علم و دین گرچه مفاهیمی بسیار قدیمی هستند، ولی بدین صورت که ما امروز آنها را در یک فضای رقابتی میبینیم، برای مردم قرن هیجدهم و قبل از آن اینچنین نبودند. درواقع، مباحث تقابل و یا تطابق علم و دین و رقابت بر سر رهبری جامعه در جوامع قدیمی مطرح نبود. هرچند این به معنیِ نبودِ علم و دین در آن دوران نیست.
در قرون وسطی چه در غرب و یا شرق، علم و دین در کنار هم در جامعه وجود داشتند، در بسیاری از موارد علم، فلسفه و دین با هم درآمیخته بودند، خطکشی و مرزبندی شدید امروزی در بین آنها وجود نداشت. چنانکه بسیاری از دانشمندان در آن دوران در عین حال که فیلسوف و یا صاحب منصب دینی بودند، پزشک یا ستارهشناس نیز بودند. در این دوران علم و عقل زمانی مطرح میشدند که به کار دین بیایند. در واقع، رهبران مذهبی در همه دنیا، علم و عقلی را قبول میکردند که اعتقادات مذهبی آنها را تأیید نماید. به همین دلیل بسیاری معتقدند که عمده وظیفۀ علم در آن دوران کشف شگفتیهای طبیعت و شناساندن قدرت آفریدگار بود.
ارتقاء این دو مقوله در حدّ دو رقیب جدی، اتّفاق تازهای بود که بعد از رنسانس و در حدود قرن نوزدهم رخ داد. در این زمان بود که بهواسطۀ تغییرات اساسی در تعاریف، نوع هدف و کارکرد علم، رقیب جدیدی برای دین، پا به عرصۀ جهان گذاشته بود. علم مدرن، دیگر کار خود را تنها کشف شگفتیهای طبیعت نمیدید، بلکه مدّعی ساختن جهان بود و بهصورت کاملاً آشکاری اعلام میکرد که ساختارهای کهنه را در هم میریزد و جهانی نو و مدرن خواهد ساخت. جهانی که هیچگونه نیازی به پدیدهای به نام «دین» نخواهد داشت.
با این ادّعا، رهبران دینی که تا این زمان در بیشتر نقاط دنیا رهبری جامعه را در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن در دست داشتند، جایگاه خود را متزلزل یافتند.
حالا رنسانس، این غول خفته را بیدار کرده بود و کلید فتح جهان را در اختیارش قرار میداد. اینک آنچه تفکّر عقلانی و علمی نامیده میشد، با باور به اینکه سبب تمام آلام و دردهای بشر، تفکّر دینی حاکم بر جهان است، در فکر پاک کردن دین از ذهنیت انسانها و زدودن نمادهای اجتماعی آن از زندگی مردم بود. نتیجه آنکه دین، بهعنوان افیون جامعه، معرّفی و ازنظر بسیاری از متفکّران و دانشمندان لازم شد که پایان عمرِ این عامل عقبماندگی بشر، اعلام گردد: پایان دین و مرگ خدا. این اتّفاق افتاد، خدا برای بسیاری مُرد. دین به کنج معابد، رانده شد تا نتواند مانع خوشبختی انسانها شود.
دین که به مدّت طولانی در شکلگیری تمدّن نقش داشت و به قول یکی از نویسندگان معاصر، در کنار پول و امپراتوریها، سومین عامل بزرگ اتّحاد بشر بود۱، (هراری، یووال نوح؛ انسان خردمند؛ ص ۲۹۶) اینک رفتهرفته توان تأثیرگذاری خود را از دست میداد. برای جبران این عقبماندگی و بازپسگیری جایگاه ازدسترفته، فعّالیتهایی آغاز شد. گروهی خواستند متون دینی را با کشفیات علمی منطبق کنند و از دلِ آموزههای دینی، قوانین علمی استخراج نمایند. گروه دیگر درصدد تأویل و تفسیر جدید از متون دینی برآمدند. تعدادی برای دین و علم، کارکرد جداگانه و حوزۀ فعّالیتی مجزّا تعریف کردند و تفکّراتی همچنان بر مواضع قبلی خود پافشاری میکردند و هیچگونه نزدیکی با علم را نمیپذیرفتند. این کوششها از سوی طرفداران تفکّرات دینی برای احیاء و بازسازی نقش دین، منجر به مباحث علمی و گاه جدالهای لفظی در سطح جامعه و متفکّران هر دو گروه میشد.
پیروان مکاتب فکری همچون «پوزیتیویسم یا اثباتگرایی»۲ هیچگونه نزدیکی و همراهی این دو پدیده را نپذیرفته، آن دو را متناقض و ضد هم میدانستند. رهبری کلیسا در غرب و روحانیت دینی واپسگرا و مقلّدپرور در شرق نیز بههیچوجه قائل به این همراهی نبوده، قسمت بزرگی از علم جدید را نافی دین و مذهب میدانستند.
امّا خارج از چارچوبهای متعصّبانه، میشد تفکّراتی را یافت که با نگاهی بدون تعصّب به این موضوع، درصدد حل این دوگانگی به نفع جامعۀ بشری بودند. این تفکّرات، بدون در نظر گرفتن حاشیهها و لایههای اضافهشده به این دو مقوله، بهخصوص دین، روشهای رسیدن به توافق و همراهی را بر اساس مبنا و پایۀ اصیل این دو مفهوم دنبال میکردند.
