https://ganjepenhan.com/%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a1-%da%af%d9%86%d8%ac-%d9%be%d9%86%d9%87%d8%a7%d9%86%d8%8c-%da%af%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d9%87%d9%85%d9%88%d8%b7%d9%86%d8%a7/

عبّاس افندی یا عبدالبهاء 

شاید شما برای نخستین بار باشد که این نام را می‌شنوید، شخصیتی که در جهان به‌عنوان یک رهبر دینی، نویسنده، متفکّر، شخصیت سیاسی و یا مصلح اجتماعی شناخته شده است. آیا می‌توانید تصوّر کنید که از قلم این شخص ایرانی، ده‌ها هزار نامه، کتاب، رساله و سخنرانی به دو زبان فارسی و عربی باقی مانده که به ۸۰۰ زبان زندۀ دنیا نیز ترجمه گشته است؟ آیا می‌دانید وی از نخستین ایرانیانی است که بیش از صدسال پیش به اروپا و آمریکا سفر نمود و در مجامع مختلف ازجمله دانشگاه‌ها و مجامع فرهنگی و علمی سخنرانی کرد و با استقبالی بی‌نظیر روبرو گردید و آموزه‌هایش در صدها نشریه منتشر گردید؟ او الهام‌بخش دانشمندان و متفکّران عصر خود، نظیر الکساندر گراهام بل، جبران خلیل جبران، تولستوی، اندرو کارنگی و بسیاری دیگر بود. آنها وی را به‌عنوان متفکّر و پیشرو تحوّلات اجتماعی می‌شناختند. آیا باور اینکه آثار وی در بیش از ۲۰۰ کشور، منشأ خدمات و تحوّلات اجتماعی جوامع مختلف است امّا هنوز تعداد زیادی از ایرانیان حتّی نام او را نشنیده‌اند و یا شناختی ناقص و نادرست از وی دارند برای شما باورکردنی است؟ علّت این دوگانگی در شناخت یک ایرانی چیست؟

باید برگردیم به آغاز این داستان.

خاندان نوری

شهرستان نور در یکی از کهن‌ترین نواحی منطقۀ طبرستان (استان‌های مازندران و گلستان کنونی) قرار دارد. آثار باستانی پیدا شده در آنجا تا دورۀ اشکانیان نیز می‌رسد. قریۀ تاکُر که در قلب نور واقع شده است، زادگاه اجدادی خاندان «میرزا عبّاس نوری» ملقّب به «میرزا بزرگ» است که نسبت آنها به یزدگرد سوّم ساسانی می‌رسد.۱ وی که یکی از وزرای دربار فتحعلی‌شاه قاجار بود، و با چیرگی چشم‌گیری در هنر خوشنویسی به حدّ اعلای مهارت رسیده بود، این شعر را با خطّی زیبا بر کتیبه‌ای چوبی نوشته، بر سردر خانۀ خود در تاکُر نصب کرده بود:

بر درگه دوست چون رسی گو لبّیک
کانجا نه سلام راه دارد نه علیک

این وادی عشق است نگه‌دار قدم
۲این ارض مقدّس است، فاخلع نعلیک

شهرستان نور در نقشه

محلّ اقامت خانواده و فرزندان میرزا بزرگ، پایتخت ایران بود و تعدادی از آنها نیز در طهران به دنیا آمدند. یکی از آنان به نام «میرزا حسین‌علی نوری» با «آسیه‌خانم» که از یک خانواده محترم و معروف دیگر نور مازندران بود، ازدواج نمود.  «میرزا حسین‌علی» ثروت قابل توجّهی از پدرش به ارث برده بود، ازجمله خانه‌ای در محلّۀ دروازه شمیران، پامنار فعلی. وی به‌رغم رسم آن دوران، پس از فوت پدر پیشۀ او را اختیار نکرد و خود را مشغول خدمت  فقرا و بینوایان نمود.

یکی از اوّلین اقدامات او پس از درگذشت پدرش باعث تعجّب کثیری از نزدیکان گردید. در حرکتی که تا آن زمان بی‌سابقه بود، «میرزا حسین‌علی» تمامی غلامان خود را از بردگی آزاد نمود و به آنها اختیار تامّ برای انتخاب کسب‌وکار با حقوق عادلانه داد. در سندی که به لحن مناجات از وی در دست است، او تمام بندگان خدا را در نظر حق، یکسان می‌شمارد و مالکیت یک انسان بر دیگری را شرم می‌داند. این مناجات که در نیمۀ اول قرن نوزدهم میلادی نوشته شده است، ازلحاظ تاریخی حائز اهمّیت فراوان است؛ چه‌که در همان دوران، برده‌داری در آمریکا، اروپا و اکثر ممالک توسعه‌یافتۀ جهان در اوج رواج بود و حتّی انگلستان به‌طور کامل، برده‌داری را در مستعمرات پهناور خود ممنوع ننموده بود. خانۀ «میرزا حسین‌علی» با دیگر اشراف آن دوران، تفاوت بسیاری داشت. آنجا، هم محلّ اجتماع فقرا و بینوایان بود و هم عرفا، علما و صاحب‌نظران.

تولّد و کودکی

در چنین فضا و محیطی بود که در روز پنج‌شنبه دوّم خرداد ۱۲۲۳ شمسی (۲۳ می ۱۸۴۴) پسری چشم به جهان گشود. پدر و مادر از تولّد این فرزند، بسیار خوشنود گشتند و نام او را به یاد پدربزرگش «عبّاس» نهادند. در همان شب در خانه‌ای کوچک در شهر شیراز، سیّد جوانی نهضت بابی را آغاز کرد؛ نهضتی که مقدّر بود ارکان جامعۀ ایران را به لرزه اندازد. پس از مدّتی پیام باب به سرتاسر ایران رخنه کرد و به‌زودی «میرزا حسین‌علی» نیز به جرگۀ پیروان او پیوست و از بزرگان جامعۀ بابی گردید. حال، منزل شلوغ خانوادۀ نوری، پرشورتر شد و مرکز دیدار و مباحثه دربارۀ آیین جدید و گفتگو در مسائل دینی، علمی، اخلاقی و اجتماعی گشت.

استقبال بی‌نظیر مردم از دعوت باب، علمای آن زمان را به وحشت انداخت و با همدستی ارکان حکومت، اقدام به سرکوب گستردۀ جامعۀ نورسیدۀ بابی نمودند. پس از شش سال، باب را در انظار عمومی در تبریز به فتوای بعضی روحانیون شیعه و دستور امیرکبیر، صدراعظم ناصرالیدن‌شاه، تیرباران کردند.۳ امّا پیام باب، تأثیر خود را در جامعۀ ایران گذاشته بود و در تمام نقاط مملکت زبانزد پیر و جوان، زن و مرد و عالِم و عامی شده بود. این پیام، زمینه را برای پیدایش آیین بهائی فراهم‌ساخت که «میرزا حسین‌علی نوری» ملقّب به بهاءالله آن را تأسیس نمود. آیینی که در مدت کوتاهی از مرزهای ایران فراتر رفت و سرنوشت آن کودک چنان رقم‌خورد که نقشی محوری در حمایت و ترویج تعالیم جهانگیرش ایفا نماید.

از دوران کودکی عبّاس فقط چند خاطره به یادگار مانده که او خود سال‌ها بعد آنها را بازگو می‌کند. اوّلین خاطرۀ او در زمانی بود که «طاهره»، معروف به «قرّة‌العین»، برای دورماندن از دست دشمنانش در منزل آنها اقامت داشت و او در دامان آن زن برجسته تاریخ ایران، نشسته بود. به‌یاد می‌آورد که در پس پردۀ میان طاهره و مردان، عالِم شخیصی به نام «سیّد یحیی دارابی» ملقّب به «وحید» با حاضران، مناظره و گفت‌وگو می‌کرد. وحید با سخنان پرمحتوای خود همه را شیفتۀ دانش و بینش خود نموده بود. ناگهان صدای طاهره صحبت وحید را قطع کرد. او با لحنی قاطع گفت: «یا یحیی، حالا وقت نقل روایات نیست … عمل لازم است؛ عمل …».۴ سخنان طاهره در قلب آن کودک چنان تأثیری نمود که تا آخر حیات، عمل را سرمشق و الگوی زندگانی خویش کرد.

