هرگاه نگاهی گذرا به زندگی هفتادوهفتسالۀ عبدالبهاء بیندازیم، شاید بتوانیم چکیدۀ معنای زندگی او را در دو واژه بیان کنیم: «رنج و امید». بسیاری از انسانهای بزرگ و موفّق دیگر هم بودهاند که زندگیشان سرشار از رنج و سختی بوده است؛ ولی کمتر کسی را میتوان یافت که هیچگاه چراغ امیدش کمنور نشده و درخت امیدش رو به خزان نیاورده باشد. راز این «امید» را از هیچکسی جز خود وی نمیتوان پرسید و جز نوشتههایش گزارش و خاطرات هیچ فردی نمیتواند از این معمّا رمزگشایی کند. آنچه در ادامه میآید گزارشی کوتاه از برخی گفتهها و نوشتههای عبدالبهاء دربارۀ «امید در زندگی» است. شرح کامل همۀ وجوه این معنا را به فرصتهای دیگر موکول میکنیم با این امید که مجال آن را بیابیم.
عبدالبهاء در نامهای خطاب به دوستدارانش تصویری از وضعیت خود در برههای از زندگیاش میدهد که گویاتر از هر گزارش تاریخی است که شاهدان و تاریخنویسان نوشتهاند. لحظهای بکوشیم این وضعیت را در ذهن و خیال خود تصویرنماییم:
«… در حالتی که دریای امتحان، پُرموج گشته و موج بلایا به اوج رسیده؛ جنود امم درنهایت هجوم و اهل اعتساف (بیداد)، بینهایت بیانصاف؛ جمعی از مفتریان با اخوی نامهربان۱ التیام یافتند و کتابی از مفتریات نگاشتند و به سعایت (بدگویی) و وشایت (سخنچینی) پرداختند؛ فکر حکومت را مشوّش کردند و اولیای امور را مضطرب نمودند. دیگر معلوم است حالت مسجون در این قلعۀ خراب چگونه و امور به چه درجه، مشوّش و پراضطراب است. از وصف خارج است. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد چهارم؛ ص ۱۲۳)
حال سعی کنیم واکنش و حالت روحی و روانی خود را در میان اینهمه سختی و رنج توانفرسا حدس بزنیم. باید بدانیم که این، همۀ رنجها و سختیهای زندگی عبدالبهاء نیست؛ بلکه نمایی کوتاه و برشی از داستان «پراشک چشم» زندگی اوست. از زبان خودش میخوانیم که در برابر این وضعیت دشوار چه حالی داشته است:
«باوجوداین، باز آوارۀ مسجون درنهایت استقرار و سکون و متوکّل بر حضرت بیچون و آرزوی هر بلا و ابتلایی در سبیل محبّت الله مینماید. تیر جفا، دُرّ عطاست و زهر قاتل، شفای عاجل است. …»
(همانجا)
در عین «آوارگی» و «زندانی بودن» هم «آرامش و قرار» دارد و هم امور را به خداوند واگذار نموده و «متوکّل» است. فراتر از آن، آگاه به فلسفۀ رنج و بلا برای تعالی روحی انسان، نهتنها خواهان آسایش و راحت نیست؛ بلکه آرزویش هر بلای دیگری در این راه است. شاید بنا بر دیدگاه فلسفههای مادّی به زندگی انسان، چنین نگاه و واکنشی، پسندیده و درست نباشد؛ و انسان باید بکوشد از بلایا و سختیهای زندگی دوری کند؛ ولی از نگاه کسانی که زندگی را محدود به این جهان نمیدانند و حیات اینجهانی را میدانی برای کسب کمالات روحانی و اخلاقی به حساب میآورند؛ یقیناً معنایی که عبدالبهاء در زندگی خود و زندگی مطلوب برای هر انسانی میبیند، جز این نیست.
وی که خود در میانۀ آتش بلایا احساس حضور در گلستان دارد به دوستداران و پیروانش چنین پند و دلگرمی میدهد تا آنها نیز از او سرمشق گیرند و زندگیشان را همچون او سامان دهند:
«… از بلایای وارده و مصائب نازله بر این مسجون، اظهار پریشانی و اضطراب نموده بودید. ابداً محزون مباشید، متأثّر نشوید، پریشانی مخواهید؛ زیرا سجن، این زندانی را بزم شادمانی است و بهشت جاودانی و بلایا و مصائب از نَعماء (نعمتها) رحمانی. اگر این بلایا و مصائب در سبیل الهی نبود عبدالبهاء را سُرور به چه حاصل میشد؟ تسلّی خاطر به ظهور بلاست و حصول مصائب کبری. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد هشتم؛ صص ۱۱- ۱۰)
دیدگاه غالب در میان بشر امروز این است که هدف و غایت زندگی باید در رفاه و آسایش مادّی و فراغت باشد؛ ولی عبدالبهاء میگوید: «تسلّی خاطر به ظهور بلاست و حصول مصائب کبری.» وی علّت سُرور خود را «بلایا و مصائب در سبیل الهی» میداند. همچنین وقتی به زندگی وی و حوادثی که برایش رخداده نگاه میکنیم، نمونههای زیادی میبینیم که در حالت متعارف در زندگی انسانها بهعنوان «مصیبت و بحران» شناخته میشود و واکنشهای روانی و رفتاری آنها نیز در برابر این مصیبات و بحرانها بسیار نامتوازن و پرتشویش است. حال به یکی از همین بحرانهای زندگی وی نگاه میکنیم تا ببینیم روش و منش او در برابر مصیبت چه بوده است.