ایان باربور بهعنوان متفکّری که به امکان نزدیکی دین و علم باور دارد دراینباره در کتاب «دین و علم» مینویسد:
«از دید کانت، علم و دین، حوزههایی کاملاً متفاوت را به خود اختصاص میدهند و به آنها نقشهای متمایزی داده شده است؛ بهگونهای که با یکدیگر چنان سازگارند که تعارض بههیچوجه ضرورت ندارد. قلمرو معرفتِ ممکن به علم تعلّق دارد تا با روش خاص خود به کندوکاو در آن حوزه بپردازد. وظیفۀ دین، روشن کردن شیفتگی اخلاقی ما و اعطای آرامشی فراگیر به آن است.»
(باربور، ایان؛ دین و علم؛ ص ۱۳۲)
وی همچنین ضمن انتقاد از افرادی با تفکّر دینی که معتقدند راههای معرفتی دین، جدا از علم است، میگوید:
«… اگر فهم دینی با معرفت علمی متفاوت است، آنگاه چگونه میتوانیم آن را قابلاعتماد تلقّی کنیم؟»
(همان؛ ص ۳۲)
مسألۀ علم و دین و یا چگونگی رابطۀ این دو پدیده تنها از طرف دینداران، پیگیری نمیشد؛ چهرههای بزرگ و سرشناس علمی نیز نسبت به این موضوع، بیاعتنا نبودند. اگر به اوایل قرن بیستم برگردیم، میتوانیم اندیشۀ کسانی را دربارۀ رابطۀ علم و دین ببینیم که نظرات و کشفیات علمی آنها عامل تغییر و تحوّل عظیم در جهان علم شد.
ورنر هایزنبرگ۳ در خاطرات خود دربارۀ نگاه ماکس پلانک۴ به مقولۀ علم و دین، نقل میکند:
«… گمان میکنم که علم و دین ازنظر پلانک بهاینعلّت باهم سازگار است، چون این دو، آنطور که پیشفرض اوست، به حوزههای کاملاً متفاوت از واقعیت مربوط میشود. علم به کار جهان مادّی عینی میپردازد …؛ امّا دین به دنیای ارزشها میپردازد. در علم، حرف از درست و نادرست است؛ در دین از خوب و بد، از باارزش و بیارزش. علم، اساس عمل فنّی سودمند است؛ دین، اساس اخلاق است.»
(هایزنبرگ، ورنر؛ جزء و کل؛ ص ۷۱)
نظریۀ کانت بهعنوان یکی از فیلسوفان عقلگرا و تأثیرگذار عصر روشنگری و ماکس پلانک از مهمترین فیزیکدانان اواخر قرن نوزدهم، یک نقطۀ مشترکی را در دیدگاه این اندیشمندان نشان میدهد و آن اینکه هر دو برای علم و دین دو حوزۀ جداگانه برای عمل تعریف میکنند که ضمن عدم تعارض، باهم سازگار نیز هستند.
به همین نسبت در جبههای دیگر، این خوشبینی وجود ندارد، آنها این تعریف را از کارکرد علم و دین نمیپذیرند. ازنظر مخالفان دین، جدایی علم و دین، اجتنابناپذیر است؛ زیرا ازآنجاییکه علم، یک واقعیت بنیادی در جهان هستی است و دین، پدیدهای است که بر شاخصهای ماوراء طبیعی و غیرعلمی استوار است، هیچ وجه مشترکی ندارند و بهصورتی آشکار، ضد هم هستند. چنانچه دیوید هیوم معتقد بود: «تجربۀ حسّی، تنها سرچشمۀ معرفت است.» (باربور، باربور؛ دین و علم؛ ص ۱۰۴) از طرف دیگر، تعدّد ادیان و اینکه هر دین، خود را برحق و دیگران را گمراه میداند، خود نشان از سستی و نامتعادل بودن بنیاد دین است. در این وضعیت، این سؤال پیش خواهد آمد که علم با کدام دین میتواند همراهی و همکاری نماید؟ و دین با کدام شاخه از علم میتواند هماهنگی داشته باشد؟
درواقع میتوان گفت نتیجهگیری علمگرایان دربارۀ دین، درست به نظر میرسد؛ زیرا قطار دین در آخرین ایستگاه خود متوقف شده است و نتوانسته فهم جدیدی متناسب با تغییرات اجتماعی عرضه کند. دین عملاً تأثیرگذاری خود را ازدستداده و نهتنها هیچ اندیشه و تفکّری نو ارائه نمیکند، بلکه با مرور زمان بر حجم اوهام و لایههای خرافی آن افزوده میشود. بدیهی است که هیچ تفکّر عقلانی و علمی نمیتواند با چنین اندیشۀ ساکن و ایستایی همراهی کند.