دیری نپایید که سرکوب‌ها علیه پیروان آیین جدید، شدّت گرفت. «عبّاس نوری» هشت سال بیش نداشت که در پی سوءقصد ابلهانۀ چند بابی به ناصرالدین‌شاه، پایتخت پرآشوب گشت. هرکسی که به بابی بودن شهرت داشت آزار و اذیّت کردند و خانه و دارایی‌اش را به یغما بردند و خودش را به دست اوباش و ازاذل از هر صنفی می‌سپردند تا به هرشکلی که می‌توانند بکشند. «میرزا حسین‌علی» در زمان واقعۀ تیراندازی به شاه، بیرون از پایتخت و مهمان خواهرش بود. وی از تصمیم و نقشۀ آن سه بابی که قصد انتقام کشتن باب را داشتند، بی‌خبر بود. در آن روز گرم و طاقت‌فرسای تابستان ۱۲۳۱ شمسی، «میرزا حسین‌علی نوری» را به اتّهام واهی رهبری و طرّاحی ماجرای سوءقصد به جان شاه، دستگیر کردند. سربازان، وی را با سر و پای برهنه از شمیران تا سبزه‌میدان در مرکز شهر در خیابان‌ها کشاندند. در طول راه، ناظران به او دشنام می‌دادند و سنگش می‌زدند تا آنکه وی را در مهلک‌ترین و متعفن‌ترین زندان طهران آن زمان، یعنی سیاه‌چال، که انبار حمام عمومی شهر بود زندانی کردند.

از آن روز، زندگی آن کودک نازپرورده، زیرورو گردید. سال‌ها بعد دربارۀ آن دوران می‌گوید: «ما در طهران، همه نوع اسباب آسایش و زندگانی داشتیم ولی در یک روز، همه را غارت نمودند». خاطرات دردناک آن دوران تا آخر حیات در ضمیر عبّاس هشت‌ساله نقش‌بست. به یاد می‌آورد که مادرش او را برای گرفتن قدری پول به منزل یکی از عمه‌هایش می‌فرستد ولی در موقع بازگشت، کودکان محلّه به دنبالش می‌دوند تا او را آزار دهند و در همین حال «بچّه‌بابی»گویان تعقیبش می‌کنند و ترس به دل نازکش می‌ریزند.۵

ولی هیچ‌چیز او را به اندازۀ گرفتاری پدرش آزار نمی‌داد. سیاه‌چال طهران قابل وصف نبود و فاقد هرگونه روزنه‌ای به نور بود. از محلّ ورود، سه پلّه سراشیب به دالان بلند و تاریکی منتهی می‌شد که پر از دزدان، آدمکشان و راهزنان و دیگر مجرمان طهران بود. زندانیان، زنجیر سنگین بر گردن، و پای در کُند چوبی، روی زمین نمناک آن منجلاب در چند صف نشسته بودند. منظرۀ هولناکی بود. «میرزا حسین‌علی» و دیگر همبندانش در زیر غُل و زنجیر بسیار سنگین در منجلاب تنگ و تاریک آن انبار، خمیده و مجروح شده بودند.۶

با اصرار فراوان، آن طفل خردسال را به زندان سیاه‌چال بردند تا پدر را ملاقات نماید. به‌محض دیدن او در حیاط آن سیاه‌چال نمور و بدبو، بی‌هوش شد. او را به منزل برگرداندند. داغ دیدار آن روز جان‌سوز تا آخر عمر در خاطرش نقش‌بست.

تبعید از وطن

در زمستان ۱۸۵۳ میلادی (۱۲۳۱ شمسی) در ۹ سالگی به همراه پدر و خانواده‌اش برای همیشه از ایران تبعید شد و به دستور دو سلطان مقتدر ایران و عثمانی در اسارت و زندان بود. در زمستانی که از ایران به بغداد تبعید گشتند، به علّت سرمای شدید کوه‌های کردستان، پاهای او سرمازده شد و این صدمه تا آخر زندگی او را آزار می‌داد. دوران کودکی را از ۹ تا ۱۹ سالگی در بغداد گذراند و در دامان پدر در حبس خانگی به تحصیل علوم و معارف و خط و زبان پرداخت و تسلّط خارق‌العاده‌ای به زبان‌های فارسی و عربی کسب کرد. تقریباً ۱۹ سال داشت که به درخواست «علی شوکت پاشا» تفسیری روان و حیرت‌انگیز در شرح حدیث قدسی «کُنتُ کَنزاً مَخفیاً» به قلم کشید؛ قلمی که نزدیک به شصت سال زمین گذاشته نشد.

پس از ده سال اقامت در بغداد، این قافله دگربار تبعید گشت. این بار پایتخت عثمانی – استانبول – شش ماه پذیرای آنان بود و بعد به مدّت پنج سال حبس خانگی را در ادرنه، دورترین نقطۀ قلمرو عثمانی از زادگاهش ایران، گذراند. عاقبت در تابستان ۱۸۶۸ وارد شهر بدآب‌وهوا و دهشت‌بار عکا گشتند و در زندان قشلۀ عسکریه آن جای داده شدند. عکا و زندان آن‌که محل حبس آدمکشان و خلاف‌کاران عثمانی بود محلّی خارج از وصف طاقت‌فرسا بود.

نقشه مسیر تبعید حضرت عبدالبهاء

هوای آن شهر به‌قدری بدبو و آب راکدش به‌قدری آلوده بود که همان شب اوّل همه بیمار شدند و دیری نپایید که سه نفر از زندانیان همراه، جان سپردند. در آن‌وقت، عبدالبهاء ۲۴ ساله بود و چون سپر بلا از پدر و تمامی زندانیان که تقریباً ۸۰ نفر بودند مراقبت می‌کرد. محلّ خواب او در قشلۀ عسکریه در زیرزمینی قرار داشت که معمولاً غسّال‌خانه بود و اثرات سکونت در آن محل نمناک و کثیف نیز تا آخر حیات در جسم نمایان بود. حتّی در چنین حالاتی در وصف شب‌های عکا که با کثرت حشرات، خواب از او ساقط می‌شد، با قلمی زیبا و طبعی شوخ از آن دوران یاد می‌کند تا مرهم درد دیگران گردد:

«شب تا سحر غوغاست در مُلک بدن
پشه مزغانچی و کک رقاص و بنده چنگ زن
»

در همین دوران زندانی در قلعۀ عکّا بود که او به درخواست پدرش اوّلین رسالۀ مهم خود را دربارۀ علل عقب‌ماندگی ایران و راه‌های آبادانی و بازسازی سرزمین محبوبش به قلم کشید. این اثر که امروزه به «رسالۀ مدنیّه» مشهور است یکی از پرمحتواترین آثار وی درزمینۀ تجدّد و شرایط ساختن یک جامعۀ سالم و پویا در ایران است. مخاطب آن حاکمان، رهبران، علمای دین و مردم ایران بودند و او بنا به رعایت حکمت و جوّ حاکم آن زمان، آن را بدون ذکر نام خود به چاپ رساند.

رسالۀ دیگری که در این دوران به قلم آورد «مقالۀ شخصی سیّاح» بود که آن را هم بدون ذکر نام خودش، چاپ نمود. او آن را به‌عنوان سیّاحی می‌نویسد که از ایران دیدن می‌کند و در عین بازگویی داستان نهضت باب، به جستجوی پاسخی برای پرسش اصلی خود است که چرا کشورهای غربی در تمامی جهات از ایران، پیشی‌گرفته‌اند و چرا ایران باوجود گذشته‌ای پرقدرت و شکوه، حال به این حد خوار و زبون گشته است؟ البتّه پاسخ او با اصل آزادی و آزادگی ارتباط تام دارد.

چهل سال در قلعۀ مخروبۀ عکا زندانی سلطان عثمانی بود. زندان، هیچ‌وقت او را از مرام و مقصدش که خدمت به نوع بشر بود بازنداشت، امّا دایرۀ خدماتش در حبس بیشتر به اطرافیان و مردم عکا منحصر بود. برای مردم عکا، عبّاس افندی پدر فقیران بود، پناه یتیمان بود، درمان درد درماندگان و بیماران بود و حلّال مشکلات تاجران، کارگران، کارگزاران حکومت و حتّی والی عکا بود.