در بحبوحۀ بلایایی که در نامۀ پیشین ذکر شده؛ دشمنان عبدالبهاء نیز فرصت را غنیمت دانستند و با برخی از کارگزاران حکومت عثمانی زدوبند کردند. یکی از سرداران نظامی عثمانی به نام «جمال پاشا»، عبدالبهاء را تهدید به دار زدن میکند. عبدالبهاء در نامهای خطاب به یکی از بهائیان، این ماجرا را چنین روایت کرده است که جمال خونخوار چند مرتبه به عکا و حیفا آمد و سراغ عبدالبهاء را گرفت؛ ولی من گاهی در آرامگاه باب، مشغول دعا بودم و گاهی در آرامگاه بهاءالله؛ و نمیخواستم با او ملاقات کنم. بعد از دیداری که ناگزیر در حضور کنسول آلمان با او داشتم و گفتوگویمان همراه با شوخی و مزاح بود؛ شنیدم که در بیتالمقدس در حضور جمعی، ازجمله همان کنسول آلمان، گفته است که من این سفر، عازم مصرم؛ انشاءالله مصر را فتح میکنم و پیروز بازمیگردم و اولین کاری که خواهم کرد این است که عبدالبهاء را به دار میزنم. کنسول آلمان، محرمانه چندوچون این حرف را به من گفت. در جواب گفتم: اگر پاشا پیروز مراجعت نمود ما خون خود را حلال مینماییم و زینت دار میشویم. چندی نگذشت یک روز صبح، کنسول آلمان آمد و خبر از فرار جمال پاشا از جبهۀ جنگ داد. بعد هم جمال پاشا آمد و عذروبهانه آورد که این، یک جنگ واقعی نبود و ما فقط خواستیم قدرت دشمن را بیازماییم؛ ولی قدرت جناب پاشا روزبهروز کاهش یافت تا بالاخره در دوران حکومت ترکان جوان که از همفکرانش بودند؛ بار دیگر فرار کرد. (حیات حضرت عبدالبهاء؛ صص ۲۶۱- ۲۵۹)
این یکی از نمونههای عملی امید عبدالبهاء در دوران سختی و تاریکی افق آینده است. او در همان دوران، بیاعتنا به اخبار و شایعات و تهدیدهایی که میشنید؛ به کار خود مشغول بود و چه با حضور خود و چه از راه دور، پیگیر آمادهسازی بنای آرامگاه باب بود تا مأموریتی را که پدرش بر عهدهاش گذاشته بود به بهترین وجه انجام دهد.
یکی از دورههای دشوار که انسانها بسیار ناامید میشوند و خود را میبازند زمانی است که جامعه درگیر جنگ میشود؛ بهخصوص افراد عادی که نمیتوانند برای پایان جنگ، کاری کنند و فقط آماج آسیبهای جنگاند، نمیدانند کِی و در چه صورتی از این مخمصه بیرون خواهند رفت. اگر این جنگ چنان فراگیر باشد که راههای گریز و پناه گرفتن نیز وجود نداشته باشد، نور امید روزبهروز به خاموشی میرود. پس از سفرهای عبدالبهاء به غرب و بازگشتش به حیفا هنگامیکه جهان نشانههای شوم آغاز جنگی خانمانسوز را میدید و دولت عثمانی نیز درگیر جنگی محدود شده بود؛ عبدالبهاء که خود در خطابههایش به اروپاییان هشدار داده بود که خطر جنگی بزرگ آنان را تهدید میکند؛ دست روی دست نگذاشت و با نگاهی به آنچه باید برای آینده میکرد رهبری گروهی کشاورز بهائی را به دست گرفت و همراه آنان به کشتوکار، مشغول شد و گندم و غلات دیگر برای روز مبادا ذخیره نمود. این ذخیرۀ امید عبدالبهاء بود که در روزهای تاریک جنگ جهانی اوّل به داد مردم بینوای فلسطین و شام رسید و نگذاشت آنها در قحطی دوران جنگ، گرسنه بمانند. این وقایع ما را به یاد یکی از گفتههای وی خطاب به دوستانش در ایران آن زمان میاندازد که به آنها چنین نوشته بود:
«… انسان باید بنیادی نهد و بنیانی بنماید که ایوانش از کیوان بگذرد. پس شخص دوراندیش تا تواند خدمتی به دیوان الهی کند تا به ایوان رحمانی پی بَرَد. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۲۶۰)
آیا برای ایرانیان در دهۀ سوم قرن بیست و یکم میلادی و در آغاز قرن پانزدهم هجری شمسی باورکردنی است که به آنها گفته شود نتیجۀ تلاش و خدمت خالصانه به ایران این خواهد بود که «… ایرانیان را بیدار کند که به آنچه سبب استحکام بنیان است تشبّث نمایند و آبادی ابدی جویند و قوّتی در عروق اعصاب، مانند روح، سریان نماید که در کمال سرعت، ترقّی کند و بر سایر ملل تفوّق جوید. …»
(همان؛ ص ۲۶۱)
عبدالبهاء در همان نامه برای اینکه بهائیان ایران در یکصد سال پیش بتوانند اینهمه امید را باور کنند که عبدالبهاء چرا چنین میگوید؛ از تجربۀ عملی زندگی خود برایشان شاهد میآورد و مینویسد:
«… ملاحظه نمایید که دو دولت استبداد بر قلعوقمع این آواره، سالهای چند قیام نمود؛ علیالخصوص عبدالحمید، ولی این عبد، توکّل بر حقّ نمود و با تمام قوّت، مقاومت کرد و استقامت نمود. عاقبت ایوان وسیع آنان ویران شد؛ ولی بنیان ضعیف این عبد، نمایان گشت. آنان تاجوتخت را به باد دادند و باوجود دو کرور (پانصد هزار) سپاه، مغلوب و مقهور گشتند؛ ولی این عبد، بی ناصر و معین، فریداً وحیداً (تکوتنها) در حالت اسیری و بیمُجیری (فریادرسی)، مسجون در قلعۀ عکا بود. باوجوداین، الحمدلله به قوّۀ محبّت الله چنان فتوحی حاصل شد که در زیر زنجیر، تسخیر کشور امریک گشت و در زندان تاریک و تنگ، عَلَم در ممالک فرنگ، بلند شد. حال، اگرچه معلوم نیست؛ ولی بانگ این دُهُل، بامداد معلوم میشود. …»
(همانجا)
بیگمان همه میدانند که منظور عبدالبهاء از «تسخیر کشور امریک» و بلند شدن «عَلَم در فرنگ» چیست و از آن تعابیر سیاسی و نظامی نمیتوان کرد. اشارۀ عبدالبهاء به پیشرفت و انتشار تعالیم صلحپرور بهاءالله در امریکا و اروپاست که به کمک تعدادی انگشتشمار از مردمان این دو قاره صورت گرفت که به آیین بهائی گرویدند و خود باعث ایمان دیگران شدند. این توفیق تا پیش از سفرهای عبدالبهاء به این دو قاره بوده که مهد و مروّج تمدّن پیشرفتۀ کنونی جهاناند.
عبدالبهاء، هم با عمل خود و نمونههایی که از زندگی شخصیاش میآورد و هم با کلامش، مشوّق مردمان به امیدواری در عین سختی و رنج است. او خود هیچگاه دیوارهای ستبر و برافراشتۀ زندان عکا و محدودیتهای بیشمار دو حکومت آن زمان و دشمنی برخی حاسدان و مغرضان را سدّی بر سر راه وظایفش نمیدید. از دوستان و رهروانش نیز همین را میخواست. «استقامت فعّال» عبدالبهاء میتواند سرمشقی برای همه باشد تا ناسازگاریهای محیطی و کمبودها و محدودیتهای شخصی را عذری برای توجیه ناامیدی و افسردگی و دلسردی و بیعملی نکنند؛ بلکه از دل بحران، راه پیروزی بسازند.
عبدالبهاء برای این دیدگاه امیدوارانۀ خویش مبنای فکری و فلسفی دارد؛ نه آنکه فقط آرزویی شاعرانه را بهجای فلسفۀ زندگی بگذارد. اگر چنین بود در کشاکش روزگار و فرازوفرودهای زندگی، معلوم میشد که این اندیشه، شالودهای در واقعیات زندگی ندارد و خانهای روی آب است.
اساس فلسفۀ زندگی عبدالبهاء بر مفهوم «ناپایداری جهان مادّی» و باور به ماندگاری و جاودانگی انسان در جهان روحانی پس از مرگ جسمانی است. از دیدگاه وی اگر میخواهیم «معنای زندگی» این جهانی خود را بفهمیم چارهای جز پذیرفتن حقیقت روح انسانی نداریم. وی وجود و بقای روح را در بسیاری از سخنرانیها و نوشتههای خویش با زبانی فلسفی و استدلالی به اثبات میرساند. خطاب او فقط به باورمندان و دینداران نبوده است؛ بلکه برعکس، در مجامع پیروان اصالت جهان مادّی و طبیعتباوران ناخداباور، بنا به مشرب آنها استدلالهای عقلی را هم برای اثبات روح و بقای آن بیان کرده است. در نامۀ معروفش به دانشمند شناختهشدۀ زمان خودش که باورهای مادهگرایانه داشته؛ یعنی «پروفسور آگوست فورِل» و در گفتوگویی دونفره با فیلسوف نامدار فرانسوی، «هانری برگسون»، روح و جهان روحانی را اثبات کرده است و باعث تحوّل در اندیشهها و باورهای مادّی ایشان شده است. حال ببینیم دربارۀ ناپایداری جهان مادی چه گفته است:
«… ایّام معدود، معدوم گردد و هستی موجود، مفقود شود. گلشن زندگانی را طراوت و لطافت نمانَد و گلزار کامرانی را صفا و شادمانی بگذرد. بهار حیات، مبدّل به خزان مَمات گردد و سُرور و حُبور (شادی) قصور، تبدیل به ظِلام دیجور (بسیار تاریک) در قبور گردد. در این صورت، دلبستگی را نشاید و شخص دانا تعلّق قلب ننماید. انسان دانا و توانا، حشمت آسمانی طلبد و عزّت رحمانی جوید و حیات جاودانی خواهد و قربیت درگاه یزدانی طلبد؛ زیرا به خُمخانۀ جهان فانی، صفرای انسان الهی نشکند و دمی نیاساید و خود را به تعلّق دنیا نیالاید. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد اوّل؛ صص ۲۱۵- ۲۱۴)
و در جایی دیگر دربارۀ فقر و غنای مادّی چنین راهنمایی میکند:
«… از فقر منال و به توانگری مبال و از عُسرت (تنگی و سختی) در معیشت، محزون مباش و از تنگی دست، دلخون مگرد؛ ایّامی است درگذراست و حیاتی است بیاثر و ثمر. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۳؛ ص ۵۶)
امّا اگر کسی در پی با اثر و ثمر بودن در این جهان است، راهش را چنین مینماید:
«… مگر نفوسی که به نَفَس رحمان، زنده گردند و قلوبی که به ذکر حقّ، مشغول شوند و حیات ابدیه یابند و موهبت سرمدیه جویند. الطاف ربّانی بینند؛ عواطف سبحانی مشاهده نمایند؛ آیات هُدی ترتیل نمایند؛ تأیید ملأ اعلی ملاحظه فرمایند. این نفوس، بزرگوارند و به موهبت پروردگار، باقی و برقرار؛ خواه غنی باشند و خواه فقیر؛ خواه اسیر باشند و خواه امیر. …»