مقصود از ارائۀ این نمونهها، تنها نگاهی کوتاه به پارهای از نظریات مختلف، بدون تأثیرپذیری از جایگاه علمی و یا مذهبی افرادی است که دراینباره نظر داشتهاند. بدیهی است که نظرات بسیاری دربارۀ رابطۀ علم و دین، وجود دارد که مجال طرح آنها در اینجا نیست؛ امّا شاید بتوانیم آنها را به سه دستۀ کلی تقسیم کنیم:
تا اینجا سعی شد ضمن نگاه به پارهای از نظریات دربارۀ سازگاری و یا ناسازگاری میان علم و دین، جمعبندی مختصری داشته باشیم. نظرات ارائهشده بر اساس برداشتی بود که صاحبان آن از دین و علم در فضا و شرایط موجودِ دورۀ خود داشتهاند؛ چنانچه بعد از رنسانس، کلیسا نماد، مظهر و نمایندۀ دین محسوب و از طرف دیگر کشفیات و تکنولوژی حاصل از علوم طبیعی، تمام علم در نظر گرفته میشد.
در این قسمت، لازم است قدری از دنیای تعاریف رایج دربارۀ علم و دین فاصله گرفته، وارد حوزهای از توصیف مناسبات آنها شویم که توسّط «عبدالبهاء» ترسیم میشود. ترسیمی که به نظر میرسد مختص به او، در قامت یک فیلسوف و جامعهشناس آشنا به ساختار دین و علم است. یک مصلح اجتماعی محقّق که پدیدههای اجتماعی را بر مبنای واقعیتهای عینی بررسی کرده، سعی دارد میزان خود را حقیقت قرار دهد و از گرایشهای یکطرفه به هر دو موضوع اجتناب نماید.
در زمانی که جهان، شاهد رخدادهای بزرگی همچون جهش فکری در عرصۀ فیزیک با نظریات «نیوتون»، یافتههای ساختارشکن و جنجالی «داروین» در حوزۀ زیستشناسی و فرگشت، ایدههای جدید در روانشناسی و روانکاوی انسان، ظهور فیزیک جدید و صدها مورد پیشرفت در حوزههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود؛ برای اندیشمندی همچون عبدالبهاء ارائۀ نظریات بیطرفانه دربارۀ علم و دین و قبول دین بهعنوان یک بازیگر اصلی در جهان معاصر، قدری دشوار به نظر میرسید. باوجوداین، عبدالبهاء بهعنوان یک متفکّر و اندیشمند امور اجتماعی، آراء و نظرات خود را برای فهم بهتر این دو پدیده و بهبود وضعیت روابط آنها ارائه میکرد. هدف وی برای ورود به این مباحث، تنها ارائۀ نظریات فلسفی و یا روشنفکرانه بهمنظور پاسخ دادن به دیگران نبود. ازنظر عبدالبهاء این نزدیکی، ثمرات بسیار عظیمی دارد که میتواند موجب سعادت و خوشبختی انسانها گردد.
میتوان گفت که در آثار عبدالبهاء، وقتی با واژههایی همچون علم و دین مواجه میشویم، باید در نظر داشته باشیم که وی در بیشتر موارد و یا زمانی که روابط بین این پدیدهها را بررسی میکند، عقل، علم و دین را بهعنوان مفاهیمی کلّی مدنظر دارد. چنانچه خود، گاه از آنها با عنوان «عقل کلی»، «دین حقیقی» و «علم حقیقی» نام میبرد.
باوجوداین، تشریحِ تبیین عبدالبهاء از این دو پدیده در پارهای اوقات بسیار مشکل به نظر میرسد. در گفتارهای او این دو مقوله، گاه آنچنان درهمتنیده میشوند که تشخیص و تمایز آنها از همدیگر، نشدنی به نظر میرسد. در بیشتر آثار او جملاتی میتوان یافت که او برای علم و دین، یک کارکرد مشابه و گاه عملکردی بهظاهر متضاد با آنچه معمولاً برایش تعریف شده، در نظر میگیرد؛ گفتارهایی همچون:
«… علم، سبب عزّت ابدیه انسان است. … دین، سبب عزّت قدیمۀ عالم انسان است.»
«… علم، سبب شرف عالم انسانی است. … دین، سبب ترقّی جمیع ملل است.»
«… علم، سبب اتّحاد قلوب میشود. … دین است که سبب اتّحاد مَن علیالارض میشود.»
(عبدالبهاء؛ خطابات عبدالبهاء، جلد ۲؛ صص ۷۷ و ۳۰۷؛ همچنین: جلد ۱؛ ص ۶۶)
کلماتی همچون «عزّت»، «شرف»، «اتّحاد قلوب» که عبدالبهاء از آنها به عنوان کارکرد علم یاد میکند، ظاهراً با تعریفی که بسیاری از ما از عملکرد «علم» در ذهن داریم هماهنگ نیست.
