀ مدنیه» از چهار ویژگی علما، هر چهار شرط به نفی فرهنگ آخوندیسم می‌انجامد؛ درعین‌حال، بحث دربارۀ ویژگی سوم و چهارم به‌صورت نقد تجدّد غرب و لزوم دگرگونی آن برای رسیدن به تجدّد و تمدّن راستین نیز درمی‌آید. در این میان، عبدالبهاء از دو جنبۀ تجدّد غربی انتقاد می‌کند: نخست، آنکه باید از سیاست تسلیحات و جنگ و تجاوز به طرف صلح و دوستی حرکت کند؛ دوم، آنکه در عین ستایش از جدایی دین از حکومت، فرهنگ دین‌ستیزی غرب نیز باید در جهت رویکردی روحانی به هستی، دگرگون گردد. طرد تعبیری روحانی از انسان در بلندمدت، مبنای ارزش‌ها و خرد را نیز در هم می‌شکند و با انحطاط انسان به رتبۀ حیوان، جایی برای تقدّس انسان، باقی نمی‌ماند.

لایۀ چهارم: از تعصّب و جنگ و استعمار به همّت و صلح و امنیت دسته‌جمعی

فرهنگ صلح و دوستی

دیدیم که عبدالبهاء هم از ترویج دین از راه شمشیر و تبعیض، انتقاد کرد و هم مسابقۀ تسلیحاتی غرب و وسواس آن به جنگ و تصرّف دیگر کشورهای جهان را نکوهش نمود. این مطلب، محور لایۀ چهارم گفتار در «رسالۀ مدنیه» است که بر این باور است که زمان آن رسیده است که بشر، وارد مرحلۀ جدیدی از تکامل شده، جنگ و جهان‌گشایی و خون‌خواری و ددمنشی را کنار گذارد. از آن گذشته، ازنظر عبدالبهاء، رفاه و تجدّد و توسعۀ راستین در هر جای دنیا نیازمند صلح و آشتی جهانی است. جنگ، ازجمله جنگ‌های استعماری، همگی با مقتضیات برابری حقوق همۀ آدمیان و خردگرایی و منافع بلندمدت مردم جهان در ستیز است. به همین دلیل، عبدالبهاء برای رسیدن به تمدّن حقیقی چه در ایران و چه در سرتاسر جهان از لزوم صلح و امنیت دسته‌جمعی، سخن می‌گوید. امنیت دسته‌جمعی و پایان دادن به مسابقۀ تسلیحاتی و نهادینه کردن حقوق برابر همۀ کشورها در سیاست جهانی به گسترش عدل و داد در جهان، تلف نشدن ثروت مردم در ساختن ابزارهای جنایت و کشتار و ریشه‌کن کردن فقر و درماندگی، کمک چشمگیری می‌نماید. توجّه به این بُعد جهان‌شمول تمدّن و تجدّد، از ویژگی‌های رویکرد بهائی است که در آن دو اصل یگانگی آدمیان و صلح جهانی، محور باورهای آن است. در «رسالۀ مدنیه» می‌خوانیم:

«… بلی، تمدّن حقیقی وقتی در قطب عالم علم افرازد که چند ملوک بزرگوار بلندهمّت … قدم پیش نهاده، مسألۀ صلح عمومی را در میدان مشورت گذارند … و یک معاهدۀ قویّه و میثاق و شروط محکمۀ ثابته تاٴسیس نمایند و اعلان نموده به اتّفاق عموم هیأت بشریّه مؤکّد فرمایند … و در این معاهدۀ عمومیّه، تعیین و تحدید حدودوثغور هر دولتی گردد … و کذلک قوّۀ حربیّۀ هر حکومتی به حدّی معلوم، مخصّص شود؛ چه اگر تدارکات محاربه و قوای عسکریّۀ (نیروهای نظامی) دولتی ازدیاد یابد، سبب توهّم دول سایره گردد. باری، اصل مبنای این عهد قویم را بر آن قرار دهند که اگر دولتی از دُوَل، مِن‌بعد شرطی از شروط را فسخ نماید، کلّ دول عالم بر اضمحلال او قیام نمایند بلکه هیأت بشریّه به کمال قوّت بر تدمیر (نابودی) آن حکومت برخیزد. اگر جسم مریض عالم به این داروی اعظم، موفّق گردد؛ البتّه اعتدال کلّی کسب نموده به شفای باقی دائمی فایز گردد.