زندان عکا

چرا گنج پنهان؟

عنوان این مقاله، الهام گرفته از اقدامات گروهی از دوستداران ایران است که برای شناساندن جنبه‌های گوناگون شخصیت و اندیشه‌های عبدالبهاء به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های ایرانی در دو سدۀ اخیر ایران و جهان با طرح‌های مختلف در فضای مجازی شروع به همکاری نموده‌اند. با قبول اینکه به او نیز می‌توان مانند دیگر شخصیت‌های برجستۀ جهان معاصر، همچون ماندلا و گاندی، لقب «گنج» داد، نگارنده کوشیده است که برای قسمت دوم این عنوان یعنی جنبۀ «پنهان» بودن او، حیات پرفرازونشیب او را بررسی و تحلیل نماید. با این نگاه، به این نتیجه رسیده که عبدالبهاء در سه مرحلۀ مختلف در حیات خویش از دیده‌های گروهی از مردم، پنهان بوده است. این بررسی نشان خواهد داد که در دو مرحلۀ اول و دوم، او از این ابهام و پنهان بودن بیرون آمده؛ ولی در مرحلۀ سوم هنوز همچنان پنهان مانده است. در آستانۀ یک‌صدمین سال درگذشت وی شاید موقع مناسبی باشد تا این سومین پردۀ ابهام نیز از رخ این شخصیت تاریخی ایران برداشته شود.

مرحلۀ اول: درگذشت بهاءالله

در سال ۱۸۹۲ میلادی پدرش، «بهاءالله»، بنیان‌گذار آیین بهائی در عکّا درگذشت و در وصیّت‌نامۀ خویش، فرزند ارشد خود، «عبّاس» را به جانشینی و رهبری جامعۀ بهائی انتصاب نمود. «عبّاس» نیز از آن به بعد برای خود لقب «عبدالبهاء» (یعنی بندۀ بهاء و روشنایی) اختیار نمود که تا آخر حیات با این لقب شناخته می‌شد.

جامعۀ بهائی که در آن دوران در نزدیک به پانزده کشور در خاورمیانه و خاوردور وجود داشت، ناگهان از فقدان مؤسّس و رهبر دینی خود خلأ شدیدی را احساس کردند. باوجوداینکه زائران و مجاوران از وجود عبدالبهاء و از مهر و علاقۀ شدید بهاءالله به او باخبر و بعضی هم ذکاوت و قابلیت رهبری او را از نزدیک شاهد بودند، تصوّر از دست دادن پیامبرشان و بی‌سروسامانی برایشان طاقت‌فرسا بود. آنها بر اساس وصیت بهاءالله رو به‌سوی وصی و جانشین او کردند و دوای درد خود را در او جستجو می‌نمودند.

زندگانی عبدالبهاء از آن روز، دیگر هیچ‌وقت صورت عادی و شخصی نداشت. ناگهان از سراسر جهان، ده‌ها هزار مرد و زن، پیر و جوان، شرقی و غربی رویشان سوی او بود و با سیل مراسلات و مکاتبات از سراسر جهان، مواجه گردید. «مکاتیب عبدالبهاء» در زمینه‌های شخصی، اجتماعی، دینی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، فلسفی، علمی و قضایای مربوط به حقوق زنان، آزادی، نهاد خانواده، تعلیم و تربیت، هنر و غیره، در بیش از ۴۰۰ موضوع مختلف است و تعداد آنها افزون بر ۲۸۰۰۰ اثر است. در این مختصر حتّی نظری اجمالی بر وسعت و عمق محتوای این مکاتیب امکان‌پذیر نیست و باوجودآنکه صدها محقّق سرشناس در این صدسال در سراسر عالم به مطالعه و تحقیق در این مکاتیب مشغول بوده‌اند، تاکنون در این راه جز گام کوچکی بیش برنداشته‌اند و بی‌شک این تحقیقات و مطالعات تا نسل‌های آینده ادامه خواهد داشت و الهام‌بخش مردم در سراسر جهان خواهد بود. از ویژگی‌های این مکاتیب، می‌توان به سبک زیبا و مسجّع فارسی و به سبک جدید و فصیح عربی عبدالبهاء اشاره کرد که توجّه علاقه‌مندان به ادبیات ایران و خاورمیانه را به خود جلب نموده است. وی بیشتر این آثار را که بالغ‌بر یک‌صد جلد است، در خسته‌ترین حالات و کمترین اوقات نادری که در میان اشتغالات بی‌نهایت روزانه داشت و بدون کمترین امکان دسترس به کتب و رسایل و کتابخانه نوشته است. گاه همان‌طور که ایستاده بود یا در حال قدم‌زدن پاسخ نامه‌های دوستدارانش را می‌نوشت.

پس از درگذشت پدر، عبدالبهاء همچنان زندانی حکومت عثمانی بود ولی اجازۀ اقامت بیرن زندان در شهر عکا به زندانیان داده شده بود. وی راهنمایی‌های خود را از طریق نامه‌نگاری و دیدار زائران شرقی و غربی انجام می‌داد که در هر دو مورد با محدودیت‌های بسیار برای دریافت و ارسال نامه و نیز سفر مشقّت‌بار دیدارکنندگان به عکا مواجه بود.

اوّلین گروه بهائیان غربی که با تحمّل سختی‌های فراوان به دیدار عبدالبهاء در عکا رفتند، جمعی از آمریکا و اروپا بودند که در زمستان ۱۸۹۹-۱۸۹۸ از طرق مختلف و در چند دسته وارد بندر حیفا شدند و با احتیاط فراوان به عکا رفتند و با او ملاقات کردند. ازجمله می‌توان به کسانی چون لوا و ادوارد گِتسینگِر، می ماکسوِل، فی‌بی هِرست، اِلا گودال و رابرت تِرنِر (اولین بهائی سیاه‌پوست) اشاره کرد. این روند، رابطۀ جدیدی میان بهائیان غربی و رهبرشان ایجاد کرد که رفته‌رفته به انسجام و بافت تاروپود جامعۀ جدید بهائی منجر می‌شد.

ازجمله اشخاصی که به دیدار عبدالبهاء در زندان عکا رفت، خانم جوان آمریکایی بود به نام «لورا کلی‌فورد بارنی». وی با کنجکاوی ذاتی خود از عبدالبهاء خواست تا در بسیاری از مواضیع علمی، فلسفی، کلامی، اجتماعی، اخلاقی و دینی، سؤالات خود را طرح نماید. عبدالبهاء باوجود مشغلۀ فراوان روزانه، به او فرصت داد تا هرروز در سر میز ناهار با منشی و مترجم حاضر گردد و سؤالات خود را مطرح نماید که به‌عنوان «گفتگو بر سر ناهار» تدوین گردید و بعدها در کتابی با نام «مفاوضات عبدالبهاء» در پاریس چاپ شد. این کتاب که تابه‌حال به صدها زبان در سراسر عالم، ترجمه و چاپ گشته شامل بیش از هشتاد موضوع مهم و کلّی در زیر پنج عنوان است و مجموعه‌ای بسیار گران‌قدر در ادبیات دینی و فلسفی عالم به شمار می‌آید که مرهون زحمات و درایت آن خانم جوان آمریکایی است.

مفاوضات عبدالبهاء
«مفاوضات عبدالبهاء»
مفاوضات عبدالبهاء در ترجمۀ انگلیسی به «Some Answered Questions» نامیده شده است.

با اقدامات عبدالبهاء جامعۀ بهائی از پانزده کشور به بیش از سی‌وپنج کشور در سرتاسر جهان گسترش یافت. از ژاپن و چین و هند گرفته تا ممالک مختلف در اروپا، آمریکا و کانادا، پیروان آیین بهائی با رهبری و هدایت عبدالبهاء، جوامع فعّال خود را توسعه و سازمان دادند و به‌تدریج یک انسجام کلّی در پیکر جامعۀ جهانی بهائی شکل گرفت. بهائیان شرقی و غربی دریافتند که بهاءالله در دامان خود گنجی را نهان نموده بوده که قرار بود نقشی بنیادین و درعین‌حال منحصربه‌فرد در تاریخ ادیان ایفا نماید، و آن نگاه‌داشتن و حفظ اتّحاد و یگانگی این جامعه و خودداری از انشقاق و چندفرقه شدن آن است. تا آن موقع در تاریخ ادیان ابراهیمی، مسألۀ جانشینی و رهبری پس از درگذشت بنیان‌گذار آن ادیان باعث اختلافات و جنگ‌های بی‌شماری میان پیروان هر دین گشته بود که تا به امروز نیز پیروان آنها با این اختلافات و منازعات دست‌به‌گریبان‌اند.

جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)

بدین ترتیب عبدالبهاء نقش اصلی و اساسی خود را که نگاه‌داری و یکپارچگی جامعۀ جهانی بهائی بود، در پانزده سال اول دوران رهبری خود به نحو کامل ایفا نمود. در این دوران، وی دیگر از جامعۀ گستردۀ بهائی پنهان نبود، بلکه مرکز عهد و پیمان بهاءالله با آنان بود و توجّه تمامی پیروان آیین بهائی به‌سوی او بود. بنابراین می‌توان این دوران را که از زمان درگذشت بهاءالله شروع گشته بود، مرحلۀ اول پرده‌برداری از «پنهان» بودن وی دانست. امّا در خارج از جامعه بهائی تا به آن موقع همچنان ناشناخته و از انظار عموم، نهان بود، امری که مقدّر بود به‌زودی تغییر پذیرد.

 مرحلۀ دوم: سفرهای عبدالبهاء

پس از گذشت پنجاه‌وپنج سال در زندان و حبس خانگی، وقتی‌که در پی انقلاب «جوانان ترک» در سال ۱۹۰۸ عبدالبهاء از زندان عثمانی آزاد شد، مردی بود سالخورده، سپیدموی و با بیماری‌های گوناگون به علّت سالیان دراز سختی و مشقّت در زندان. در آن موقع ۶۴ سال داشت. اگر هر شخص دیگری به‌جای او بود شاید اوضاع را مغتنم می‌دید تا باقیماندۀ حیات را به استراحت و آرامش بگذراند؛ ولی برای عبدالبهاء این سکون، پذیرفتنی نبود و او فصل جدیدی از حیات خویش را باوجود کهولت و بیماری آغاز کرد.

در سفرهای متعدّد از ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ او سه سال در مصر ، اروپا ، آمریکا و کانادا به انتشار پیام صلح و دوستی و انسانیت پرداخت و در همه‌جا با افتخار خود را ایرانی نامید و آداب ایرانی خویش را فراموش ننمود.

سفرهای سه‌سالۀ عبدالبهاء به غرب را باید یکی از شگفتی‌های آن دوران تلقّی کرد و می‌توان به‌جرأت تمام گفت که در تاریخ معاصر ایران بی‌نظیر است. او با رویکردی جهان‌شمول و با پیامی مملو از فرهنگ آزادی و برابری به غرب سفر می‌کند و نه‌فقط مبهوت فرهنگ غرب نمی‌گردد، بلکه آن‌ها را به نقد می‌کشد و راهبردهای اساسی برای جامعۀ درگیر مادّه‌گرایی غرب مطرح می‌کند. ازاین‌رو عبدالبهاء، سنّت‌شکن بود و بدین سبب پیامش جذاب و دلپذیر بود. توقّف اوّل او از سپتامبر ۱۹۱۰ به مدت یازده ماه در مصر بود که نه‌فقط محل اجتماع کثیری از بهائیان، بلکه مرکز علم و دانش و فرهنگ جهان اسلام و عربی‌زبانان بود.

عبدالبهاء پس از عمری زندانی‌بودن در سخت‌ترین شرایط و ابتلا به بیماری‌های گوناگون، در مصر بیشتر برای تجدید قوی جسمانی ماندگار شد. باوجوداینکه او قبلاً سفرهای کوتاهی به بیروت و بعضی مناطق سوریه و فلسطین کرده بود، می‌توان گفت که این اوّلین بار بود که پس از آزادی با جامعۀ غیربهائی به‌طور وسیعی روبه‌رو می‌گردید. در پورت‌سعید، اسکندریه و قاهره بسیاری از اندیشمندان و مشاهیر عالم عرب به دیدار وی رفتند. بعضی از آنان که تا آن هنگام با سرسختی با آیین بهائی در ستیز بودند و قصد از ملاقاتشان با او نیز شاید از مخالفتشان ریشه می‌گرفت، پس از مدّتی کوتاه مجذوب شخصیت و افکار عبدالبهاء گردیدند. ازجملۀ این مشاهیر می‌توان از اشخاصی چون «شیخ محمّد عبده» نام برد که سی سال قبل از آن نیز در بیروت او را ملاقات نموده بود. در آن موقع وی «مفتی اعظم» و استاد دانشگاه الازهر مصر بود و یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های عالم اسلام محسوب می‌گردید. دوستی عبدالبهاء با وی که تاکنون بیشتر از طریق مکاتبات فراوان بود، حال به‌طور حضوری به‌مراتب عمیق‌تر گردید. در همین دوران می‌توان از مشاهیر دیگری چون «سید اسدالله قمی»، «شیخ علی یوسف»، «میرزا مهدی خان زعیم الدوله» نویسندۀ مخالف دو آیین بابی و بهائی، «شیخ محمّد بخیب» از فرهیختگان عالم عرب، «جرجی زیدان» از نویسندگان معروف لبنانی، «شاهزاده محمدعلی» ولیعهد مصر، «عبّاس محمود العقاد» نویسندۀ معروف مصری و برخی دیگر نام برد. همچنین با بعضی از مشاهیر غربی نیز در مصر ملاقات نمود، مانند «ولسلی تودور پل» از انگلستان و «ایزابلا گرینفسکایا» که شهروند لهستانی-روسی بود. در طی این سفر بسیاری از روزنامه‌های مصر نیز مطالبی راجع به عبدالبهاء منتشر کردند، ازجمله روزنامه‌های «الاهرام»، «وادی نیل»، «مقدم»، «مؤید» و «المقطم».

پس از مدّت یازده ماه، عبدالبهاء مصر را به مقصد اروپا ترک کرد و در آگست ۱۹۱۱ وارد بندر مارسی شد و به مدت تقریباً چهار ماه در سوئیس، فرانسه و انگلستان توقّف نمود. در سوئیس، شاهزاده مسعود میرزا ظّل‌السّلطان درخواست ملاقات با او را نمود. این همان شخصی بود که بیش از دو دهه قبل دستور قتل بهائیان را در اصفهان داده بود. در موقع ملاقات، به شهادت حاضران، مسعود میرزا با لحنی لرزان اظهار پشیمانی و شرمساری از اعمال گذشتۀ خود نمود و تقصیر اصلی را متوجّه پدرش، ناصرالدین‌شاه، نمود؛ ولی عبدالبهاء او را در آغوش کشید و با مهربانی او و پسرانش را به صرف ناهار در سر میز خود دعوت نمود که آنها از این رفتار انسانی و کرامت او به‌شدّت تحت تأثیر قرار گرفتند.

در سپتامبر ۱۹۱۱ عبدالبهاء وارد شهر لندن شد و برای اوّلین بار در حضور جمعی اروپایی از او دعوت شد که در «سیتی تمپل» لندن سخنرانی نماید. شخصی که در ۹ سالگی اسیر و تبعید شده و هیچ‌وقت رسماً تحصیل نکرده بود و تا به آن روز در حضور هیچ جمعی به این سامان نایستاده بود، زبان گشود و این‌چنین آغاز فصلی جدید نمود. بیش از ۴۰۰ خطابه در مواضیع مختلف از او موجود است و جمعاً ده‌ها هزارتن از متفکّران و مشاهیر و دیگر مخاطبان مشتاق به سخنانش گوش فرا‌دادند. زندانی رهاشدۀ ایرانی، حال با زبان شیوای فارسی و بدون هیچ نوشتۀ از پیش آماده‌شده‌ای، پیام صلح و دوستی و یگانگی آیین جدید را برای جهانیان به ارمغان می‌آورد. نطق‌های بسیاری در انگلستان ایراد نمود، از‌جمله نطقی در کلیسای «یحیی نبی» در وست‌مینیستر که به تشریح عوالم جمادّی، نباتی، حیوانی و انسانی و همچنین مظاهر مقدّس الهی پرداخت. آراء و افکارش به‌زودی مخاطبان را مجذوب خود کرد. ‌علاوه بر کلیساها و معابد، او در دانشگاه‌های معتبر همچون دانشگاه آکسفورد سخنرانی کرد و تا به امروز، محلّ ملاقات او در این دانشگاه با عکس و توضیحات لازم در کتابخانه‌ای مشخص است.

در شهر پاریس، عبدالبهاء تقریباً هرروز به سخنرانی دعوت می‌گردید و ده‌ها نطق در زمینه‌های عرفانی، فلسفی، ادبی، اخلاقی و دینی ایراد نمود. هشدار عبدالبهاء دربارۀ خطر وقوع جنگ، موردتوجّه بسیاری قرار گرفت، خطری که او را بسیار نگران کرده بود و در تمام سفرهای سه‌سالۀ خود همواره وقع آن را به مخاطبان خود از هر گروهی هشدار می‌داد. عبدالبهاء در پاریس نیز با بعضی از مشاهیر ایرانی همچون سیّد حسن تقی‌زاده و میرزا محمّدخان قزوینی دیدار کرد که شرح ملاقاتشان را به قلم خود نوشته و در مجلّۀ «یادگار» منتشر نمودند.