این درهمتنیدگی عملکردهای علم و دین که عبدالبهاء در تعاریف خود اعلام میکند، شاید بسیار عجیب به نظر آید و سؤالاتی را پیش روی ما قرار دهد. سؤالاتی همچون اینکه تأثیرگذاری هر یک از دو مقولۀ علم و دین در چه حوزههایی از زندگی انسانهاست؟ مگر حوزۀ عملکرد علم و دین، نباید تفکیک شود؟ چگونه علم که ظاهراً بر امور مادّی و جسمانی، تأثیرگذار خواهد بود، سبب شرف انسانی و اتّحاد قلوب میشود؟ و سؤالی مهمتر، چگونه ازنظر عبدالبهاء «علم، جمیع ادیان را دین واحد نماید.» (عبدالبهاء؛ پیام ملکوت؛ ص ۸۵)
برای رسیدن به پاسخ این سوالات لازم است نگاه دقیقتری به نظرات عبدالبهاء در مورد میزان رابطه و نزدیکی علم و دین داشته باشیم. به نظر میرسد تعاریف عبدالبهاء از نوع و میزان رابطه این دو بسیار متفاوت و فراتر از تعاریف «کانت»، «ماکس پلانگ» و بسیاری دیگر باشد. در اینجا با سؤالاتی مواجه خواهیم شد، چرا این چنین است؟ عبدالبهاء با این توصیفات از عملکردهای علم و دین در صدد انتقال چه مفهومی است؟ در این نوشتار سعی میشود بتوانیم اندکی به دلایل بهره گیری عبدالبهاء از این شاخص ها نزدیک شویم، تا جایی که یک مفهوم کلّی از نگاه وی در این مورد بهدستآید.
نوعی اندیشۀ موافق سازگاری علم و دین که رواج بیشتری در جوامع دارد، این دو را دو مقولۀ جداگانه میداند که میتوانند با رعایت حریم یکدیگر، تأثیر مثبت بر حیات انسانها داشته باشند. در واقع بر اساس این دیدگاه، علم و دین هیچگونه تلاقی با هم ندارند تا موجب برخورد آنها شود؛ علم به امور جسمانی میپردازد و دین به امور روحانی.
و یا نظریهای دیگر که بیشتر به مذاق دینداران موافقِ سازگاری خوش میآید، معتقد است میتوانیم علم را مهمترین و کاربردیترین ابزار رشد و ترقّی بشر فرض نماییم که رسالت آن ایجاد تکنولوژی و امکانات راحت برای زندگی انسانهاست؛ ولی ناتوان از درک خوبی و بدی، ارزش و ضدّ ارزش است؛ پس دین را همچون معلّمی بدانیم که کارکرد آن، تعیین ارزشها و هدایت علم در مسیر درست است.
این نوع نگاه به میزان رابطه علم و دین، تفکّر غالبی است که در میان طرفداران سازگاری علم و دین وجود دارد.
«فرزام ارباب» یکی از متفکّران معاصر در مورد میزان هماهنگی بین این دو، معتقد است میتوانیم به این صورت استدلال بکنیم و علم و دین را آنچنان از هم متمایز بدانیم که هیچ برخورد مهمّی بینشان وجود ندارد؛ علم جهان مادّی را بررسی میکند و نتیجه این بررسی و تحقیق ایجاد تکنولوژی است، و چون علم خود نمیتواند موارد صحیح استفاده از محصولات خود را مشخّص کند، دین که به امور روحانی و اخلاقی بشر میپردازد، به کمکش آمده و موازین اخلاقی لازم را مشخّص میکند.
بنابر گفتۀ وی، این استدلال در مورد میزان و نوع رابطۀ بین این دو درست و قابل قبول است، امّا تنها در سطح عملکرد این دو؛ یعنی حوزه عملکرد هر یک مشخّص است. ولی اگر بخواهیم میزان رابطۀ آنها را تنها در همین سطح تعریف کنیم و معتقد به عمق بیشتری برای این ارتباط نباشیم، ممکن است دچار مشکل شویم . وی در این خصوص می گوید:
«... با این رویکرد نهایتاً علم و دین از هم جدا میشوند و هریک به راه خود ادامه میدهد و آنچه در این میان اهمّیت دارد، تعامل بین تکنولوژی و اخلاق است که حاصل این دو نظام میباشد.»
(ارباب، فرزام ارباب؛ ترویج گفتمانی دربارۀ علم، دین و توسعه؛ ص ۴۳؛ بخش هماهنگی بین علم و دین)
بله نهایت اتفاقی که از این نوع تحلیل به دست خواهد آمد این است که انسانها یاد میگیرند که چگونه جهتِ حرکت علم و تکنولوژی را مطابقِ هنجارهای اخلاقی زاده شده از دین، تنظیم نمایند؛ امّا به نظر میرسد این، تمام خواستۀ عبدالبهاء نیست. آراء و نظرات عبدالبهاء دراینباره پیوند عمیقتری را به ما نشان میدهد. میتوان گفت که او چیزی فراتر از این سطح همکاری را در نظر دارد. عبدالبهاء چه میگوید؟
چگونگی رابطۀ میان علم و دین، هماهنگی و یا ناهماهنگی آنها را نمیتوان در چند جمله، خلاصه و نتیجهگیری کرد. سؤالات زیادی پیش روی این نتیجهگیری وجود دارد که پاسخ به آنها، تحقیق و جستجوی وسیعی را میطلبد، سؤالاتی همچون کدام علم یا کدام دین؟ تعریف ما از علم و دین بر اساس واقعیتها است، یا ایدئالهای ذهنی؟ آیا دین یک پدیدۀ همگن و یکدست است؟ علم را میتوانیم یک نظام یکپارچه بدانیم؟ آیا باوجود توانمندی علم، لزومی برای بودن دین وجود دارد؟ و جز اینها.