ملاحظه فرمایید که اگر چنین نعمتی میسّر شود؛ هیچ سلطنت و حکومتی محتاج تهیّه و تدارکات مهمّات جنگ و حرب نباشد و مضطرّ به اصطناع (ساختن) آلات حربیّۀ جدیده به جهت مقهوریّت نوع انسان نگردد؛ بلکه به عسکر (ارتش) قلیلی که سبب تأمین مملکت و تأدیب اهل فساد و شقاوت و منع فتن (فتنه‌ها) داخلیّه است محتاج و بس. ازاین‌جهت، اوّلاً بندگان الهی، عموم اهالی از تحمّل اثقال (بارها) مصارف باهظۀ (گزاف و گران‌بار) حربیّۀ دول، راحت و مستریح (آسوده) شوند؛ ثانیاً نفوس کثیره، اوقات خود را دائماً در اصطناع آلات مضرّه که شواهد درّندگی و خون‌خواری و منافی موهبت کلّیّۀ عالم انسانی است صرف ننمایند؛ بلکه در آنچه سبب آسایش و حیات و زندگی جهانیان است کوشیده، سبب فلاح و نجاح (رستگاری) نوع بشر گردند و عموم دول عالم به کمال عزّت بر سریر تاجداری، مستقرّ و کافّۀ قبایل و امم در مهد آسایش و راحت، آرمیده و مستریح شوند. …»

(رسالۀ مدنیه؛ صص ۲۷- ۲۶)

طرد قاطع جنگ‌جویی و تهاجم نظامی توسط کشورهای غربی، شامل نفی فلسفۀ استعمار و امپریالیسم نیز هست. اگرچه در گذشته، امپریالیسم پدیداری غیراخلاقی تصوّر نمی‌گردید و برعکس، همۀ کشورها آرزویشان جهانگیری و جهان‌گشایی بود؛ ولی «رسالۀ مدنیه» بیان می‌دارد که دیگر بشر به مرحله‌ای قدم گذارده که می‌تواند و باید از این ویژگی فرهنگ جنگل و ددمنشی رها گردد و وطن‌دوستی را با احترام به حقوق برابر همۀ مردم جهان بیامیزد و از فرهنگ کشورگشایی و چپاول دیگران به فرهنگ صلح و مشورت و حقوق برابر، حرکت نماید. از چشمگیرترین نکته‌های «رسالۀ مدنیه» این‌ است که به تاریخ برمی‌گردد و زمامداران متجاوز و غارتگر را که تنها در فکر تسخیر و ویرانی و غارت و استعمار دیگر کشورها بوده‌اند؛ در مقابل زمامداران صلح‌طلبی که به آبادی و عمران کشورشان پرداختند؛ قرار می‌دهد و گروه نخستین را نادان و متوحّش دانسته، از آنان نکوهش می‌کند؛ درحالی‌که به ستایش گروه دوم به‌عنوان جلوه‌های خرد و داد می‌پردازد. به‌عنوان‌مثال در بیهودگی و زیانمندی و نابخردی استعمارگران، «رسالۀ مدنیه» چنین می‌نویسد:

«… شرف و بزرگواری انسان به خون‌خوارگی و تیزچنگی و تدمیر (نابودی) مداین (شهرها) و ممالک اجنبی و تتبیر (شکستن و نابودی) و اِهلاک (هلاک کردن) جیوش (لشکرها) و اهالی نبوده؛ بلکه سبب بلنداختری و جوان‌بختی، صیت عدالت‌پروری و دلجویی عموم رعایا از اعالی (بلندمرتبگان) و ادانی (فرودستان) و تعمیر (آبادانی) ممالک و مُدُن (شهرها) و قُرا (روستاها) و حوالی و نواحی و ترفیه (ایجاد رفاه) و ترویح بندگان الهی و وضع اسّ اساس اصول ترقّی و توسیع حال جمهور و تزیید ثروت و غنای عمومی است.