(همانجا)
این است که از دیدگاه عبدالبهاء، توجّه به جنبههای معنوی زندگی، نجاتبخش انسان ناامید و ناکام است. او چنانکه برخی تصوّر کردهاند این معنویت را همچون افیون و مخدّری به کار نمیبرد تا انسانها در ناهشیاری و گیجی نفهمند چه بر سرشان میآورند. کسی که بر خردورزی و علمآموزی و تحرّی حقیقت و خدمت به دیگران تأکید دارد دین و معنویت برایش مخدّر نیست؛ بلکه محرّکی است برای فهم و دانش و عمل نیک و کمک به نیازمندان و درماندگان.
از نظر عبدالبهاء گرفتاریهای عالم مادّی تا زمان مرگ و رخت بربستن به جهان دیگر، استمرار دارد. در جایی چنین میگوید:
«… این عبد، حال در شب و روز امید و رجائی که از درگاه احدیت دارم این است که ان شاءالله بهزودی از این دام گرفتاری نجات یافته، به عالم دیگر شتابم تا در آن عالم، نه از ستایش احبّا و نه از سنگ طعنۀ مُکفِرین به اشاره و ایما خبرگیرم. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد چهارم؛ ص ۲۳۶)
اگر ناامیدی را نوعی بیماری و ناهنجاری بدانیم باید ببینیم ازنظر عبدالبهاء، ریشه و علّت آن چیست.
عبدالبهاء علّت ملال و اندوه و احساس یأس را «کثرت اَشغال این جهان فانی» میداند و برای رفع آنها «توجّه به ملکوت الهی» را تجویز میکند. وی ریشۀ این درماندگی را چنین توصیف مینماید:
«… شؤون اعظم این عالم، عاقبتش جنون است و نفع عظیمش به پایان، خُسران (زیان) مبین. انسان آنچه بکوشد و بجوشد چون دونده از پی سراب به شراب و عَذبِ فُرات نرسد و آنچه بدود و سعی بلیغ نماید جز یأس شدید و قطع امید نیابد. …»
(همان؛ ص ۵۵)
و برای درمان این درد فراگیر که عالمی را در برگرفته است، چنین مینویسد:
«… انسان کامل، فیض شامل جوید و راه ربّ عادل پوید. به صبح صادق، دل بندد و گِرد شمع لامع گردد. از غیر جمال باقی، بیزار شود و از هر آلایشی در کنار گردد. بر خدمت امر، قیام نماید و در سبیل الهی جانودل فدا کند. این نیت، نورانیت قلب و روح است و روشنایی جان.»
(همانجا)
عبدالبهاء حقیقت این جهان فانی را «اوهام و مجاز خالی» میداند نه حقیقت آسمانی. کسانی که به این اوهام و مجاز دل بندند سرانجام جز ناامیدی و سرخوردگی نصیبی ندارند. وی برای اثبات نظرش از ما میخواهد که ایّام گذشته را به خاطر آریم و ببینیم.:
«… چه بود و چه شد و چه نتیجه حاصل گشت؟ آینده مثل سابق است و ماضی آینۀ مستقبل. هر چه در او بینی در این خواهی دید؛ هر چه در آن یافتی در این خواهی یافت به یک نَسَق (نظموترتیب) و یک وَتیره (راهوروش) است؛ ولی جمیع خلق از ماضی شاکی و به مستقبل امیدوار؛ گمان کنند که زمان کَلال (رنجوری و ناتوانی) و مَلال بگذرد و ایّامی در نهایت خوشی و حلاوت رخ نماید. هیهات، هیهات! …»
(همانجا)
این نگاه عبرتآموز به گذشته برای فهم اکنون و آینده است. وی بارها سرگذشت شاهان و قدرتمندان گذشته را برای این عبرتآموزی، شاهد آورده است تا اگر از مواهب زندگی مادّی برخورداریم و یا در عین نیازمندی و بینوایی هستیم؛ بدانیم برخورداری و نا برخورداری از لذّات مادّی، ناپایدار و گذراست. این به معنای جواز وجود فقر در جامعه یا توصیه به بیعملی و انفعال نیست؛ بلکه توضیحی است برای اینکه دشواریهای زندگی مادّی، خواه فقر و نداری باشد و یا بیماری و ناتوانی و یا هر محرومیت دیگری، به همان اندازه گذراست که ثروت و سلامت و زیبایی و هر نعمت دیگری. وی برای چارۀ غفلت انسان از این ناپایداری زندگی اینجهانی چنین راهنمایی میکند:
«… این جهان، عالم خاک است و این نفس، مُنهَمک (فرورفته در کاری) و ناپاک؛ چگونه مسرّت و فرح و شادمانی و کامرانی، حاصل آید؟ هیهات، هیهات! مگر آنکه انسان، غیر خدا را نسیان (فراموش) کند؛ نظر از این جهان پستی بردارد و آنچه در جهان بالاست؛ مشاهده نماید. توجّه به ملأ اعلی کند و استفاضه از ملکوت ابهی. آنوقت، سَرور دوجهان گردد و درخشندۀ جاودان شود؛ پس رَوح (آسایش) و ریحان است و فرح و سُرور بیپایان. …»
(همانجا)
انسان خردمند وقتی علّت بیماریاش را بشناسد با تمام وجود و ارادۀ محکم به درمانش میپردازد و راههای پیش رویش را میرود. بشر درماندۀ امروز نیز که در گرداب خواستههای مادّی، گرفتار شده و فرهنگ غالب و تمدّن امروز نیز روزبهروز بر این خواستهها میافزاید تا راه برونرفت از این گرداب را نیابد؛ به امید دست پیدا نمیکند.
عبدالبهاء چون نگاهی واقعبینانه به طبیعت انسان دارد؛ معتقد است که «انسانیت» شکلی از «شدن» است و اینگونه نیست که چون از انسان، زاده شدهایم؛ از آغاز نیز بهتمامی، همۀ فضایل و نیکیهایی که از انسان توقع داریم؛ در کردار ما نمودار و نمایان باشد. از نظر وی طبع انسانی که هنوز تربیت درست نشده است به امیال و نیازهای جسمانیاش کشیده میشود. این نیازها و امیال، همسان با سایر حیوانات است. از نگاه عبدالبهاء، فلسفۀ ظهور انسان در عالم مادّی، کسب کمالات و فضایل اخلاقی و معنوی است تا به مرتبۀ «انسانیت راستین» برسد و هرچه بیشتر این کمالات و فضایل را در خود نهادینه سازد. او برای طی کردن این راه دشوار نیز به مفهوم «امید» اشاره میکند و میگوید:
«… معلوم است تسلّط نفس بر انسان، مانند تحکّم سلطنت قاهره است و ما در پنجۀ آن اسیر و تحت سَلاسل (زنجیرها) و اَغلال (طوقهای آهنی) و زنجیر؛ ولی امید به صون حفظ و حمایت حضرت وحدانیت داریم. … و تا انسان، متنبه به این قصوراست؛ متنبه و در سایۀ عنایت ربّ غفور و بهمحض اینکه اَدنی غفلت یابد؛ مُربّای (پرورده) غرور گردد و معدن شُرور. …»
(همان؛ ص ۱۲۱)
و در جای دیگر، ناامیدی از خدا را نهی میکند و امید به الطاف الهی را برای رستگاری انسان، چارهساز میداند. امروزه بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان در بررسی آسیبشناختی معضلات روانی و اجتماعی، همین سرگردانی و ناامیدی بشر را یافته و دیدهاند که میتوان توصیهها و راهنماییهای آنان را با آنچه عبدالبهاء میگوید مقایسه کرد و دید کدامیک تحلیل و راهنمایی بهتری دارند. عبدالبهاء چنین میگوید:
«… ابداً امید را از خدا قطع منما. درهرحال، امیدوار باش؛ زیرا الطاف حق در هر حالت از انسان، منقطع نگردد. اگر از جهتی قلّت (کاستی) یابد از جهات سایره، کامل است. درهرصورت، انسان در دریای الطاف، مستغرق است؛ لهذا در هیچ حالتی نومید نشو؛ امیدوار باش. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد اوّل؛ ص ۲۰۰)
یکی از تعابیر عبدالبهاء از سختیها و مشکلاتی که در زندگی اینجهانی برای انسانها رخ میدهد؛ این است که این سختیها و مشکلات، امتحاناتی برای سنجش میزان صبر و استقامت و عمق ایمان انسانهاست. به همین علّت است که در میراث عرفانی ما نیز به مفهوم امتحان مؤمنان و مقرّبان الهی تأکید شده و گفتهاند «هرکه در این بزم مقرّبتر است / جام بلا بیشترش میدهند». عبدالبهاء خود را هم از هیبت امتحانات زندگی در امان نمیداند؛ ولی بازهم دراینباره امید به عنایات الهی دارد و میگوید:
«… قسم به الطاف رحمن رحیم که استخوان عبدالبهاء از خوف امتحانات … میگدازد و روح و قلب و جانش مضطرب؛ ولی امید از عنایت آن محبوب مجید است که این عبد و دوستان را ناامید نفرماید و نجات بخشد. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد هشتم؛ ص ۲۹)
با توجّه به ارتباط فضایل اخلاقی و فرایندهای روانی انسان باید دید «امید» به چه چیزهایی وابسته است تا از آنها نیز غافل نشویم.
عبدالبهاء فرزندان را قابل این میداند که باعث امید یا ناامیدی پدرومادر خویش گردند. امیدواری پدرومادر نیز شدنی نیست مگر با کسب معرفت و قیام به خدمت:
«… حمد کن خدا را که از صُلب احباء، وجود یافتی و از ثدی (پستان) محبّت الله، پرورش جُستی و در آغوش معرفت الله نشوونما مینمایی. امیدوارم که سبب امید پدر و مادر گردی؛ باغ آمال آنان را سرو روان شوی و شجرۀ امید پدرومادر را میوۀ شیرین و تازه و تر گردی و به خدمت کلمهالله پردازی و سبب عزت امرالله شوی. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۲۴۳)
اگر فرزندی راه درست بپیماید و پیرو فضایل پدرومادر خویش باشد؛ نسبت فرزندی بهحقیقت برقرار خواهد بود نه اینکه فقط به نسبت جسمانی بسنده بماند:
«… حال، امید چنان است که شما منشعب از عنصر جانودل آن بزرگوار باشید نه زادگان آبوگل. شمع او را برافروزید؛ کشت او را آب دهید؛ درخت امید او را بپرورانید. …»
(همان؛ ص ۲۴۶)
عبدالبهاء برای به دست آمدن و به دست آوردن هر چیزی سه مرحله قائل است که اگر این سه فراهم گردد، امید به دست آوردن مطلوب ما نیز پدیدار میشود:
«… حصول هر شئ، مشروط به سه چیز است: اوّل، دانستن؛ دوم، اراده؛ سوم، عمل. در تحقّق هر مسأله، جمیع این سه چیز، لازم. اوّل، تصوّر خانه است؛ بعد، ارادۀ ساختن؛ بعد، عمل و عمل، موکول به قوّۀ ثروت. آنوقت، امید حاصل گردد؛ لهذا ما محتاج یک قوّۀ عظیمه هستیم که سبب اجرای امید ما شود. …»
(خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۱۰۰)
پس امیدواری، فقط به احساس یا امری روانشناختی تقلیل نمییابد؛ بلکه فرایندی روانی و رفتاری است که اگر درست شکل گیرد، پدیدار میشود. این فرایند، هم در فعالیّتهای شخصی عمل مینماید و هم در امور مشترک و جمعی، مثل تحقّق صلح و وحدت و هر امر مطلوب دیگر. پس صِرف اینکه ما بگوییم امید به چیزی داریم، کفایت نمیکند و باید برای تحقّق آن به ترتیبی که گفته شد؛ اقدام نمود تا به هدف خود برسیم.
یکی از مهمترین مفاهیم و معانی مرتبط با «امید» در آثار عبدالبهاء، «ایمان» است. او برای امیدوار بودن، شرط ایمان به خداوند را لازم میداند. از همین دیدگاه نیز فلسفۀ وی برای معناداری زندگی نمایان میشود. معنای زندگی در ایمان به حقیقت روحانی هستی است، نه ظواهر و دلبستگیهای مادّی. عالم مادّی، میدان کسب فضایلی است که پس از مرگ جسمانی برای حیات جاودانی به کارمان میآید. هر دو مفهوم «امید» و «ایمان» نیز با مفهوم دیگری در پیوندند که مطلوب همۀ انسانهاست و بسیار برای رسیدن به آن تلاش میکنند. این مفهوم سوم، «سُرور» است. ناگفته پیداست که عبدالبهاء برای این مفهوم نیز معنایی روحانی قائل است نه شادیهای زودگذر مادّی. وی در نامهای دراینباره چنین نوشته است:
«… انسان در ظلمت ضلالت (گمراهی) جز غم و کدورت نیابد. همیشه مأیوس و محزون و دلخون است؛ ولی چون نور ایمان در ساحت قلب بتابد؛ سُرور ابدی جلوه نماید و ظلمات غم و کدورت نمانَد. مأیوس، امیدوار شود و محزون، غرق دریای فرح گردد. سُرور ابدی که از پی حزنی ندارد؛ لهذا شکر کنید خدا را که از این کأس سُرور، بهره و نصیب گرفتید و از نورانیت بشارات الهی، ظلمت کدورت بهکلّی زایل شد و از الطاف الهی امیدوارم که روزبهروز این شادمانی ازدیاد یابد. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۳؛ ص ۹۸)
همچنین در جایی دیگر برای مقابله با ناکامیهایی که موجب اندوه و افسردگی و ناامیدی میشود همچون مشاوری مجرّب چنین پند میدهد و راهنمایی میکند:
«… مانند نسیم لطیف بهار روحانی به هر دیار مرور نمایی؛ مُشکبار شو و مشامها را معطّر نما. آیت روحانی باش و انسان رحمانی. جمیع نفوس را بشارت موهبت کبری گرد و با حالت پُرانقطاع، ملاقات نما. رَوح و ریحان جو و نهایت بشاشت را آشکار کن. ابداً محزون مشو؛ مغموم مگرد. وسیع باش و متحمّل هر حالت تا از جمیع جهات، تأییدات، مشاهده نمایی و توفیقات ملاحظه نمایی. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ششم؛ ص ۱۱۱)
این وسعت و تحمّل هر حالت، کلید درمان بسیاری از ناهنجاریهای روانی و افسردگیهای ناشی از آن است. اگر بهدقّت نگاه کنیم علّت بسیاری از عصبانیّتهای ما همین فقدان وسعت دید و عواطف و بیصبری در برابر ناملایماتی است که با میل و خواستهای ما ناسازگار است.
یکی از راههای فهم دیدگاههای نویسندگان و شاعران، بررسی شیوههای بیان مطالبشان است. ازجمله شیوههای بیانی در همۀ زبانها، استفاده از «تشبیه» و «استعاره» است. این دو شیوه چون در اساس باهم مشترکاند گاه تحت عنوان واحد تشبیه یا استعاره بررسی میشوند. در اینجا نیز ما اصل را «تشبیه» میگیریم و نگاهی بر برخی از مواردی میاندازیم که در سخنان عبدالبهاء برای تشبیه «امید» بهکاررفته است:
یکی از پرکاربردترین تشبیهات بهکاررفته در آثار عبدالبهاء، «درخت» و معادل عربی آن «شجر یا شجره» است. مثلاً در تمثیل ذیل، وی امید را به شجره یا همان درخت، تشبیه میکند و سپس با گسترش این تشبیه به برخی مفاهیم و اشیاء دیگر که با درخت، مناسبت دارند؛ معنای موردنظرش را بسط میدهد:
«… ای منجذبان حق، شجرۀ امید چون در جنّت ابهی غَرس (کاشته) شد روزبهروز باید نشوونما نماید؛ گل و شکوفه باز کند و میوه بخشد و طراوتی بیاندازه ظاهر و عیان نماید. اگر چنین نباشد؛ پژمرده گردد؛ افسرده شود و لطافت و طراوت نمانَد. حال، شجرۀ آمال را در آن ریاض بنشانید تا از فیوضات ملأ اعلی روزبهروز بر سبزی و خرّمی بیفزاید؛ نفحاتی منتشر نماید که مشام آفاق را معطر کند. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۸؛ ص ۱۵۲)
همانطور که میبینیم به مناسبت تشبیه امید به شجره، از افعال «غرس شدن» به معنای «کاشته شدن» و «نشوونما نماید» و «گل، شکوفه، میوه، طراوت، پژمرده، افسرده، ریاض، سبزی و خرّمی» استفاده کرده تا منظور خود را بیان نماید. در مناجاتی مینویسد:
«… ما نهالانیم به دست مرحمتت کِشته و با آب و گِل مودّتت سرشته؛ محتاج جوی عطای توییم و شایان ابر سَخای تو. این کِشت امید را به خود مگذار و از باران عنایت، دریغ مدار. از سَحاب جودت ببار تا نهال وجود به بار آید و دلبر مقصود در کنار. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۲؛ ص ۲۶۸)
در اینجا امید به «کِشت»، تشبیه شده که از قرینۀ «نهال وجود» میفهمیم که درختی کاشته شده است تا از باران عنایت الهی به بار بنشیند. در جایی دیگر که صحبت از ترویج صلح میان انسانهاست؛ چنین بیان مطلب نموده است:
«… پس باید احبّای الهی این درخت امید را از جویبار همّت، آبیاری کنند و به نشوونمایش پردازند. در هر اقلیم که مقیماند با قلب سلیم، یار و ندیم قریب و بعید گردند و با خلقوخویی چون بهشت برین ترویج دین و آیین رحمانی نمایند؛ ابداً آزرده نگردند. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء؛ جلد اول؛ ص ۲۴۸)
در اینجا نیز به مناسبت «درخت امید»، همّت را به «جویبار» تشبیه نموده است که باعث آبیاری و رشد امید میشود. در نمونۀ ذیل، امید به میوۀ «شجرۀ رجا» تشبیه شده است:
«… چون ثبوت و رسوخ بر عهدوپیمان حضرت رحمن، موجود؛ هر مشکلی آسان گردد و هر مشقتی بدل به راحت دلوجان. تأییدات ملکوت رسد و توفیقات جمال موعود. شجرۀ رجا، ثمرۀ امید بار آرد. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۸؛ ص ۱۷۱)
یکی از تصاویر ادبی که ما را به یاد درخت میاندازد «سایه» است. همانطور که در بیابان و گرما، اگر درختی یافت شود؛ میتوان در سایۀ آن دمی آسود و استراحت نمود «سایۀ درخت امید» نیز در بیابان ناامیدیها میتواند موجب آسایش و آرامش بشر شود؛ چنانکه عبدالبهاء نیز در جایی نوشته است:
«… جز ذکر حق، کلمهای بر زبان نرانید و جز در سایۀ امید نیارامید. امید این عبد چنین است که خداوند، مؤیِّد (تأیید رساننده) مظلومان گردد و موفِّق (توفیق دهنده) ستمدیدگان شود. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ ص ۲۵۴)
همچنین در این بیان که همراه سایه، آرمیدن را هم آوردهاند تا معلوم شود چه صفتی از سایۀ درخت امید، مدّنظر است:
«… ای یاران الهی، الحمدلله در سایۀ امید آرمیدهاید و به سرمنزل مقصود رسیده و پرده و حجاب دریده …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد سوم؛ ص ۹۴)
حال ببینیم برای رشد درخت امید چه باید کرد. یکی از علل امیدواری از دیدگاه عبدالبهاء، تبلیغ تعالیم بهاءالله میان انسانهایی است که احتمالاً اطّلاعی از آنها ندارند یا اطّلاعاتشان کافی و دقیق نیست:
«… الیوم شجرۀ امید به فیض تبلیغ، نشوونما نماید و هر نفسی که لب به حجّت و برهان بگشاید و یا آنکه محفل تبلیغ بیاراید؛ مورد الهامات غیبیه گردد و از تجلّیات لاریبیه (قطعی و حتمی) بهره و نصیب بَرَد. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۱۶۰)
ممکن است کسانی، بهخصوص غیر بهائیان، از ارتباط امید با تبلیغ تعالیم بهاءالله بپرسند. جهان کنونی را در نظر آوریم که نشانههای نفرت و تعصّب و بیگانگی از همه جای آن آشکار است و جنگهای گاهوبیگاه و خطر جنگهای بزرگتر و خانمانبراندازتر وجود دارد و روزبهروز بیشتر میشود؛ در این وضعیت چه چیزی میتواند بشر را به نجات عالم انسانی امیدوار سازد؟ اگر اخبار سیاسی و اجتماعی جهان را دنبال کنیم آیا ثمری جز ناامیدی از آیندۀ بشر دارد؟ حال اگر به نوشتهها و تعالیم بهاءالله و عبدالبهاء و راههایی که آنها برای اصلاح و صلح عالم نشان دادهاند؛ رجوع کنیم خواهیم دید که روزنۀ امید در دلمان باز میشود. این فقط یک ادّعا نیست هم قابل آزمون است و هم شواهد زنده و عملی آن در جامعۀ بهائی وجود دارد که چنین امیدوارانه آیندۀ جهان را روشن میبینند.
تصویر دیگری که عبدالبهاء برای نمایش امید بهکاربرده است؛ تصویر روز و صبح است که سابقه در ادبیات فارسی نیز دارد و پایان شب سیاه ناامیدی را سپیدی روز امید دانستهاند. عبدالبهاء مینویسد:
«… پس ای عاکف کوی الهی و آشفتۀ روی محبوب حقیقی، همّتی کن که نور مبین گردی و مطلع الطاف ربّالعالمین شوی؛ شجر بارور پُرثمری گردی و گوهر درخشندۀ پُرهنری شوی. همّت را بلند و مقصد را ارجمند کن. روز امید است و تجلّی، تجلّی فعال لِما یُرید. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد چهارم؛ ص ۱۰۷)
و در جایی دیگر از دمیدن فجر امید سخن میگوید:
«… چون روایح طیّبۀ نفحات روحانیه روحالله در آفاق امکان از اعمال و افکار ناشایسته و نیات غیرلایقۀ رؤسا زایل گشت و ظلمت جهل و نادانی و اخلاق مرضیه، عالم را احاطه نمود؛ فجر امید دمید و موسم ربیع الهی رسید. …»
(رسالۀ مدنیه؛ ص ۱۰۳)
از نظر عبدالبهاء «صبح امید» دوران ظهور پیامبر جدید در عالم است. نهفقط دورانی که او حضور مادّی و عنصری میان مردم داشته است؛ بلکه پس از غیبت جسمانی پیامبر هم هنوز آثار ظهورش پدیدار است:
«… پس امیدوار باشید که صبح امید دمیده است و خورشید فیضش درخشیده. کل از بحر عطایش مستفیضیم و از دریای وفایش مستفید. اگر روی، پنهان نمود؛ خوی آشکار کرد؛ اگر تن، ستر نمود؛ جان به یاران همدم راز فرمود. …»
(منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۲۱)
در اینجا هم تبلیغ امر الهی را باعث طلوع صبح امید میداند:
«… تا نفوس در هر دیار، قیام به تبلیغ امر پروردگار ننماید؛ دلبر موهبت جلوه ننماید. انوار هدایت نتابد و صبح هدی اشراق نکند و جهان، جهان دیگر نشود. … تا وقت است باید کوشید و جوشید و خروشید تا صبح امید بتابد و نور توحید بدرخشد و آفاق، منوّر گردد؛ جانها پُربشارت شود؛ دلها پُرمسرّت گردد؛ دیدهها روشن شود و حقایق انسانیه گلشن گردد. …»
(پیام آسمانی، جلد اول؛ ص ۱۷)
نمونههای دیگری از کاربرد این تصاویر در نامههای عبدالبهاء وجود دارد که برای پرهیز از تکرار از نقل آنها میگذریم.
یکی از مضامین و درونمایههای رایج در مناجاتهای ادیان و حتّی یکی از انگیزههایی که دینداران را به مناجات و دعا سوق میدهد؛ درخواست امید از قدرت بیکرانۀ حاکم بر جهان است. انسان ناامید که دستش از همهجا کوتاه شده و پناه و مأمنی ندارد به سائق درونی روی به قدرتی میآورد که تواناتر و داناتر از خود اوست و از او کمک میخواهد. در مناجاتهای عبدالبهاء نیز این مضمون بارها آمده است که در ادامه، چند نمونه از این مناجاتها را بهعنوان پایانی بر این نوشته میآوریم:
شاید این مقاله نیز برایتان جالب باشد:
معنای زندگی
۱ – منظور میرزا محمدعلی، برادر ناتنی عبدالبهاء است.
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید
محمدعلی | 16 July 2024
چندین بار گوش دادم، خیلی جالب و آموزنده بود.چقدر خوب این مطالب را در این مقاله بیان میکند و به دقت مثل یک مقاله دانشگاهی توضیح میدهد.این مقاله خیلی عالی بود آدم رو به تفکر و تامل می اندازد به نظرم کلید موفقیت احباء ، تفکر در امر الهی است