بررسی آثار عبدالبهاء، ما را با نظریات او در خصوص این سؤالات آشنا میکند. عبدالبهاء پاسخهای فراگیر و وسیعی در این موارد ارائه نموده است. در این نوشتار، سعی شده تنها دلایل لزوم و چرایی هماهنگی بین علم و دین با توجه به تعریف وی از این دو نظام، بهصورت مختصر بررسی شود. بدیهی است که این برداشتی است کوچک از آنچه عبدالبهاء دربارۀ دین و علم میگوید و همۀ ابعاد نظرات وی را شامل نمیشود. نگاه عبدالبهاء به علم و دین و انتظاری که وی از این دو نظام دارد، با بسیاری از تعاریف موجود در دوران او فرق دارد. او ضمن اینکه شدیداً از حضور علم و دین در جامعه دفاع میکند، آن چیزی را که در آن زمان، دین معرّفیشده و در جامعۀ برآمده از رنسانس به آن حمله میشده، چیزی جز تقالید، اوهام و خرافات نمیداند. همچنان که عقل و علم از نگاه او تمام آن چیزی نیست که در آن زمان ادّعا میشد. باوجوداین، وی نظرات خود را بر اساس واقعیتهای موجود، برای نزدیکی واقعی این دو نظام در عرصۀ جوامع، بیان میکند.
عبدالبهاء شاهد بود که موضعگیری کلیسا در مقابل علم جدید و واکنش آنها به یافتههای تازۀ علمی بهآسانی پیروزی بزرگی را نصیب تفکّرات غیردینی مینماید. این تفکّرات ضد دینی درصد زیادی از موفّقیت خود را مدیون وجود مجموعهای از خرافات، اوهام و تفکّرات غیرعقلانی بود که کلیسا در غرب و دیگر صاحبمنصبان دینی در شرق، آنها را به نام دین عرضه میکردند.
این وضعیت برای عبدالبهاء کاملاً شناختهشده بود. او رفتار کلیسا در مواجهه با علم را دلیل جاافتادن این تفکّر در جهان غرب میداند که معتقد بودند دین با علم جدید، مخالف است. در این زمینه عبدالبهاء در توضیحی این اختلاف را رد میکند و میگوید:
«… رهبران دینی مثل پاپ، همیشه مخالفت با علم داشتند، حتّی در اروپا ثابت شد که دین، مخالف با علم است و علم، مخرّب بنیان دین و حالآنکه دین، مروّج حقیقت و مؤسّس علم و معرفت و مشوّق بر دانایی و تمدّن نوع انسانی و کاشف اسرار کائنات و روشنگر جهان است، این دین چگونه مخالفت و یا ضدّیت با علم نماید؟ ضدّیت با علم، جهل است.» (نقل به مضمون)
(عبدالبهاء؛ مفاوضات عبدالبهاء؛ ص ۹۹)
به نظر میرسد عبدالبهاء در این گفتار با تأکید بر مخالفت رهبران کلیسا با علم جدید که باورهای خرافی آنها را زیر سوال میبرد، به این حقیقت اشاره می کند که آنچه از طرف مدّعیان دین عرضه میشود، از حقیقت دین جداست. از نظر او حقیقت دین مشوّق علم و دانایی و پیشرفت مدنی انسان و حتّی خود، سبب ایجاد دانایی و علم است.
وی در گفتاری دیگر، یک نمای کلّی را از رابطۀ علم و دین، بیان میکند که میتواند به مقدار زیادی عمق بیشتری از دیدگاه وی را روشن سازد، او دراینباره میگوید:
«… چون حقیقت، واحد است جمیع فِرَق (گروه) عالم را جمع میکند. حقیقت عام است. اساس ادیان الهی علم است. علم، سبب اتّحاد قلوب میشود. دین است که سبب اتّحاد من الارض میشود.»
(عبدالبهاء؛ خطابات عبدالبهاء، ج ۱؛ ص ۶۶)
سه عنصر یا شاخص بارز را در این گفتار میتوان دید:
نقطۀ مشترک در این گفتار را میتوان در دو کلمه خلاصه کرد: حقیقت و اتّحاد.
این میتواند همان چیزی باشد که عبدالبهاء در نظر دارد. کارکرد این دو نظامِ برخاسته از حقیقت واحد، تنها برای رسیدن به وحدت و اتّحاد جهانی تعریف میشود. درواقع او نظامی را تعریف میکند که خود بر اساس اتّحاد، عمل نموده، نتیجۀ عملکرد این نظام، اتّحاد در سطح جهان خواهد بود.
نکتۀ دیگری که در این گفتار، بسیار برجسته و مهم مینماید اینکه، وی اساس و بنیان ادیان الهی را علم میداند. بر مبنای تعریف او، بر پا بودن ستونهای ادیان منوط به بنا شدن بر شالودۀ علم است. این تعریفی است بسیار صریح برای نشان دادن مشترک بودن ریشۀ این دو پدیده که وی آن را «حقیقت» مینامد و شاید با بسیاری از ذهنیتهای قائلان به دین، سازگار نباشد. نکتهای که لازم است بیشتر در آن دقت شود اینکه، این شبیه بودن عملکردها به معنیِ علم بودن دین و دین بودن علم نیست.