عبدالبهاء در پاریس
عبدالبهاء در پاریس

بعد از مراجعت مجدّد به مصر و توقف چهارماهه در آنجا، عبدالبهاء از طریق بندر ناپولی با کشتی سِدریک به‌سوی آمریکا عزیمت کرد و در روز ۱۱ آوریل ۱۹۱۲ وارد بندر نیویورک گردید. باوجودآنکه ایرانیان سفرهایی محدود به آمریکا کرده بودند، عبدالبهاء نخستین شخصیت ایرانی بود که با چنین پیشواز بی‌سابقه‌ای از طرف عموم مردم اروپا و بعداً آمریکا، روبه‌رو شد و شرح‌حال و گزارش سفرها و سخنرانی‌هایش در بسیاری از مشهورترین نشریات آن زمان منتشر گردید. آنها از ورود «پیامبر صلح و دوستی» خبر می‌دادند و او را خلاف میل خودش و لقبی که برگزیده بود، «پیامبر» می‌خواندند. او بارها می‌گفت که من پیامبر نیستم، بلکه دوستدار عالم انسانی و مروّج صلح عمومی و یک بندۀ خادم هستم. در یکی از روزنامه‌ها این عنوان طنزآمیز نظر همه را جلب کرد که «پیامبر می‌گوید من پیامبر نیستم

روزنامه‌ای در تاریخ ۲۶ اکتبر ۱۹۱۲ دربارۀ عبدالبهاء

عبدالبهاء به دعوت انجمن ادیان و به دعوت جمع کثیری از آمریکاییان در آوریل ۱۹۱۲ وارد نیویورک گردید و ۲۳۹ روز در آمریکا و کانادا به بیش از ۴۰ نقطه سفر کرد و نزدیک به ۳۰۰ خطابه ایراد نمود. در کلیساها و مساجد و معابد و تالارها و دانشگاه‌ها و خانه‌های مشاهیر آمریکا سخنرانی کرد. به وقوع حتمی جنگ بزرگی در اروپا و عالم هشدار می‌داد و مردم آمریکا را دعوت به قبول صلح ‌کرد. سخنانش در آمریکا شامل بسیاری از مباحث اجتماعی، اقتصادی، فلسفی، روحانی و دیگر مسائل رایج زندگانی بود. ولی می‌توان گفت که بر چهار مبحث مهم، بیشتر تأکید داشت:

  • ضرورت صلح عمومی،
  •  وحدت و یگانگی ادیان،
  •  وحدت عالم انسانی و لزوم ترک تعصّبات نژادی،
  •  برابری حقوق زنان با مردان.

در این سفرها عبدالبهاء صدها خطابه و نطق در موضوعات مختلف دیگر نیز ایراد نمود و با مشاهیر بسیاری در آمریکا و کانادا، مانند الکساندر گراهام بل، جبران خلیل جبران، اندرو کارنگی، فی‌بی هرست، دیوید استار جوردن، تئودور روزولت رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، رابیندرانات تاگور شاعر مشهور هندی، خاخام شهر نیویورک، نمایندگان کنگرۀ آمریکا، شهردار نیویورک و بسیاری از بزرگان و سران جامعه ملاقات کرد. برآورد می‌شود که در طی این سفر با بیش از نودهزار نفر ملاقات نمود و بیش از ۳۵۰ مقاله در نشریات و روزنامه‌ها به شرح‌حال و سخنان و اندیشۀ پیشرواش پرداختند.

در روز ۸ اکتبر ۱۹۱۲ عبدالبهاء وارد دانشگاه استنفورد واقع در شمال کالیفرنیا گردید. در آن روز او در دورترین نقطه از زادگاهش، طهران، به فاصلۀ تقریباً ۱۲۰۰۰ کیلومتری قرار داشت که ۶۰ سال قبل آنجا را برای همیشه ترک کرده بود. تالار اجتماعات دانشگاه استنفورد تا به آن موقع شاهد چنین روزی نبود. رئیس دانشگاه، دکتر «دانیل استار جوردن»، دستور داده بود تا تمامی دانش آموزان و استادان در تالار جمع گردند و به سخنان میهمانی از راه دور گوش دهند. روی سِن مردی سال‌خورده با لباس شرقی، عبای بلند و ریش سفید ایستاده بود و بعد از معرّفی در برابر بیش از دو هزار نفر، سخنان خود را به زبان فارسی چنین آغاز کرد:

«اعظم منقبت عالم انسانی، علم است؛ زیرا کشف حقایق اشیاء است.»۷

او با مهارت و تسلّط خاصی سخن از نقش علم در عالم وجود نمود و با دلایل علمی از مخاطبان دعوت کرد که قوای خود را با اخلاق انسانی در راه وحدت نوع بشر و ترویج صلح عمومی و رفاه و آسایش عالم انسانی بسیج کنند. اینکه او این سخنان را چند سالی قبل از آغاز جنگ جهانی اوّل می‌گفت ویژگی خاصّی به آن روز می‌بخشید. دکتر جوردن از دعوت میهمان خود بسیار خوشنود بود و اظهار داشت که او حتماً باعث اتّحاد شرق و غرب خواهد شد. تا به آن روز هیچ ایرانی در استنفورد چنین نطقی نکرده بود تا چه رسد به یک ایرانی که هیچ‌وقت در مدرسه‌ای تحصیل نکرده باشد.

تالار اجتماعات دانشگاه استنفورد که عبدالبهاء در آن سخنرانی کرد
تالار اجتماعات دانشگاه استنفورد که عبدالبهاء در آن سخنرانی کرد
خبر سخنرانی عبدالبهاء در دانشگاه استنفورد در روزنامه محلّی
خبر سخنرانی عبدالبهاء در دانشگاه استنفورد در روزنامه محلّی

روزنامه‌ها و نشریات آن زمان، شیفتۀ این شخص ایرانی گشتند که با لباس و آداب شرقی، صحبت از صلح عمومی، وحدت ادیان، برابری حقوق زنان و مردان و ترک تعصّبات نژادی، دینی و ملّی می‌نمود. از فرهنگ خردگرایی، تعلیم و تربیت اجباری، لزوم هماهنگی دین با علم و عقل، حمایت از فقرا، اخلاقیات، آزادی و آزادگی، اهمّیت نهاد خانواده، فرهنگ صلح‌جویی و مهرورزی؛ دوستی و آشتی میان نژادها، ملّت‌ها، اقوام و قبایل مختلف عالم؛ عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی، رفاه فردی و اجتماعی، شرایط حکمرانی و ساختن جامعه‌ای پویا و سالم و مبارزه با فساد، سخن به میان می‌آورد. پیامش گیرا بود و نافذ. مریدانش نه‌فقط ایرانیان و شرقیان، بلکه غربیان بسیار بانفوذ و متفکّر آمریکا و اروپا بودند. شهرتش جهانگیر شد. او را به‌درستی پیشگام فرهنگ جهان‌نگرانه و جهانی‌شدن و وحدت و یگانگی می‌دیدند و منادی صلح عمومی می‌خواندند.

آنچه بیش از هر چیز در شخصیت و آثار عبدالبهاء بارز است نقش وحدت‌بخش او بین همۀ افراد و جوامع مختلف با پیشینه‌های گوناگون نژادی و اعتقادی در شرق و غرب عالم است. وی در بیشتر سخنرانی‌های خود در مجامع مختلف، ازجمله اروپا و آمریکا، از خطرات و تهدیدات کینه‌ورزی و جنگ صحبت می‌کرد و همه را به صلح و اتّحاد دعوت می‌نمود. تمرکز او بر ایجاد وحدت و راه‌حل‌ها و پیشنهادهای سازنده و عملی  او برای دستیابی به صلحی پایدار و احتراز از جنگ و هرگونه رفتار یا اندیشۀ کینه‌توزانه و تعصّب بین کشورها، زمامداران، مذاهب و نژادها موردتوجّه بسیاری از جوامع خواهان تغییر و تحوّل فرهنگی است. او تبعیض نژادی را از مهم‌ترین عوامل گسستن انسجام اجتماعی می‌دانست و در بسیاری از سخنرانی‌های خود همه را دعوت به وحدت نژادی می‌کرد و ابراز می‌نمود که تا آمریکا این معضل تبعیض نژادی را با جدیت تمام حل ننماید، سکون و قرار در آن جامعه، حکم‌فرما نخواهد گردید.

پیش‌بینی جنگ توسّط عبدالبهاء
پیش‌بینی جنگ توسّط عبدالبهاء، ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۲

حتّی اگر امروز نیز چنین سفری از طرف یک ایرانی به غرب صورت می‌گرفت و چنین پیام‌هایی به غربیان ابلاغ می‌شد، موجب حیرت بود، تا چه رسد به اینکه بیش از یک‌صد سال پیش یک زندانی و تبعیدی تازه آزادشده چنین قیام و اقدامی کند. او همه‌جا خود را ایرانی خواند و به ایرانی‌بودنش نیز افتخار نمود تا به حدّی که توصیۀ دوستان غربی خود را برای پوشیدن لباس غربی نپذیرفت.

بعد از آمریکا دوباره به اروپا بازگشت و در بسیاری از مراکز مهم آن قاّره به دیدار مشاهیر پرداخت و به نطق‌های خود ادامه داد. در پاریس که مرکز فعالان امور اجتماعی و فلسفی بود در زمینه‌های مختلف فلسفی و اجتماعی ده‌ها نطق و خطابه ایراد نمود، که بسیار موردتوجّه اندیشمندان و فلاسفه پاریس گشت و در کتاب ویژه‌ای به زبان‌های مختلف بارها به چاپ رسید. در سفر دوم به اروپا او از بسیاری مراکز مهم در فرانسه، آلمان، اتریش و مجارستان دیدن کرد و با ملاقات‌ها و نطق‌های خود همه را متوجّه تعالیم فراگیر و آیین نویی نمود که از ایران پدیدار شده ولی نگاهی جهانی دارد. 

پس از مدت سه سال سفر پیاپی در غرب، عاقبت عبدالبهاء در دسامبر ۱۹۱۳ به حیفا بازگشت و سال‌های سخت جنگ جهانی اول را در سرزمین فلسطین گذراند. روابط آنجا با دنیای خارج قطع شد؛ ولی سفرهای او تأثیرات خود را گذاشته بود و فرایند جدیدی را مبتنی بر اندیشه‌ها و پیام او در جوامع گوناگون عرب قلمرو عثمانی، سراسر اروپا و آمریکا و به‌تدریج در گوشه‌گوشۀ جهان به راه انداخته بود.

وقتی سرانجام آتش جنگ جهانی اول خاموش گردید، بار دیگر سیل نامه‌ها از سراسر دنیا به سوی حیفا روان شد و پیروان و دوستدارانش از ممالک مختلف عالم با او به مکاتبه پرداختند. یکی از مهم‌ترین پیام‌های او در این دوران، مکتوبی بود مفصّل خطاب به «سازمان مرکزی برای صلح پایدار» در لاهه، که در آن به‌تفصیل اهمّیت، ویژگی‌ها و لوازم رسیدن به صلح عمومی را به طرز بدیعی تشریح نمود. او در این نامه صراحتاً بیان می‌دارد که صلح، نیازمند تحوّلی عمیق در آگاهی انسان‌ها و در اکتساب اخلاقیات و کمالات روحانی است. سپس شرایط وصول به آن را در ساختار نظمی مبتنی بر وحدت عالم انسانی و ترک جمیع تعصّبات ارائه می‌دهد، طرحی که قبل از تشکیل «جامعۀ ملل» در ورسای در سال ۱۹۲۰ و سال‌ها قبل از تشکیل «سازمان ملل متّحد» بیان می‌گردد.

از دیگر آثار او مکتوبی است در جواب دانشمند عالی‌قدر سویسی، «پروفسور آگست فورل». این مکتوب چند ماهی قبل از درگذشت عبدالبهاء صادر گردید. فورل، دانشمند نابغۀ سوئیسی که مرام و مکتبش علم تجربی جدید بود، سؤالاتی عمیق دربارۀ آفرینش جهان، علم، دین، الهیات و موضوعات دیگر نموده بود. در مکتوبی که باید آن را یکی از پُرمحتواترین و عمیق‌ترین اثر فلسفی و علمی در این زمینه‌ها بدانیم، عبدالبهاء تعریف جدیدی از علم و دین می‌نماید و به تشریح درجات و مراتب عوالم جمادی، نباتی، حیوانی و عالم انسانی می‌پردازد. همچنین دربارۀ روح، جسم و عقل توضیحاتی می‌دهد و در پایان وجود ذات آفریدگار هستی را به زبانی اثبات می‌نماید که آن فیلسوف برجسته را قانع کند. فورل بعد از دریافت این پاسخ از پیروان آیین بهائی می‌گردد.

عبدالبهاء قلمی بسیار توانا داشت. به سبکی نوین و زیبا نثر فارسی را می‌نوشت، حتّی مانند پدر بزرگوارش گاهی برای ایرانیان زرتشتی‌نژاد به پارسی سره می‌نوشت. احاطۀ خاصی به زبان‌های عربی و ترکی داشت و به اقرار بعضی از فضلای عرب، زبان عربی را از ادیبان و دانشمندان آن زمان بهتر می‌نوشت و شیواتر سخن می‌گفت.

عبدالبهاء مردی بود عالم‌بین و عالم‌دوست که اکنون در بیش از دویست کشور، دوستدارانش پا جای پای او می‌گذارند تا صلح و دوستی بین انسان‌ها پدیدار و پایدار شود و با آثارش که به بیش از هشت‌صد زبان زندۀ دنیا ترجمه و منتشر شده، به زندگانی خود معنایی عمیق‌تر می‌بخشند و درصدد ساختن جامعه‌ای نو و پویا بر اساس آموزه‌های فراگیر او هستند. شرح حیات و رفتار و منش او با جمیع طبقات اجتماع، رهنمودی است که به بسیاری الهام بخشیده است و در دسترس همگان قرار دارد. برای آنها او «گنجی» است که دیگر کاملاً «پنهان» نیست؛ هرچند هنوز تا شناخت کامل اندیشه‌های او نیز راه درازی در پیش پای خود دارند. حتّی امروزه در دوردست‌ترین روستاهای جنگل‌های آمازون، در جزایر بسیار کوچک اقیانوس آرام، در صحراهای آفریقا و یا در شهرهای اروپا، آمریکا و آسیا شاهد هستیم که دوستدارانش از او به‌عنوان یک الگو و نمونۀ زندگی یاد می‌کنند، و صرف‌نظر از ملّیتشان به ایران و ایرانی به خاطر او عشق می‌ورزند و بعضی‌ها فرزندانشان را به یاد او «عبّاس» می‌نامند.

سرانجام در شب ۲۸ نوامبر ۱۹۲۱ مطابق ۷ آذر ۱۳۰۰ این فرزند راستین ایران‌زمین درحالی‌که ۷۷ سال از عمرش می‌گذشت، از این عالم چشم فروبست. قلمش از حرکت ایستاد و زبانش به‌ظاهر خاموش گشت. در روز مراسم خاک‌سپاری او بیش از ده هزار نفر از بزرگان و مشاهیر و مردم عادی سرزمین فلسطین شرکت نمودند و به سوگ او نشستند. آنها مرثیه‌ها سرودند و برای از دست دادن پدر بزرگوار خود، شکوه و زاری ‌نمودند. بهائیان و دیگر مریدانش در سراسر عالم در آن روز گریستند. سیل نامه‌ها و تلگراف‌های تسلیت به حیفا جاری شد. در آن روز، واضح بود که او دیگر از انظار غیربهائیان نیز پنهان نمانده و آنها او را چون گنجی آشکار که از دل ایران بیرون آمده بود، می‌شناختند. مرحلۀ دوم «پنهان» بودن او به پایان رسیده بود.

خاکسپاری عبدالبهاء
خاکسپاری عبدالبهاء-۱
خاکسپاری عبدالبهاء
خاکسپاری عبدالبهاء-۲

مرحلۀ سوم: گنجی همچنان پنهان

امّا عبدالبهاء دغدغۀ دیگری نیز در زمان حیات خویش داشت. قلبش همواره در ایران بود. از همان هشت‌سالگی، باوجود بی‌مهری علما و حاکمان ‌وقت، ایران و ایرانی را قلباً دوست می‌داشت و با ایرانیان در تمامی گوشه‌وکنار وطن و جهان در تماس بود. واقعیتی که او را بسیار رنج می‌داد، افول و تدنی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی ایران بود: 

«ای تشنۀ حقیقت، ایران ویران است و جمیع احزاب فی‌الحقیقه تیشه به دست گرفته به ریشۀ این بنیان قدیم می‌زنند و ابداً ملتفت نیستند که این کلنگ، بنیان‌کن است و این تیشه، ریشه‌کن. هر حزبی گمان می‌کند که به تعمیر مشغول‌اند.»۸

ازاین‌رو قلم خود را از همان دوران زندان در مسیر بازسازی و رفاه ایران به جریان انداخت. سیل آثارش در این خصوص با «رسالۀ مدنیه» آغاز شد که آن را در ۳۱ سالگی در زندان عکّا نوشت. باوجودآنکه دیدگاه جهانی او در همان رساله، مشهود است ولی عبدالبهاء آن را به نیّت سازندگی و نوسازی ایران نوشت. در آن رساله که در زمان پیدایش افکار مایل به مدرنیته و تجدّدخواه در ایران نوشته شد، او با دیدگاهی نو، هم علمای متعصّب مذهبی و هم ملّی‌گرایان افراطی را به نقد کشید. در راه رسیدن ایران به یک جامعۀ متمدّن، با درایت و دیدی نو، راه‌کارهای خود را بر مبنای چهارچوبی اخلاقی و حکومتی قانون‌مدار و مردم‌سالار و فاقد از هر نوع تعصّب مطرح کرد و از ذکر نام خود بر آن رساله نیز اجتناب نمود تا انگ هیچ شبهه و شائبه‌ای بر نیت خیرخواهانۀ او نچسبد.

نظرات عبدالبهاء دربارۀ ایران و بازسازی آن و رسیدن به مقام و جلای دیرینه‌اش شامل بیش از صدها رساله، نامه، مناجات و نطق می‌شود. در کمتر محفلی او یاد ایران را فراموش نمود و قلباً عزت ابدی ایران را آرزو و آمال درونی خود می‌دانست.

«مستقبل ایران درنهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است … جمیع اقالیم عالم، توجّه و نظر احترام به ایران خواهند نمود، و به‌یقین بدانید چنان ترقّی نماید که انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند.»۹

شاید تصوّر شود که نظرات او برای آبادانی ایران، آرمان‌گرایانه است و واقعیت‌پذیر نیست. شاید این فکر به ذهن مخاطب برسد که او امراض مزمنِ ایران را واقع‌بینانه نمی‌بیند و صرفاً با جنبه‌های احساسی دربارۀ وطنش سخن می‌گوید. امّا با دقت بیشتر در آثار و اقدامات او درمی‌یابیم که ابداً این‌طور نیست؛ بلکه او کاملاً آگاه است که تغییر و تحوّل ایران، مسأله‌ای است بنیادین و محتاج علاجی است ورای آنچه تا آن زمان انجام گرفته و حتّی هنوز هم کاملاً انجام نشده است. به گفتۀ او:

«این امراض مزمنِ ایران به بارتنگ و خاکشیر معالجه نگردد، یک قوّۀ الهیه می‌خواهد که سبب ترقّی از حضیض اَدنی به اوج اعلی گردد…»۱۰

ولی او فقط حُسن تدبیر و اقدامات سطحی و خِرَدمحوری را در راه بازسازی ایران تجویز نمی‌کرد. باور وی بر این بود که باید یک بنیان اساسی و همه‌جانبه برای اقدامات اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ایران انجام گیرد.

«… اکنون، ایران نیز چنین است، به عربده و های‌و‌هوی انقلابیون و حُسن تدبیر اعتدالیون و کفایت و درایت سیاسیون از این انحطاط، نجات نیابد.»۱۱

عبدالبهاء برای اصلاح وضعیت ایران، تأکید بر اخلاقیات و ترک تعصّبات همگانی داشت. برای او کرامت انسانی و تعریف روحانی ذات بشر، ملاک بود و تساوی کامل همگان، به‌خصوص میان زنان و مردان، از واجبات بود. برای ساختن جامعه‌ای پویا، او ایرانیان را دعوت به دیدگاهی عمومی و جهانی و ترویج فرهنگ خِرَدگرایی می‌کرد.

در طول زندگانی پُرفرازونشیب او، در غربت و دور از وطن، نه‌تنها برای ایران، قلم به دست گرفت، بلکه اقدامات بسیاری برای اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران نمود که هرکدام آنها در موقع خود بی‌نظیر بودند.

می‌توان به بعضی از این اقدامات، اجمالاً اشاره کرد:

  • ایجاد مدرسه‌های جدید برای تعلیم و تربیت کودکان (نزدیک به ۵۰ مدرسه در گوشه‌و‌کنار ایران از شهرهای بزرگ گرفته تا روستاهای دورافتاده)
  • تأسیس مدرسه‌های دخترانه و فرستادن خانمی آمریکایی به نام «دکتر سوزان مودی» به ایران برای کمک به تأسیس و ادارۀ این مدرسه‌ها ‌که اولین آن به سال ۱۹۰۹ در قزوین تأسیس گردید.
سوزان مودی
  • از بین بردن بی‌سوادی در جامعۀ بهائی
  • فرستادن خانم «قدسیۀ اشرف» به‌عنوان اولین دانش‌آموز دختر از ایران به آمریکا و دعوت‌شدن این دختر ایرانی از طرف رئیس‌جمهور آمریکا «ویلیام هاورد تَفت» به کاخ سفید در ۹ ژوئن ۱۹۱۱
  • تشکیل وسیع کلاس‌های درس اخلاق برای کودکان بهائی در ایران از ۱۸۹۸
  • تأکید مکرّر بر امور کشاورزی و آوردن کشاورزهای ایرانی به سوریه و فلسطین برای آبادانی و پیش‌گیری از قحطی پیش رو در آن منطقه
  • تشویق «میرزا عبدالله فراهانی» برای تدوین ردیف موسیقی ایرانی (پدیدآورندۀ هفت‌دستگاه کامل و مجزّا در موسیقی ایرانی)
  • تشویق و ترغیب شاعران و نویسندگان برای احیای زبان و ادبیات فارسی
  • تأکید بر بهداشت عمومی و تأسیس بیمارستان و شفاخانه به‌خصوص ساختن اوّلین بیمارستان به کمک خانم‌های آمریکایی در ایران

عبدالبهاء شرقیان و غربیان را به خدمات مخلصانه به مردم ایران، دعوت می‌نمود و تا آخرین دم در اعتلای شهرت و مقام ایران در انظار عموم، اقدامات خستگی‌ناپذیر خود را ادامه داد. او قلباً ایمان داشت که «ایران، مرکز انوار گردد» و «این خاک، تابناک شود»۱۲ و در این راستا از هیچ تلاشی دریغ نکرد.

این‌ها برخی از اقدامات وسیع عبدالبهاء بود که در راه خدمت و رفاه ایران، از غربت و اسارت، با وسایل بسیار اندک و محدود در آن زمان به اجرا گذاشت، که در نوع خود نه‌تنها بی‌نظیر و شگفت‌آور است؛ بلکه به‌عنوان الگویی است که ایرانیان در دست و پیش چشم خود دارند تا ایران را دوباره بسازند تا به جایگاه باشکوه خود برسد.

دغدغۀ عبدالبهاء در ابتدا ساختن جامعه‌ای سالم بر اساس تعالیمی اخلاقی و سازنده، توأم با راه‌کارهای عملی بود. اندیشۀ عبدالبهاء در بسیاری مواضیع اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، ادبی، فلسفی، سیاسی و دینی بود. زبانش زبان حال مردمان بود و در قلوب مخاطبینش نشسته بود. جامعۀ سالم در دیدگاه او جامعه‌ای است که هم بر اساس تمّدن مادّی و هم بر اساس تمدّن روحانی برقرار گردد. او معتقد بود که دردهای عالم، ریشۀ روحانی و اخلاقی دارد و آن را پادزهری برای تمدّن مادّی غرب می‌دانست. برای او مواجهه با افراط‌گرایی و تعصّبات دینی از اساسی‌ترین وظایف به شمار می‌آمد و نظرش این بود که جهان، محتاج یک فرهنگ جدید و پویا و سازنده است.

در عین حال، باوجود تمامی عشق و محبّت خالصانۀ او به زادگاهش، او همچنان برای هموطنانش گمنام و نهان بوده و هست. البتّه ریشۀ این گمنامی را باید در تاریخ ۱۷۰ سالۀ دشمنی، نفرت‌پراکنی، دروغ و خشونت مدّعیان دینداری و رهبران مذهبی جست‌وجوکرد که از همان آغاز پیدایش آیین‌های بابی و بهائی گریبان‌گیر رهبران و پیروان این دو آیین بود. جای تعجّب نیست که او را در همه‌جای جهان و از هر گروه و نژاد و ملّیت می‌شناسند مگر در ایران ‌که زادگاه او و آیین اوست. شاید بتوان گفت که این یکی از بزرگ‌ترین خیانت‌ها و بی‌عدالتی‌ها در حقّ مردم شریف ایران بوده است، مردمی که عبدالبهاء بدان‌ها عشق می‌ورزید و آنها را از شناسایی یکی از دلسوزترین دوستدارانشان محروم کرده‌اند.

مقصد عبدالبهاء صرفاً خدمت به ایران بود و خالصانه از روی عشق و علاقۀ وافر به مملکتش این آثار را نگاشت و این اقدامات را نمود. در یکی از سخنرانی‌هایش در حیفا که مخاطبانش فقط بهائیان بودند عبدالبهاء بر این حسن‌نیت شدیداً تأکید کرد:

«… ایرانیان هر چیزی را تجربه کردند. حرّیّت و مشروطیت را تجربه کردند؛ استبداد و استقلال را تجربه کردند؛ مؤالفت و مخالفت با دوَل مجاوره را تجربه کردند؛ جمهوری و هجوم عام را تجربه کردند. دیدند که از هیچ‌یک از این‌ها نجاح و فلاح ابداً حاصل نشد؛ بلکه روزبه‌روز بدتر شد و یوماً فیوماً ایران، ویران‌تر شد؛ عزّت قدیمۀ ایران پایمال گشت؛ ازهرجهت ذلّت، روی نمود؛ امنیت نماند؛ راحت نماند. حالا، خوب است این تجربه را هم بکنند و آن این است که به‌موجب تعالیم جمال مبارک (حضرت بهاءالله) عمل کنند. می‌خواهند بهائی نشوند، نشوند. … ولی می‌گوییم به‌موجب تعالیم حضرت بهاءالله عمل کنید تا ببینید چه روح حیاتی دمیده می‌شود. چه عزّتی جلوه می‌کند؛ به چه درجه ترقّیات از جمیع جهات، حاصل می‌شود. آن‌وقت به چشم خود می‌بینند که ایرانِ مرده، زنده شده؛ ایرانِ ویران، آباد شده. ایران تاریک، روشن گشته.»۱۳

حال که ایرانِ ما یکی از بحرانی‌ترین برهه‌های تاریخ خود را طی می‌کند، حال که از حیث نام‌ونشان یکی از کم‌اعتبارترین ممالک عالم گشته، حال که ازلحاظ فقدان حقوق و کرامت انسانی زبان‌زد جهانیان شده، حال که مشاکل اجتماعی، اخلاقی، مدنی، زیست‌محیطی و بهداشت عمومی آن از بغرنج‌ترین وضعیت‌ها در جهان شده، ما ایرانیان چه چاره‌ای داریم؟

بسیاری از هموطنان در هر گوشۀ ایران و جهان، به هر دری می‌زنند تا راه چاره یابند. گروهی به ایران باستان بازمی‌نگرند، جمعی به فلاسفۀ شرق و غرب پناه آورده‌اند، برخی راه رسیدن ایران را به مدنیت جدید، سنّت‌گرایی و برخی گرایش به تمدّن غرب می‌دانند و بعضی نیز راه چاره‌ای نمی‌بینند و دست از امید شسته‌اند. باری به هر دری می‌زنند، غافل از آنکه فرزندی برومند که شاید به‌جرأت می‌توان گفت یکی از پربارترین صاحبان اندیشه و درعین‌حال ناشناخته‌ترین ایرانیانِ دویست سال گذشته است، از بطن وطن خودمان برون آمده و تمامی میراث خود را در طبق اخلاص برای ایرانیان قرار داده است.

در آستانۀ یک‌صدمین سال درگذشت وی، میلیون‌ها نفر در سراسر عالم، آماده می‌شوند تا حیات پربار این فرزند برومند ایران‌زمین را در خاطرها زنده نگاه‌دارند و پیام صلح و وحدتش را گوشزد جهانیان نمایند. از جزایر اقیانوس آرام گرفته تا روستاهای قلب افریقا، از جنگل‌های آمازون تا کوهپایه‌های آسیای مرکزی، از دهکده‌های کوچک در خاور دور تا شهرهای مجلل در آمریکا و اروپا؛ زن و مرد و پیر و جوان از هر نژاد و رنگ و ملّیت، یادش را گرامی می‌دارند، داستان‌های عشق و محبّتش به فقرا و بینوایان را سینه‌به‌سینه بازگو می‌کنند، اخلاق و رفتار انسانی‌اش را الگوی زندگانی می‌نمایند، آراء و نگرش سازنده و امروزیِ او را برای ساختن جامعه‌ای سالم و نو ترویج می‌دهند و با عشق و مهرورزی از ایران ‌که موطن اوست، یاد می‌کنند.

اندیشه و منش عبدالبهاء تا حال بر بیشتر ایرانیان پوشیده و پنهان بوده است.  او یک اسطوره نیست؛ بلکه یک شخصیت واقعی تاریخ معاصر خودمان است. تأثیرات فزایندۀ آثار و خدمات عبدالبهاء بر ایران و جهان را هیچ‌کس، به‌خصوص ایرانیان، نمی‌توانند نادیده بگیرند و عاقبت مردم ایران اجازه نخواهند داد که این فرزند برومند ایران‌زمین که گنجی است آشکار از انظار، پنهان ماند. باشد که در این سال پرده از این بی‌عدالتی برداشته شود.

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم (سعدی)

شاید این مقاله نیز برایتان جالب باشد:
گنج پنهان

کتاب‌شناسی

عبدالبهاء؛ خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد ۲؛ طهران: مؤسّسۀ ملی مطبوعات امری؛ ۱۲۷ بدیع.

عبدالبهاء؛ مقالۀ شخصی سیّاح؛ لانگنهاین: مؤسّسۀ مطبوعات امری آلمان، لجنۀ ملّی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی؛ بی‌تا.

عبدالبهاء؛ مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۲؛ طهران: مؤسّسۀ ملی مطبوعات امری؛ بی‌تا.

فیضی، محمدعلی؛ حیات حضرت عبدالبهاء؛ طهران: مؤسّسۀ ملی مطبوعات امری؛ ۱۲۸ بدیع.

ملک‌خسروی نوری، محمدعلی؛ اقلیم نور؛ طهران: مؤسّسۀ ملی مطبوعات امری؛ ۱۱۵ بدیع.

  • ؛ پیام آسمانی، جلد ۱؛ فرانسه: انتشرات پیام بهائی (نشریۀ ماهانۀ محفل روحانی ملّی فرانسه)؛ نشر دوم، شهرالقول ۱۴۵ بدیع ( نوامبر ۱۹۸۸)

یادداشت‌ها

۱ – اقلیم نور؛ صص ۱۸-۱۷.
۲ – همان؛ ص ۲۱.
۳ – مقالۀ شخصی سیّاح؛ ص ۲۴. طبق بیان حضرت عبدالبهاء در همین‌جا «امیر کبیر علاج قطعی اخیر تصور نمود، بدون فرمان پادشاهی و مشورت وزرای دربار رعیت‌پناهی به صرافت طبع و صرامت رأی و استقلال تام، فرمان به قتل باب داد.»
۴ – حیات حضرت عبدالبهاء؛ ص ۸.
۵ – همان؛ صص ۶-۵.
۶ – همان؛ صص ۷-۶.
۷ – خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد ٢؛ ص ۲۶۷.
۸ – پیام آسمانی، جلد ۱؛ ص ۸۳.
۹ – همان؛ ص ۷۸.
۱۰ – نسخه خطی
۱۱ – مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ٢؛ ص ۲۵۹.
۱۲ – پیام آسمانی، جلد ١؛ ص ۸۰.
۱۳ – نطق عبدالبهاء در تاریخ ۱۹ ژانویه ۱۹۱۵ میلادی در حیفا – استنساخ علی اکبر المیلانی 

2
  • شهروز تجارتی

.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید

ارسال دیدگاه

حد اکثر ۵۰۰ کلمه

68 دقیقه

مقالات اخیر

فیلم های اخیر