ملاحظه فرمایید که در امکان، چه بسیار ملوک جهانگیر بر سریر کشورستانی مستقرّ گشتند؛ از آن جمله، هلاکوخان و امیر تیمور گورکان که فی‌الحقیقه قطعۀ عظیمۀ آسیا را در قبضۀ تصرّف آوردند و اسکندر رومی و ناپلئون اوّل که دست تطاول را بر سه قطعه (قاره) از قطعات خمسۀ عالم گشودند؛ آیا چه ثمره‌ای از این فتوحات جسیمه مترتّب شد؟ مملکتی معمور (آباد) گشت و یا خود سعادتی منظور آمد؟ سبب استقرار سلطنت شد و یا باعث انقراض حکومت از آن خاندان گردید؟ هلاکوی چنگیز جنگ‌انگیز از جهانگیری‌اش ثمره‌ای مشهود نشد جز آنکه قطعۀ آسیا از نایرۀ حروبات (جنگ‌ها) شدیده چون تلّ خاکستر گشت و امیر تیمور از کشورستانی به‌غیراز تشتّت جمعیّت عالم و تخریب بنیان بنی‌آدم، نتیجه‌ای حاصل نکرد و اسکندر رومی از فتوحات عظیمه‌اش جز سقوط پسرش از سریر تاجداری و تغلّب (غلبۀ) فلسقوس و بطلمیوس بر کلّ ممالکش فایده‌ای مشاهده نشد و ناپلئون اوّل از ظفر بر ملوک اروپ الّا تخریب ممالک معموره (آباد) و تدمیر (نابودی) نفوس عامّه و استیلای تزلزل و اضطراب شدید در قطعۀ اروپ و اسیری نفس خود در انجام ایّام، فوایدی نیافت. این آثار ملوک جهانگیر. …»

(رسالۀ مدنیه؛ صص ۲۸- ۲۷)

«رسالۀ مدنیه» و دعوت آن به صلح و امنیت دسته‌جمعی، نفی راستین فرهنگ و سیاست استعمار است؛ چراکه زیربنای عینی جنگ و امپریالیسم را مورد پرسش قرار می‌دهد. این زیربنا، فرهنگ تعصّب و ساختار هرج‌ومرج بین‌المللی یعنی حکومت قانون جنگل بر روابط میان کشورهاست. «رسالۀ مدنیه» چنانکه دیدیم؛ مردم جهان را دعوت می‌کند که از منطق جنگل به منطق امنیت دسته‌جمعی که استعمار را ناممکن می‌نماید؛ حرکت کنند.

برای شناختن ویژگی یگانۀ گفتار عبدالبهاء دربارۀ رابطۀ تعصّب با جنگ و ستم و استعمار باید به تفکیک ظریف و قاطع میان تعصّب و همّت در «رسالۀ مدنیه» توجّه نماییم. «رسالۀ مدنیه» سرتاسر، انتقاد از تعصّب ازجمله تعصّب مذهبی است؛ درحالی‌که همۀ «رسالۀ مدنیه» کوششی به بیدار ساختن غیرت و همّت ملّی ایرانیان است. «رسالۀ مدنیه» غیرت و همّت را مایۀ پیشرفت و تمدّن می‌شمارد؛ درحالی‌که تعصّب را ویرانگر و خردستیز و سرکوبگر دانسته و آن را سبب اصلی واپس‌گرایی ایران می‌داند. تعصّب از واژۀ «عُصبَه» به معنای گروه آمده است و به این معناست که آدمی تمامیت هویت خود را به یک گروه، تقلیل می‌دهد. در چنین شرایطی دیگر گروه‌ها تنها به‌عنوان بیگانه و دشمن، تعریف می‌گردند و به ابزاری برای پیشبرد خواسته‌های گروه خود تبدیل می‌شوند. برای همین است که تعصّب، چشم بینا را کور می‌کند و هر نوع ظلم و تبعیض و ستم را توجیه می‌کند. اخلاق، تنها در درون گروه خود، کاربرد دارد و دربارۀ بیگانگان کاربرد قواعد اخلاقی بی‌ربط می‌گردد. آشکار است که هم تعصّب دینی و هم تعصّب ملّی زیربنای فرهنگ استعمار و تهاجم و چپاول دیگر کشورهاست که یکی به اسم برتری دینی و جهاد علیه کفّار، سلطه بر دیگران را فضیلت می‌شمارد و دیگری به نام وطن‌پرستی، شرف و افتخار را در تصرّف و غارت و ویرانی دیگر مردمان می‌یابد. حقیقت این‌ است که نفی استعمار و امپریالیسم، تنها در صورتی امکان‌پذیر است که ما وطن‌دوستی و دین‌دوستی را با دوست داشتن نوع انسان و باور به حقوق برابر همۀ مردمان جهان، همراه نماییم. در غیر این صورت، وطن‌دوستی به‌سادگی به فرهنگ ددمنشی و استعمار، منحط می‌گردد. برعکس، غیرت و همّت و عشق به وطن به همراه احترام و عشق به همۀ مردم جهان به پیشرفت تمدّن در داخل کشورها و صلح در روابط میان کشورها بدل می‌گردد.

فرهنگ صلح و وحدت

اگرچه «رسالۀ مدنیه» تعصّب را نکوهش می‌کند و آن را به همراه فرهنگ تقلید از ویژگی‌های فرهنگ آخوندمحور می‌بیند، ولی سرتاسر «رسالۀ مدنیه» ستایش غیرت و همّت ملّی ایرانیان است که گذشتۀ شکوهمند خود را به یاد آورند و از سنّت‌های مثبت خود بهره بگیرند و به خلّاقیت فرهنگی که در تاریخ ایران، فراوان دیده می‌شود، بازگردند. از مهم‌ترین ویژگی‌های «رسالۀ مدنیه» آن است که پیش‌فرض پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در ایران را دگرگونی در ارزش‌ها و اخلاق ایرانیان می‌یابد و درنتیجه می‌کوشد که این فرهنگ نو را در ایران تشویق نماید.

نگاهی به «رسالۀ مدنیه» نیز نشان می‌دهد که همۀ این رساله از آغاز تا به فرجام، کوششی است که انقلابی اخلاقی و معنوی را در ایران تشویق نماید و رشد و پیشرفت ایران را تنها از این طریق، امکان‌پذیر می‌یابد. پیشرفت ایران، نیازمند بازسازی نهادهای سیاسی و اقتصادی و قانونی و فنی همه‌جانبه است؛ امّا سرچشمۀ این تحوّلات پیش از هر چیز یک دگرگونی اخلاقی و دینی و فکری است. آنچه ایران، لازم دارد نه سودجویی بیشتر، فساد بیشتر و اغراض شخصی بیشتر در جامعۀ ایرانی است؛ برعکس، آنچه ایران لازم دارد غیرت، همّت، علو طبع، میهن‌دوستی، عشق به ایران، انسانیت، نیت پاک، روحیۀ خدمت به جامعه، فداکاری، ازخودگذشتگی، تدیّن حقیقی، تعهّد به منافع عمومی و خدمت به خلق است. همۀ «رسالۀ مدنیه» تشویق همین مطلب و اثبات این نکته است که شرف راستین و تدیّن راستین و سعادت راستین افراد در بسیج افکار و فعالیت‌ها در جهت نفع جمهور مردم، پیشرفت ایران و بازگشت شکوه گذشتۀ ایران، تحقّق می‌یابد.

از مهم‌ترین نمونه‌های تأکید بر غیرت ملّی برای تشویق بازسازی ایران، ایجاد هشیاری تاریخی در میان ایرانیان است. از این نظر «رسالۀ مدنیه» با روحیۀ «شاهنامۀ» فردوسی همدلی نزدیکی دارد. یادآوری شکوه ایران در گذشته و اینکه ایرانیان در فرهنگ و صنعت و دانایی، سرمشق جهانیان بوده‌اند و مقایسۀ آن فرهنگ خلّاق با روحیۀ خواری و ناتوانی و بیچارگی آن زمان از مهم‌ترین ابزاری است که «رسالۀ مدنیه» می‌کوشد تا به کمک آن کسالت و بیکاری و خودپرستی و فساد فرهنگی را در هم شکند و غیرت و طبع بلند و فعّالیت و تحرّک و جوش‌وخروش و آینده‌نگری و اعتمادبه‌نفس و رستاخیز فرهنگی را جایگزین آن نماید. پیشرفت ایران، نیازمند آزادی مردم، آموزش عمومی، اشتیاق به کار و خلّاقیت و عشق به خدمت برای سربلندی ایران و ایرانیان است. برای به وجود آمدن این فرهنگ، اصلاح نظام آموزش‌وپرورش از اهمّیت ویژه‌ای برخوردار‌است و این نکته‌ای است که بارها در کتاب به آن اشاره می‌گردد. آموزش جدید به استقلال فکری افراد، کمک کرده و آنان را با نیازهای تمدّن کنونی آشنا می‌کند. 

در پایان سخن و برای نمونه به ذکر سه مثال ازاین‌گونه مطالب در «رسالۀ مدنیه» بسنده می‌شود:

«… ای اهل ایران، تکاسل (تنبلی) و تراخی (درنگ و سستی) تا کی؟ متبوع و مطاع (فرمانروا) کلّ آفاق بودید؛ حال، چگونه از عزّ قبول بازمانده در زاویۀ خُمول (گمنامی) خزیده‌اید؟ منشأ معارف و مبدأ تمدّن جهانیان بودید؛ اکنون چگونه افسرده و مخمود و پژمرده گشته‌اید؟ سبب نورانیّت آفاق بوده‌اید؛ حال، چگونه در ظلمات غفلت و کسالت بازمانده‌اید؟ چشم بصیرت را باز و احتیاجات حالیّۀ خود را ادراک نمایید. کمر همّت و غیرت بربندید و در تدارک وسایط معارف و مدنیّت بکوشید … آیا این پسندیده است که همسایگان و مجاوران، لیلاً و نهاراً در تشبّث وسایل ترقّی و عزّت و سعادت به‌جان‌ودل بکوشند و شما از تعصّب جاهلیّه به مضادّت (ضدّیّت) و منازعت (جنگ) و هوی و هوس خود مشغول گردید؟ …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۳۷)

«… این خطّۀ طیّبه چون سراج وهّاج به انوار عرفان و ضیاء علوم و فنون و علوّ منزلت و سموّ همّت و حکمت و شجاعت و مروّت، نورانی بود؛ حال از کسالت و بطالت و خمودت و عدم ترتیب و نظم و قلّت (کمی) غیرت و همّت اهالی، پرتو اقبالش مکدّر و ظلمانی گشته. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۴)

«… ملّت به‌مثابۀ جسم و غیرت و همّت، مانند جان. جسم بی‌جان، حرکت نکند. حال، این قوّۀ عظمی در طینت اهالی ایران در منتهی درجه، موجود؛ محرّکش توسیع (گسترش) دایرۀ معارف است. …»

(رسالۀ مدنیه؛ ص ۴۵)

شاید این مقاله را نیز دوست داشته باشید:
اصلاحات و دین/علمای دینی

کتاب‌شناسی:

  • عبدالبهاء؛ رسالة مدنیه؛ بی‌نا، ۱۶۰ بدیع [۲۰۰۳]. ( نسخۀ منتشرشده در سایت کتابخانۀ مراجع و آثار بهائی)
  • عبدالبهاء؛ مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ مصر: ناشر: فرج‌الله زکی الکردی؛ ۱۹۲۱ میلادی.

یادداشت‌ها:

۱ – من پیامبر شمشیر به‌دستم.
۲- در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانایند. (سورۀ قمر؛ آیۀ ۵۵)
۳ – کسی که خودش را به قومی شبیه‌ سازد؛ از آن قوم محسوب می‌شود.

0
  • نادر سعیدی

.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید

ارسال دیدگاه

حد اکثر ۵۰۰ کلمه

47 دقیقه

مقالات اخیر