«سعی در توصیف دین بهعنوان یک نظام دانایی همیشه میتواند خطر این زیادهروی را داشته باشد که با مباحثات پیشرفته، درنهایت دین، صرفاً ادامۀ علم، شمرده شده، شاخهای از فراگیری علمی محسوب میشود که به مطالعۀ امور غیرمرئی میپردازد.»
(ارباب، فرزام ارباب؛ ترویج گفتمانی دربارۀ علم، دین و توسعه؛ ص ۴۲؛ بخش هماهنگی بین علم و دین)
دین، شاخهای از علم و یا نام دیگر علم نیست. شاید بتوان گفت که ازنظر عبدالبهاء، دین یک نظام است؛ نظامی مبتنی بر دانایی که برای رساندن انسان به سعادت و خوشبختی، در حوزۀ عملکرد خود، پرسشگر است و جستجو و تحقیق میکند، واقعیتها را میبیند، نظریهپردازی و کاستیهای خود را ترمیم میکند تا هماهنگ و همقدم با زمان باشد.
همچنین علم، شاخهای از دین و یا خودِ دین نیست. علم نیز یک نظام دانایی و عمل است که به جستجو، تحقیق در جهان هستی میپردازد و از کشف روابط بین پدیدهها برای ایجاد رفاه، آسایش و سعادت انسان بهره میگیرد.
فرزام ارباب این موضوع اشاره کرده و میگوید:
«… دین و علم بهعنوان دو نظام بزرگ دانایی و عمل، بهوضوح، خصوصیات مشترکی دارند. عقاید، فرضیات، استفاده از استعدادهای فکری مانند عقل، بصیرت، تصوّر، قدرت ساختن نمونههایی از واقعیت (شامل نمونههای متافیزیکی و نمونههای مربوط به زندگی درونی، فردی و اجتماعی) دیدی کلّی و حتّی وجود برنامههای تحقیقی، همگی عناصری است که بهراحتی میتوان در عملکرد و تکامل دین ملاحظه نمود. درواقع به نحو متقاعدکنندهای میتوان استدلال نمود که دین در بسیاری از کاربردهایش علمی است و میبایست علمی باشد. بااینحال علم و دین، دو نظام دانایی در دو قلمروی متفاوت عمل میکنند و هیچیک شاخهای از دیگری محسوب نمیشوند.»
(همان؛ صص ۴۳-۴۲)
اینکه گفته میشود «دین در بسیاری از کاربردهایش علمی است و میبایست علمی باشد» با توجّه به این دیدگاه بوده که روشهای انتخابی دین برای رسیدن به اهداف خود روشی مبتنی بر روشهای علمی است و بر اساس قوانین حاکم بر جهان عمل میکند. دین واقعیتهای موجود جهان را میبیند، بر مبنای عقل و علم بررسی و راه حل ارائه میکند. مثلاً، یافته های مسلّم عقلی و واقعیتهای عینی به ما میگوید: محبّت، نوعدوستی، همکاری، صلح و اتّحاد سبب خوشبختی و سعادت انسانها میشود، و یا: دین نمیتواند و یا نباید ضمن انتخاب یک روش مبتنی بر ترویج خشونت و تعصّب، هدف خود را خوشبختی و سعادت مردم اعلام کند. چون این روش با یافتههای عقلی انسان متباین است. تجارب، نتایج موجود و تاریخ دوران تکامل جوامع بشری (واقعیتهای عینی و قابل دیدن و درک) نشان میدهد که در انتهای مسیر جنگ و جدال، خوشبختی و سعادت نیست.
به همین دلیل در آثار گفتاری و نوشتاری عبدالبهاء، جملات بسیار زیادی میتوان یافت که وی در آنها، بارزترین خصوصیت دین را تطابق با علم میداند. در بسیاری از گفتارها صریحاً تأکید بر مطابقت دین با علم دارد و مقابل علم را جهل میداند. اینیک ژست روشنفکری و همرنگی با دوره و زمانه نیست.
او سعادت بشری را در همگامی و همراهی علم و دین، نهتنها در سطح عملکرد، بلکه بهصورت کاملاً بنیادی و پایهای میداند. این اساس، دیدگاه مبتنی بر عقل و خرد اوست. عبدالبهاء نمیگوید که دین همانند علم و یا علم همانند دین باشد، صحبت او مثل هم بودن و یا ضد هم بودن نیست، او یک نوع رابطۀ ارگانیکی بین این دو پدیده تعریف میکند که شکلگیری درست آن و شناخت صحیح انسانها از این رابطه میتواند تنها راه خلاصی از جدالهای بیهودۀ چند قرن اخیر دربارۀ علم و دین باشد.
در تعاریفی که عبدالبهاء از عملکردهای دین و علم ارائه میکند آنچنان شباهت و نزدیکی وجود دارد که خواننده آثار او گمان میبرد وی از دو چیز صحبت نمیکند، بلکه در حال توصیف یک چیز واحد است. از نظر عبدالبهاء، با وجود اینکه علم و دین، دو مقوله جدا هستند، امّا آنچنان توام و درهمتنیده هستند که تفکیک بین آنها مشکل به نظر میرسد.
شاید بسیاری از تقسیمبندیها که دربارۀ حوزۀ عملکرد، روش عمل، نوع زبان، ارائۀ مفاهیم و یا نقاط مشترک و افتراق علم و دین گفته میشود، درست و واقعی باشد، امّا تمام واقعیت موجود را در برنمیگیرد. باوجود تمام این مشخّصات و توصیفات ارائهشده، دیدگاه عبدالبهاء دربارۀ میزان رابطه و وابستگی دین و علم را میتوان در این گفتار او خلاصه کرد: «… دین و علم توأم است، از یکدیگر انفکاک (جدایی) ننماید …» (عبدالبهاء؛ پیام ملکوت؛ ص ۸۸). وقتی با این تعریف عبدالبهاء از میزان وابستگی علم و دین مواجه میشویم، گوشه ای از دلائل وی برای ارائه توصیف عملکرد یکسان برای این دو مشخّص میشود. اینجاست که میتوان فهمید، چرا از نگاه عبدالبهاء، هم «دین مروّج حقیقت و موسّس علم» است و هم «اساس ادیان الهی علم است» و یا «علم سبب عزّت ابدیه انسان است» و «دین سبب عزّت قدیمه عالم انسان است».
از طرف دیگر این نوع تعریف کمک بسیاری برای پاسخ به سؤالات حاصل از دوگانگیهای موجود، همچون: دین پیرو علم است یا علم پیرو دین؟ حقیقت نزد دین است، یا علم؟ و یا در صورت اختلاف نظر بین علم و دین در یک موضوع، چه کار باید کرد؟ خواهد کرد. در واقع با حلّ این دوگانگیها، نقطه پایانی بر جدالهای طولانی بین علم و دین قرار داده خواهد شد، و این منظور نظر عبدالبهاء است.
در سطور بالا از قول فرزام ارباب، یکی از اندیشمندان معاصر، گفتیم که اگر معتقد باشیم علم، جهان مادّّی را مطالعه و تکنولوژی ایجاد مینماید؛ ولی قادر به استفادۀ درست و صحیح از این محصولات نیست و در مقابل، دین به جنبۀ روحانی مربوط میگردد و وظیفۀ آن تعریف موازین اخلاقی و تعیین جهت برای علم است تا جایی درست است؛ ولی تنها در سطح عملکرد این دو پدیده، کارکرد مفید دارد. به این ترتیب، علم و دین نهایتاً از هم جدا میشوند. در ادامۀ این پیشفرض، وی میگوید:
«یک چنین تجزیهوتحلیلی از رابطۀ بین علم و دین بهزودی به محدودیت خود میرسد؛ چهکه این دو نظام دانایی، وجوه مشترک بسیاری دارند و ازنظر حدود پدیدهها در قلمرو مطالعات خود، تداخل پیدا میکنند. وجوه مشترک آنها شامل بعضی فرضیات و عنصر ایمان، خصوصیات و گرایش، روشها و فرایندهای ذهنی و اجتماعی میباشد. سایر جنبههای دین و علم درعینحال که متناقض نیستند، فقط در یکی از این دو نظام موردنیاز میباشند. تداخل، لازمۀ عملکرد این دو نظام است و از این حقیقت، ناشی میگردد که جدا کردن و بخشبندی کردن قاطع ماده و روح، خود غیرممکن است.»
(ارباب، فرزام؛ ترویج گفتمانی دربارۀ علم، دین و توسعه؛ ص ۴۴)
تداخل در عملکرد به معنی ورود هر یک در حوزۀ عملکرد دیگری نیست. شاید بتوان گفت، در بسیاری از حوزههای انسانی و اجتماعی، هیچکدام از دو نظام بهتنهایی قادر به تأثیرگذاری و حلّ مشکلات نیست و لازم است حضوری مشترک برای حلّ مسأله داشته باشند. دین صرفاً به امور روحانی و علم نیز تنها به امور جسمانی نمیپردازد، دو بال یک پرنده هستند.
بر این اساس از منظر عبدالبهاء بهعنوان اندیشمندی که با نگاهی به آینده، نقش و موقعیت پدیدهها را بررسی میکند، همکاری، همراهی و تطابق دین و علم، برای سعادت بشر، لازم و شاید اجتنابناپذیر باشد. این دو از هم جداشدنی نیستند؛ نه به این دلیل که ما اینگونه میخواهیم، بلکه این همبستگی جزء ماهیت و ذات این پدیدهها است. تنها داشتن چنین نگاهی به میزان نزدیکی این دو پدیده میتواند از جدایی و افتراق ایندو جلوگیری کند. شاید بتوان گفت، میزان نزدیکی علم و دین از نظر عبدالبهاء، همانند تعبیر عقل و روح در انسان است که وی، هر دو را یکی میداند. علم و دین تفکیک شدنی نیستند، همچنانکه عقل و روح از نظر او جدایی نمیپذیرند.
آنچه در این نوشتار دربارۀ علم و دین گفته شد، تنها ارائۀ برخی نظرات محقّقان و همچنین عبدالبهاء، بدون سعی در تجزیهوتحلیل عمیق نظرات ارائهشده، بود. ارائۀ پارهای ازنظرت عبدالبهاء دربارۀ رابطۀ علم و دین بهعنوان دو نظام دانایی، فارغ از حاشیهها و پیرایهها و بر مبنای یک تعریف کلّی و عام از این دو مقوله است. این به معنی پایان راه و رسیدن به مقصد نیست. سؤالات زیادی دربارۀ مفاهیم مورداستفادۀ عبدالبهاء همچون دین حقیقی، علم حقیقی، عقل کلّی و … وجود دارد که آشنایی با این تعابیر و رسیدن به پاسخ، نیاز به تأمّل و جستجوی بیشتری در آثار او دارد.
بدون شک عبدالبهاء یکی از بزرگترین نظریهپردازان چند قرن اخیر است که راهحلهای بنیادی برای خاتمه این جنگ بیهوده را ارائه کرده است. ازنظر وی همراهی بین این دو نظام دانایی و عمل میتواند مهمترین عامل بلوغ فکری و تسریع در جهت رشد و توسعۀ همهجانبۀ جوامع گردد؛ و اینیکی از مهمترین دلایلی است که کوششهای عبدالبهاء برای نزدیکی، همراهی و همکاری بین این دو نظام را توجیه میکند. تمام کوشش او برای بهرهگیری از نزدیکی و همراهیِ دو نظام علم و دین، تنها رسیدن به یک هدف است: برقراری صلح عمومی و اتّحاد جهانی.
در عصر حاضر نیز بین دو طیف مخالفان و موافقان سازگاری علم و دین، مباحثات و جدالهای فکری برقرار است. عموم انتقادات طرفداران علم بر دین، به احکام و قوانینی است که محصول انباشت سالها خرافه و فهم غلط از دین است. در مقابل، تأثیرات نامطلوب اخلاقی، تهیکردن انسان از عشق و محبت، ایجاد ناهنجاریهای اجتماعی، از ایراداتی است که طرفداران دین و تفکّر مذهبی به علم میگیرند. امروز هم در کنار این جدال بیحاصل، تفکّراتی که با دید عمیقتری به جهان و روابط ضروریۀ منبعث از آن نگاه میکنند درصدد آشتیدادن این دو مقوله هستند. یک نتیجهگیری واقعبینانه به ما خواهد گفت، تلاشها برای پیونددادن و یا نزدیککردن آن چیزی که امروز به نام دین و علم در جهان میشناسیم کاملاً بینتیجه خواهد بود. تعاریف و عملکرد این دو مفهوم در بستر واقعیت عملی موجود خود، نهتنها هیچ نشانی از همراهی و مکمّل بودن را نشان نمیدهد، بلکه همچون دو خط یک زاویه با گذشت زمان، بیشتر از هم دور میشوند. این شدّت از اختلاف و جدایی در بین علم و دینِ موجود، نشان از آن دارد که این نزدیکی اتّفاق نخواهد افتاد و این دقیقاً برای آیندۀ بشر، بسیار مفید خواهد بود. این جدایی، جزئی از روند تکامل بشر به نظر میرسد؛ زیرا اگر بخواهیم تفکّر دینی موجود در بسیاری از جوامع را به تعبیر و برداشت سطحی از علم، نزدیک کنیم که در جهان معاصر در میان بسیاری رواج دارد؛ تن به یک حرکت ارتجاعی بزرگ دادهایم که منجر به ایجاد شرایط سختتر از وضعیت فعلی برای جامعۀ بشری خواهد شد. این روند، انسان را به جایی نخواهد رساند. لزوم یک دگرگونی کامل در فهم علم و دین، این دو نظام دانایی و عمل، کاملاً احساس میگردد.
علم جدید در معنای حقیقی خود تنها در کنار نوعی از تفکّر و جهانبینی دینی میتواند به حرکت خود برای ساختن دنیایی آباد و آزاد ادامه دهد که قطار این تفکّر در هیچ ایستگاهی توقف نکند و همواره بهروز و پویا، در خط حرکت به قصد ترسیم آیندهای روشن برای جهان، شتابان باشد.
* * * *
دو نظام دو نظام دو نظام دو نظام دو نظام دو نظام
شاید این مقاله نیز برای شما جالب باشد:
جلوههایی از تفکر عبدالبهاء (۳)، بهرهگیری از عقل و علم
۱ – «امروزه دین اغلب منبع تبعیض و ناسازگاری و تفرقه تلقّی میشود؛ امّا در حقیقت، دین در کنار پول و امپراتوریها، سومین عامل بزرگ اتّحاد بشری بوده.»
۲ – پوزیتیویسم، یک نظام فلسفی که فقط آن چیزی را میشناسد که میتواند ازنظر علمی تائید شود، یا قادر به اثبات منطقی یا ریاضی باشد – بنابراین متافیزیک یا خداباوری را رد میکند. (OXFORD DICTIONARY)
۳ – ورنر کارل هایزنبرگ، (۱۹۷۶ – ۱۹۰۱) فیزیکدان آلمانی و برنده جایزه نوبل فیزیک و از بنیانگذاران فیزیک کوانتومی.
۴ – ماکس پلانک (۱۹۴۷- ۱۸۵۸) فیزیکدان آلمانی و برندۀ جایزۀ نوبل فیزیک، پدر فیزیک کوانتوم نامیده میشود.
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید