دستهبندیها: اخلاقیات , معرّفی عبدالبهاء
یکی از رهنمودهای اخلاقی عبدالبهاء به بهائیان، پرهیز از مقابلهبهمثل در پاسخ به رفتارهای خشن، توهین به اعتقادات و هرگونه ظلمی است که مخالفان و دشمنان در حقّ آنها روا میدارند. اگرچه در نظر اوّل چنین مینماید که چنین راهبرد اخلاقی، نشانۀ ضعف و انفعال روانی و اجتماعی است؛ ولی وقتی به نوشتهها و گفتههای عبدالبهاء و شیوۀ رفتار او با مخالفان و دشمنان سنگدل بهائیان نگاه میکنیم، خلاف این دیدگاه را استنتاج مینماییم. نه این شیوۀ رفتار، «ظلمپذیری» و به تعبیر عامیانهاش «توسریخوری» است؛ و نه میتوان آن را انفعال و ترس قلمداد کرد. جالب اینجاست که گاه همزمان و در تناقض با دیدگاهی که گفته شد؛ بهائیان را فتنهگر و جنگافروز و عامل آزار و شکنجۀ مخالفان نیز میدانند. در اینجا ما با چنین دیدگاههای غیرتحقیقی و مغرضانه کاری نداریم و قصدمان هم پاسخگویی به چنین ایراداتی نیست؛ چون هر ناظر و شنوندۀ آگاهی، حتّی اگر نوشتههای عبدالبهاء را ندیده و نخوانده باشد، متوجّه تناقض میان این دو دیدگاه میشود؛ بااینحال برای آن دسته از منتقدانی که جویای حقیقتاند، دربارۀ مبانی فکری و اخلاقی چنین دیدگاه و شیوۀ رفتاری، هم میتوانیم از نوشتهها و گفتههای عبدالبهاء نمونههایی را نقل و تحلیل کنیم؛ هم شواهد تاریخی از زندگی عبدالبهاء بیاوریم تا نشان دهیم چرا وی از پیروان آیین بهائی خواسته است تا در برابر خشونت گفتاری و رفتاری مخالفان و دشمنان و حتّی منتقدان، مقابلهبهمثل ننمایند و درهرحال با رأفت و شفقت و بردباری و مهربانی رفتار کنند. آنچه در ادامۀ این نوشته خواهد آمد، تلاشی است برای تبیین این دیدگاه فکری و اخلاقی عبدالبهاء و شرح معانی این عبارت کوتاه که شعار و سرمشق رفتار بهائیان قرار داده و گفته است: «زهر دهند شهد دهید».۱
عبدالبهاء همواره به یاران و دوستدارانش گفته است که در برابر رفتارهای خصمانۀ مخالفان آیینشان بردباری نشان دهند و بهجای مقابلهبهمثل، با مهربانی و مدارا عمل کنند و به هیچ گفتار و رفتار خشنی مبادرت ننمایند. وی در یکی از نامههای خود چنین مینویسد:
«… ای یاران، به دلوجان، خیرخواه جمیع طوایف و ملل باشید و صادق و خادم به دولت و ملّت. از نفسی مکدّر نگردید ولو جفا نماید و از شخصی محزون نشوید ولو ظلم و تعدّی آغاز کند. خیرخواه کل باشید؛ چه دوست، چه دشمن. به خدمت و وفا به کل پردازید؛ چه بیگانه و چه آشنا؛ یعنی عَدُوِ لَدود (دشمنی کننده) را مُحبِ وَدود (بسیار مهربان) شمارید و خصمِ خصیم (ستیزهگر) را یار و ندیم دانید تا به کمال خوشی و رَوح و ریحان با آنان محبّت و مهربانی نمایید. …»
(مجموعۀ الواح مبارکه بهافتخار بهائیان پارسی؛ صص ۲۲- ۲۱)
عبدالبهاء با تعلیم روشی که پیش از او کمتر سابقه داشته، میخواهد چرخۀ ویرانگر نفرت و بیگانگی را بشکند تا به بلای انتقام و جنگ پایان دهد. او برای این شیوۀ رفتار، هیچ گروه انسانی را مستثنی نمیکند. اگر به لحن وی در این نامهها ازجمله نامۀ زیر دقّت کنیم شمول عام این شیوۀ رفتار را میبینیم. وی از حُسن خُلق با «جمیع خلق» و رأفت با «عالمیان» سخن میگوید و نه صرفاً همدینان و هموطنان:
«… با جمیع خلق با حُسن خُلق، رفتار نمایید و با عالمیان در نهایت رأفت و فضل و احسان، سلوک نمایید. در این دور عظیم و عصر بدیع بهموجب تعالیم الهیه، انسان باید چنان مظهر تحسین اخلاق گردد که دشمن را دوست شمارد و بدخواه را خیرخواه گمارد؛ اغیار را یار پندارد و بیگانه را آشنا شناسد؛ یعنی با بیگانه و اغیار و غدّار (خائن و حیلهگر) و ستمکار چنان رفتار نماید که دیگران با یار و آشنا نمایند و با اهل وفا مُجری دارند. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد هشتم؛ ص ۲۲۸)
عبدالبهاء در اندرزهای اخلاقی و رفتاری خود به دیگران نیز به استدلال و شرح فلسفۀ بنیادی هر پندی توجّه میکند تا بنیان عقلی توصیههای اخلاقیاش همچون اساس عاطفی و روانی آن تحکیم گردد. این اساس عقلانی همانا منشأ واحد آفرینش انسان و وحدت این نوع در عالم هستی است. نسبتهای «دوست» و «دشمن» هرگز مبنای حقیقی نداشته و ندارد و برچسبهایی است که ما برحسب داوریهای نادرست خود به عاملان برخی رفتارها میزنیم. عبدالبهاء در نامهای دیگر چنین آموزش میدهد:
«… باید با جمیع طوایف و ملل، یگانگی نمود و نظر به عُنف (زور و درشتی) و شدّت و سوءنیت و ظلم و عداوت ننمود؛ بلکه به افق عزّت قدیمه باید نظر کرد که این کائنات، هر یک آیتی از رب الآیاتاند و به فیض الهی و قدرت ربّانی به عرصۀ وجود، قدم نهادند؛ لهذا آشنا هستند نه بیگانه؛ یار هستند نه اغیار؛ و به این نظر باید معامله نمود؛ پس یاران باید در نهایت مهربانی و محبّت با دوست و بیگانه، هر دو الفت و محبّت نمایند و ابداً نظر به استحقاق و استعداد نکنند. درهرصورت، نهایت مهربانی فرمایند؛ از شدّت عِناد (ستیزه و گردنکشی) و بغضاء (کینه و دشمنی شدید) و عُدوان (دشمنی و ستم) خلق شکست نخورند. اگر آنان تیر زنند اینان شهدوشیر بخشند؛ اگر زهر دهند قند بخشند؛ اگر درد دهند درمان بیاموزند؛ اگر زخم زنند مرهم بنهند؛ اگر نیش زنند نوش روادارند. …»
(همان؛ صص ۲۴۲- ۲۴۱)
عبدالبهاء بر اصلاح رفتار پیروان آیین بهائی تأکید دارد و نفس عمل پسندیده و نیک را برتر از هرگونه سخن زیبا و خوشایند اخلاقی میداند. از دیدگاه او رسیدن به مقام انسانی شایسته فقط این نیست که شعارهای جذاب بدهیم؛ ولی چون نوبت عمل رسد درست خلاف آن از ما سربزند. او معتقد است که رفتار پسندیدۀ اخلاقی میتواند بدخواهان را نیز از دام خودپسندی و ناآگاهی برهاند؛ درحالیکه مقابلهبهمثل در برابر بدخواهیهای آنها باعث تشدید و استمرار دشمنی و بیگانگی میگردد. به این راهنمایی وی توجّه میکنیم:
«… ای یاران الهی تا توانید به اطوار و اعمال، مردمان را بیدار نمایید و هوشیار کنید. … با جمیع ملل، مؤانست طلبید؛ نفسی را اعتراض نکنید؛ کسی را دلگیر ننمایید. دلها به دست آرید و نفوس را از دام و شست برهانید؛ بلکه بدخواهان را خیرخواه باشید و دشمنان را یار دلوجان گردید. بیگانه را آشنا دانید و اغیار را یار شمرید. نوعی رفتار کنید که قوّۀ جاذبۀ وجود است و طرزی به گفتار پردازید که مغناطیس مقام محمود. …»
(همان؛ ص ۱۱۱)
او واقعبینانه میداند که دشمنان و مخالفان – چه آگاه و چه ناآگاه- به تهمت و دروغ و دشمنی دست میزنند تا آیین بهائی و جامعۀ پیروانش را در انظار عموم بد جلوه دهند؛ ولی آیا بهائیان نیز باید مانند آنها به تهمت و دروغ، مبادرت کنند؟ یا دستکم با گله و شکایت از ایشان دلخوری خویش را ابراز کنند؟ وی با توجّه به ریشۀ رفتارهای مخالفان، از بهائیان میخواهد که حتّی به شکایت از بدگویان یا گلهگزاری از تهمتزنندگان مشغول نشوند؛ بلکه رفتاری دیگر در پیش گیرند؛ خواه آن افراد به زشتی کار خویش پی ببرند و به آن اعتراف کنند؛ خواه چنین نکنند و حتّی به کار نادرست خویش ادامه دهند. اگر بهائیان هم به شکایت و شکوه و رفتاری مانند ایشان بپردازند راه اصلاح عالم، بسته خواهد شد و بهائیان نیز آتشبیار معرکۀ ستیزههای مذهبی و فرقهای میشوند. وی در ادامۀ همان سخنان با شرح جزئیات، روش مقابله با بدخواهان را چنین بیان میکند:
«… هرچند دشمنان و بدخواهان، دست تطاول گشودند و به کذب و بُهتان پرداختند؛ شما باید اهمّیت به این تطاول و عُدوان ندهید؛ بالعکس معامله کنید و الفت جویید و بگویید ما از نفسی گله نداریم و شکایت نخواهیم و میدانیم که جمیع امور بهقدر مقدور است و قضای محتوم. ما سبب نبینیم و مسبّب را نگریم؛ آمرزش طاغیان (سرکشان) خواهیم و در درگاه احدیت شفاعت باغیان (ستمگران) جوییم و بهقدر امکان، هر بدخواه را دوست مهربانیم و با هر باغرض بیخیال و بیمرض از خدا خواهیم که خفتگان، بیدار شوند و غافلان، هوشیار گردند و دائماً به دعا مشغولیم و عجز و نیاز نماییم. …»
(همان؛ صص ۱۱۲-۱۱۱)
بنابراین بهائیان بهجای شکایت از کسانی که مطالب کذب و اتّهامات ناروا به آنها و آیین و عقایدشان نسبت میدهند و یا مرتکب ظلمی میشوند؛ تا جایی که از دستشان برآید باید با آنها مهربانی نمایند و از درگاه الهی نیز آمرزش و بخشایش خطاهایشان را بخواهند.
عبدالبهاء علّت چنین تغییر رویهای را در رفتار پیروان یک آیین و عقیدۀ دینی، مقتضیات روابط انسانی و اجتماعی در این دوران جدید میداند و چنین مینویسد:
«… الحمدلله این دور، دور حبّ است و ولا و کور الفت است و وفا؛ قرن انوار است و یوم ظهور اسرار؛ روز مُجَلّی (تجلیکنندۀ) طور است و دور “کأسٍ مزاجها کافور۳“. طلوع شمس حقیقت است و عصر نور احدیت. دشمنان، دوستاند و بیگانگان، آشنا؛ اغیار، یارند و اعدا در شمار احبّاء. …»
(همان؛ ص ۱۳۳)
عبدالبهاء از ریشه، فرهنگ مبتنی بر مفهوم «دیگری» و «دشمنی» را واسازی و دگرگون میکند. وقتی میگوید «دشمنان، دوستاند و بیگانگان، آشنا؛ اغیار، یارند و اعدا در شمار احبّاء» فقط به پند، بسنده نمیکند؛ یا برای شیواسازی بیان ادبی به صنعت تضاد در سخن، روی نمیآورد. این سخنان، اساس فرهنگی نو برای ایجاد تمدّنی نو است تا حقیقت وحدت عالم انسانی را به واقعیت تبدیل کند.
عبدالبهاء در ادامۀ همین نامه توضیح میدهد که دقیقاً رفتار پسندیده و شایستۀ یک فرد بهائی در برابر دشمنیها و رفتارهای غیراخلاقی مخالفان آیین بهائی و جامعۀ پیروانش باید چگونه باشد تا مطابق خواست بهاءالله و در مسیر هدف اصلی ظهور این آیین در جهان معاصر، یعنی وحدت عالم انسانی باشد:
«… مقصد این است که احبّای الهی باید بدخواه را خیرخواه دانند و اهل شِقاق (ناسازگاری و دشمنی) را اهل وفاق (سازگاری و همکاری) شمرند؛ بعید را قریب بینند و دور را نزدیک شمرند؛ یعنی به دشمن، نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است؛ به جفاکار چنان معامله نمایند که لایق یار خوشرفتار. نظر به ذنوب (گناهان) و قصور (کوتاهیها) و عداوت و ظلم و ستم اعدا نکنند؛ بلکه به این نظر نمایند که جمال مبارک (بهاءالله) بشر را عباد جلیل اکبر فرموده و خلق را مسبوق به رحمت، بیان نموده و کل را به محبّت و الفت و یگانگی و فرزانگی و وفا و مهربانی به عموم نوع انسانی امر فرموده؛ و به قیدی مقیّد ندانسته؛ پس باید نظر را پاک نمود و به حدود و شؤون خلق، نظر نداشت. خلق را خواه مطیع و خواه عاصی، عباد حق شمرد و بشر را خواه ناس و خواه نَسناس (دیو/ آدمنما)، مخلوق حق دانست و به این نظر با کل رفتار و معامله نمود…»
(همانجا)
پس عبدالبهاء برای این تغییر گفتمان در روابط انسانی، فلسفهای دارد که از دیدگاه روحانی آیین بهائی سرچشمه میگیرد که طبق آن بهاءالله «بشر را عباد جلیل اکبر فرموده و خلق را مسبوق به رحمت، بیان نموده و کل را به محبت و الفت و یگانگی و فرزانگی و وفا و مهربانی به عموم نوع انسانی امر فرموده» بر این اساس ما باید به حقیقت وجود هر انسانی بنگریم که خمیرمایهاش الهی و روحانی است و بدرفتاریهای انسانها «شؤون خلق» است و ما نباید رفتار اجتماعی خود را وابستۀ این شؤون نماییم؛ بلکه باید «خلق را خواه مطیع و خواه عاصی، عباد حق شمرد و بشر را خواه ناس و خواه نَسناس، مخلوق حق دانست و به این نظر با کل رفتار و معامله نمود.»
باید توجّه داشت که این نوشتههای عبدالبهاء صرفاً برای زیبایی ادبی و شعار اخلاقی نبوده و نیست؛ بلکه راهنمای اخلاقی و رفتاری منطبق بر حقیقت روحانی انسان است که با مهربانی و گذشت، سازگار است؛ نه با کینهجویی و انتقام و خشونت در برابر یکدیگر. در ادامه خواهیم دید که وی خود نمونهای از چنین رفتارهایی را در برابر سنگدلترین دشمنان آیین بهائی و پیروانش داشته است. تاریخ جوامع بشری گویای نتایج رفتارهای کینهورزانه و انتقامجویانه و جنگ و ستیز است و برای بررسی ویرانیهای بهجامانده از آن شیوۀ رفتار، جای شکّی باقی نمانده است. حال، باید جهانی نو بر اساس رفتارهایی متفاوت با آنچه در دوران گذشته رایج بوده، ساخت؛ رفتارهایی که هنوز نیز بیشتر عالم انسانی تصوّر مینمایند باید به آن ادامه دهند و نمیخواهند بپذیرند چارهای جز دوستی و یگانگی و گذشت ندارند. حافظ چند قرن پیش از ما آسایش دوجهان را چنین تصویر کرده است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
شاید برخی افراد به بهائیان ایراد بگیرند که این اندازه مماشات و مدارا در برابر مخالفان، جامعۀ بهائی را به شکل گروهی از انسانهای منفعل درمیآورد. باید دید پیروی کورکورانه از آنچه در جامعۀ بشری است انفعال است یا خلاقیّت اخلاقی و فرهنگی. آیا همرنگی با جماعت را «فعّال بودن» میدانیم و کسانی را که آگاهانه و بر اساس فلسفه و استدلال عقلانی، آفرینندۀ ارزشهای جدید اخلاقی هستند «منفعل» قلمداد میکنیم؟ آیا عبدالبهاء و بهائیان دیگر از این مدارا و رفتار خود به امتیازات مادّی رسیدهاند؟ همرنگی با جماعت سود مادّی بیشتری دارد یا شنا کردن برخلاف جریان آب؟ کدامیک نشانۀ دلاوری و شهامت اخلاقی است و کدامیک اثر تنآسانی، عافیتطلبی و سودجویی؟ بهائیان در طول تاریخ کوتاه دیانت خود نشان دادهاند که با پیروی از دستور عمل اخلاقی عبدالبهاء، جان و مال و خانه و آسایش و منصب و فرصتهای رشد اقتصادی و علمی خود را فدا کردهاند؛ ولی حاضر نشدهاند تن به خشونت متقابل با افراد ناآگاهی بدهند که ندانسته و تحت تأثیر القائات رهبران دینی و فکریشان به آزار و اذیت بهائیان دستزدهاند.
جاناتان گلاور که کتابی دربارۀ ریشههای خشونت و رفتارهای غیراخلاقی انسانها در قرن بیستم نوشته است؛ دراینباره مینویسد:
«احترام به کرامت افراد، تأیید برابری اساسی انسانهاست. شاید شما از من قویتر و ثروتمندتر باشید و به گروه قومی یا دینی دیگری تعلّق داشته باشید؛ ولی اگر با من با نزاکت و احترام، برخورد کنید؛ نشان میدهید که جایگاه مرا به رسمیت میشناسید (یعنی میپذیرید که من نیز به اندازۀ شما انسان هستم) اگر وقتی با یکدیگر ملاقات میکنیم؛ وقتی حرف میزنم به سخنانم گوش بدهید؛ یعنی پذیرفتهاید که من نیز تجربیات، افکار و جهانبینیای دارم و ممکن است من نیز حرفی برای گفتن داشته باشم که ارزش شنیدن را داشته باشد.»
(گلاور، جاناتان؛ انسانیّت: تاریخ اخلاقی سدۀ بیستم؛ ص ۲۶۲)
آیا برای احترام به کرامت انسانهای دیگر، راهی و روشی جز مدارا و مهربانی و پرهیز از رفتارهای ناپسند در برابر زشتکاریهای آنهاست؟ اگر آنها دشنام دهند و ما نیز بهتلافی این کارشان به آنها دشنام دهیم؛ رفتار زشت دشنام دادن به دیگران پایان مییابد یا تشدید میشود؟ آیا پیروی کردن از فرهنگ جنگ و اختلاف در جامعه، انفعال اخلاقی و اجتماعی است یا ایستادگی آگاهانه در برابر ارزشهای پوسیده و ناکارآمد اجتماعی که بشر را به ورطۀ نیستی نزدیک کرده است؟ عبدالبهاء بر همین اساس و برای پایان دادن به چرخۀ باطل و فاسد رفتارهای ناپسند است که چنین به دوستدارانش راهنمایی مینماید:
«… اگر در هر دمی صد هزار جفا بینید؛ آزرده مشوید و دلتنگ مگردید؛ به خیرخواهی پردازید و بدخواهان را نوازش نمایید؛ بلکه جفا را مانند وفا تلقّی نمایید و اهل عُدوان را محبّت بیپایان کنید. اگر زخمی زنند؛ مرهمدانید و اگر جوری کنند؛ رحم و مروت شمرید. بدخواه را محترم دانید تا چه رسد به خیرخواه؛ دشمن را دوست شمارید تا چه رسد به یار وفادار. وصایا و نصایح حضرت بهاءالله این است: باید بهائیان، رحمت عالمیان باشند و خیرخواه جهانیان. اگر در هر دم هدف هزار سهم گردند شکوه ننمایند؛ آزرده نشوند؛ شکرانه کنند که الحمدلله تیر خوردند و شهد و شیر دادند؛ ضربت دیدند رحمت نمودند؛ معرض نقمت شدند خوان نعمت گستردند؛ طعن و لعن شنیدند مدح و ستایش نمودند؛ این است وصایای جمال ابهی (بهاءالله). …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۴؛ صص ۱۸۱- ۱۸۰)
جاناتان گلاور نیز با بررسی تاریخ ستیزهها و نفرتپراکنیها و بیگانهانگاریها در دوران معاصر چنین نتیجه میگیرد:
«گروه تحقیرشده کاملاً از انکار جایگاه برابر خود، آگاه است. خشم و نفرت، وارد روایت قبیلهای میشود و میل به انتقامجویی در آن ریشه میدواند. تنها راه گریز از دام کینهجویی، آگاهی از این است که داستانهای دو طرف چگونه ساختهشدهاند. باید درک مشترکی از دلیل مشکلات داشت و هر دو طرف سعی کنند بفهمند که احترام متقابل، تنها راه گریز از این دام است.»
(گلاور، جاناتان؛ انسانیّت: تاریخ اخلاقی سدۀ بیستم؛ ص ۲۶۳)
پس این نظر و توصیۀ عبدالبهاء به بهائیان که «جمیع من علی الارض را دوست انگارند؛ و اغیار را یار دانند و بیگانه را آشنا شمرند و به قیدی مقیّد نباشند، بلکه از هر بندی آزاد گردند.» (مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۳؛ ص ۱۱۹) نهتنها بهائیان را منفعل نمیکند؛ بلکه این خود، عین عاملیّت اجتماعی و اخلاقی است تا ریشههای نفرت و بیگانگی را در اندیشه و عواطف انسان بسوزاند و او را آمادۀ مهرورزی به انسانهایی نماید که اگر به دیگران نفرت میورزند، از روی ناآگاهی و به علّت تربیت نادرست و سلطۀ فرهنگ جنگ بر اندیشه و رفتار بشر است.
اسلاونکا دراکولیچ، نویسندۀ کروات نیز که تجربۀ چند جنگ منطقهای و داخلی را داشته چنین مینویسد:
«بعد از جنگ هم نقشها جابهجا خواهد شد و قربانیان، نهتنها جلادان؛ بلکه همدستان خاموش آنها را هم به محاکمه خواهند کشید. افسوس، ما- همهمان از دو طرف- ناچاریم در جنگ، موضع بگیریم و درنتیجه برای همیشه در این بازیِ بیرحمانه و تکرارشونده، گیر خواهیم افتاد؛ حتّی اگر خودمان نخواهیم.»
(دراکولیچ، اسلاونکا؛ بالکان اکسپرس؛ ص ۹۴)
مربّیان بزرگ از دوران باستان یکی از راههای کارآمد تربیت اخلاقی و تغییر رفتار بشر را ارائۀ نمونه و سرمشق عملی دانستهاند. سنکا فیلسوف، سیاستمدار و نمایشنامهنویس مشهور رمی میگوید:
«باید خصیصههای خود را از یک انسان خوب، الگو بگیریم و همیشه او را مدّ نظر داشته باشیم. طوری زندگی کنیم که گویی او دارد ما را میبیند. طوری کارها را انجام دهیم که گویی او دارد ما را تماشا میکند. این توصیۀ اپیکتِتوس۴ است. او با ارائۀ این توصیه، یک سرپرست و معلّم اخلاقی در اختیار ما قرار میدهد؛ کاری که بدون عقلانیت نیست. اگر یک شاهد، همیشه نزدیک ما باشد کارهای ناشایست تا حدّ زیادی کم میشوند.»
(سالزگبر، جوناس؛ رواقیگری، فلسفۀ زیستن خردمندانه؛ ص ۱۵۲)
مارکوس اورلیوس دیگر فیلسوف رواقی و امپراتور فرهیخته و فرزانۀ رومی نیز در اثر مشهورش، «تأمّلات» چنین مینویسد:
«در آثار اپیکوریها این اندازه به چشم میخورد: همواره یکی از قدما را به یادآوریم که سرمشق تقوا بوده باشد.»
(اورلیوس، مارکوس؛ تأملات؛ ص ۱۷۸)
عبدالبهاء نیز خود به این نکته اشاره میکند که برای اجرای این دستور عمل اخلاقی به الگوی رفتاری و «روش عبدالبهاء» نگاه کنند و طبق آن عمل نمایند. این توصیۀ عبدالبهاء نه از روی نخوت و خودپسندی است که زندگی و آثار او چنین برداشت و تهمتی را دربارۀ وی رد مینماید. وی همچون هر مربّی در هر عرصۀ عملی- مثل اخلاق، ورزش، هنر یا حرفهها- به نقش الگوبرداری در گامهای نخست آموزش و یادگیری، توجّه دارد. وقتی قرار است آموزش عملی بدهیم؛ نمیتوانیم فقط به آموزشهای نظری و کلامی بسنده کنیم؛ بلکه باید نمونهای عملی هم بیاوریم و از فرد یادگیرنده بخواهیم به آن سرمشق، نگاه کند تا یاد بگیرد و به مرحلۀ مهارت برسد و عمل موردنظر را بهآسانی و حتّی با نوآوریهای شخصی انجام دهد و خود برای دیگران سرمشق شود؛ این است که عبدالبهاء به دوستدارانش چنین میگوید:
«… ابداً از آزار خلق محزون مگرد، شما برخلاف آن مُجری دار؛ مطمئن باش که در ظلّ حمایت الهی هستی. باید بهموجب تعالیم الهیه مجری داری. دشمن را دوست شماری و به مدارا و مهربانی حرکت فرمایی. روش عبدالبهاء را دیدی؛ دستورالعمل نما؛ جمیع ابواب را مفتوح خواهی یافت. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۵؛ ص ۶۹)
روشی که عبدالبهاء به یاران خود میآموزد بر اساس مهربانی و خیرخواهی تام و مطلق با همۀ انسانهاست. او رفتار مهربانانه را وابسته به چگونگی عمل و نیّت فرد مقابل نمیداند؛ بلکه صرفنظر از عمل نیک یا بد آن فرد، از دوستدارانش میخواهد که با وی خوشرفتاری نمایند. حدّ خوشرفتاری را هم به تحمّل و مدارای مخالف، تقلیل نمیدهد؛ بلکه آنها را بهطور مطلق از هرگونه رفتار و گفتار ناروا و ناپسند بر حذر میدارد. در نامهای چنین مینویسد:
«… با جمیع اقوام بهجانودل، مهربان باشید و با کل احزاب در نهایت خیرخواهی از دلوجان به کمال صدق، محبّت نمایید نه مدارا؛ همدم بیگانه و آشنا گردید و همراز هر بیچاره و آواره؛ خاطری نیازارید و کلمۀ سوء بر زبان میارید. اگر از کسی فضایل عالم انسانی و سلوک در رضای الهی مشاهده کنید؛ تمجید کنید و الا صَمت و سکوت اختیار نمایید. این است روش اهل بهاء؛ این است نغمۀ ملأ اعلی و این است نعرۀ یا طوبی و یا طوبی. …»
(مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد ۴؛ صص ۴۳- ۴۲)
برای ملموسشدن بیشتر آنچه عبدالبهاء بهصورت راهنماییهای رفتاری و اخلاقی به دوستدارانش توصیه نموده است و برای روشن شدن روش و منش وی در رفتار واقعیاش با دشمنان و مخالفان خودش و آیینش و برای دیدن همان الگوی رفتاری که فرزانگان باستان گفتهاند و خود عبدالبهاء نیز پیشنهاد میکند، باید به شواهدی از زندگی وی مراجعه کنیم و ببینیم آیا آنچه را گفته و نوشته است خود به آنها چگونه عمل نموده است.
یکی از ثمرات سفرهای عبدالبهاء به کشورهای دیگر این بود که بسیاری از شخصیتهای ایرانی و غیر ایرانی فرصت یافتند از نزدیک با او گفتوگو و معاشرت نمایند. بعضی از این افراد، نویسنده و محقّق بودند و برخی اهل سیاست و مشاغل سیاسی. حتّی از هر دو گروه، کسانی بودند که سابقۀ دشمنی با آیینهای بابی و بهائی در کارنامهشان بود و طی دوران مسؤولیّت خود حتّی دستشان به خون بیگناهان، آلوده شده و در آزار پیروان باب و بهاءالله از هیچ کاری فروگذار نکرده بودند؛ امثال پسر ناصرالدینشاه، شاهزاده مسعود میرزا ظلّالسلطان و پسرش شاهزاده محمودمیرزا جلال الدوله.۵
وی کسی بود که حکومت بیش از دوپنجم مملکت شامل اصفهان و یزد از طرف ناصرالدّینشاه به وی داده شده بود. ظلّالسلطان که پسر ارشد ناصرالدینشاه بود، مردی حیلهگر و سنگدل بود. (ربّانی، شوقی؛ قرن بدیع؛ ص ۳۹۹) چون مادرش از طبقات عادی و خارج از خاندان سلطنت بود، از ولایتعهدی محروم شده بود. یکی از بدترین اقدامات ظالمانۀ ظلّالسّلطان مشارکت در کشتن دو برادر تاجر اصفهانی یعنی پسرعموهای همسر عبدالبهاء بود. این دو برادر به نامهای «میرزا محمّد حسن» و «میرزا محمّد حسین» بودند که از سوی بهاءالله به ترتیب به لقب «سلطان الشّهداء» و «محبوب الشّهداء» ملقّب شدند.۶
شوقی ربّانی دربارۀ عاقبت سیاسی و حکمرانی ظلّالسلطان چنین مینویسد:
«شاهزادۀ جبّار، مسعود میرزا ظلّالسّلطان، فرزند ارشد ناصرالدّین شاه و فرمانفرمای بیش از دو خمس مملکت که حضرت بهاءالله او را «شجرۀ جحیم» (درخت دوزخ) یاد فرمودهاند؛ مورد بیمهری سلطان، واقع و حکومت جمیع ولایات بهجز اصفهان از دستش خارج و ابواب ترقّی و اعتلا بر وجهش مسدود و به ذلّت و خواری مبتلا گردید.»
(همان؛ ص ۴۶۲)
ظلّالسّلطان با این سابقۀ ننگین در آزار و اذیت و کشتار بهائیان وقتی در اروپا به دیدار عبدالبهاء رفت، تقصیر همۀ کارها را به گردن پدرش ناصرالدّینشاه انداخت و خود را بیگناه قلمداد کرد؛ ولی درعینحال، اظهار پشیمانی کرد. عبدالبهاء آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی هم کرد؛ ولی همینکه دانست در گفتارشان صادق و روراست نیستند و قصد آنها از این نزدیکیها بیشتر رنگ سیاسی دارد و خواستار همدستی عبدالبهاء با ایشان برای به دست آوردن قدرت و سلطنتاند، آنها را از خود ناامید کرد و توجّهی ننمود. (همان؛ ص ۱۷۴ با استناد به نطق عبدالبهاء در حیفا به سال ۱۳۳۲ ه.ق) ظلّالسّلطان پس از سرخوردگی از جلب نظر و حمایت عبدالبهاء با ازلیها همدست و همراه شد و به آنها پول داد تا برای به سلطنت رسیدنش فعّالیّت کنند. (عبدالبهاء؛ مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ ص ۲۲۵)۷
در یزد نیز به تحریک و اغوای مجتهد شهر و حکم محمود میرزا جلال الدّوله، پسر ظلّالسّلطان، حاکم محل که بینهایت سنگدل بود در یک روز، هفت نفر از مظلومان را به فجیعترین وضعی کشت. (ربّانی، شوقی؛ قرن بدیع؛ ص ۴۰۶) وی حتّی دستور داد برخی افراد، مثل «حاجی ملا محمّدابراهیم مسألهگو» را از منشاد به یزد آوردند و به دست خود با گلولهای از پشت سر کشت. (فیضی، محمدعلی؛ حیات حضرت عبدالبهاء؛ ص ۱۷۲) جلال الدّوله در دورۀ دوم حکومتش در یزد نیز با کمک علمای آن شهر و شهرهای تفت و منشاد، باعث کشتن چند تن از بهائیان شد. (همان؛ صص ۱۴۲- ۱۴۱)
شوقی ربّانی دربارۀ سرانجام جلال الدّوله نیز چنین نوشته است:
«شاهزادۀ خونخوار، جلال الدّوله که از قلم اعلی (بهاءالله) به «ظالم ارض یاء» موسوم؛ یک سنه پس از ارتکاب اعمال مُدهشۀ شنیعه از مقام خویش منفصل و به دارالخلافه، احضار و به استرداد قسمتی از اموال منهوبه (غارتشده) که از غارت و تاراج مظلومان بیپناه به دست آورده بود؛ ملزم گردید.»
(ربّانی، شوقی؛ قرن بدیع؛ ص ۴۶۲)
جلال الدّوله نیز با این کارنامۀ سیاه بهمحض ورود به محل دیدار با عبدالبهاء، خود را به پاهای او انداخت و طلب عفو و بخشش کرد. عبدالبهاء با وی نیز همچون پدرش با مهربانی برخورد کرد و شرمساری او را نپسندید.
از نویسندگان آن زمان ایران که به حضور عبدالبهاء رسیدند دو تن به نامهای سیّد حسن تقیزاده و میرزا محمّدخان قزوینی مشهور به علّامۀ قزوینی بودند. هر دو از دانشمندان و محقّقان نامدار معاصرند که البته در سیاست هم فعّال بودهاند و با ادوارد براون انگلیسی نیز روابطی داشتهاند. هر سه اینها بیش از آنکه جویای حقیقت آیین بهائی و تعالیمی باشند که عبدالبهاء تبلیغ میکرد، به دنبال مقاصد سیاسی خود بودند. هم علّامه قزوینی و هم تقیزاده از عبدالبهاء پرسشهایی کردند که پاسخ آنها را داد. شرح دیدار هر دو تن با عبدالبهاء در شمارۀ ششم و هفتم مجلۀ یادگار سال ۱۳۲۷ شمسی به قلم خودشان آمده است. هر دو از ادب و آدابدانی عبدالبهاء تعریف کردهاند؛ ولی خودشان هم متوجّه شدهاند که روابطشان با براون و پیروان یحیی باعث شد که این ارتباط ادامه نیابد. محّمد قزوینی و براون بر کتاب «نقطۀالکاف»، منسوب به «حاجی میرزا جانی کاشانی» مقدّمهای نوشتند و با اشاره و صلاحدید یحیی ازل، آن را منتشر نمودند که تاریخی جعلی و مشکوک دربارۀ آیین بابی است.
سیّد حسن تقیزاده بنا به درخواست دوستش محمّد قزوینی شرح دیدارش با عبدالبهاء را نوشته و برای نشر در مجلّۀ یادگار فرستاده است. وی در آن یادداشت از گفتوگوهای گوناگونی میگوید که با عبدالبهاء داشته است. وقتی از عبدالبهاء دربارۀ آزادیخواهیاش میپرسد، عبدالبهاء میگوید هر انسانی آزادی را دوست دارد؛ ولی آیین بهاءالله در شرایط سختی و محدودیّت آزادیها نیز رشد میکند. همچنین تقیزاده میگوید که عبدالبهاء در گفتوگوهایش با وی هیچ مسألۀ دینی مطرح نمیکرد و بیشتر از مسائل موردعلاقۀ تقیزاده مثل اوضاع ایران میپرسید. این نکته خود نشان میدهد که عبدالبهاء در وی چنین میل و علاقهای را احساس نکرده بوده است و تلاشی برای گفتوگوی بیفایده دربارۀ موضوعی ننموده که مخاطبش به آن بیاعتناست. (پیام بهائی؛ شماره ۳۹۴-۳۹۳، ویژه صدمین سال سفر عبدالبهاء به غرب؛ صص ۱۲۳-۱۱۵)
یکی از مهمترین شخصیتهای علمی و سیاسی اروپا که به دیدار عبدالبهاء رفت «ادوارد گرانویل براون» بود. او که در ایران، زندگی کرده و با فرهنگ و زبان ایرانیان بهخوبی آشنا بود، پیشازاین نیز در عکا به دیدار بهاءالله و عبدالبهاء رفته بود و شرح دیدار خود را هم نوشته است. او در هنگام اقامت عبدالبهاء در انگلستان نیز چند مرتبه به دیدار وی آمد. او که در گذشته بنا به اغوای پیروان یحیی ازل، مطالبی علیه آیین بهاءالله و شخص وی نوشته بود، میخواست عذرخواهی کند؛ ولی عبدالبهاء به او فرصت نداد و صحبتهای دیگری را پیش کشید و فقط در حقّ او مهربانی نمود. براون حدود بیست سال پیش از سفر عبدالبهاء به اروپا، نامهای به خط و زبان فارسی برایش نوشته بود. در آن نامه نیز از اینکه میتوانست با عبدالبهاء مکاتبه نماید اظهار خرسندی و افتخار کرده بود. وی از اینکه فرصت یافته کتاب عبدالبهاء را با عنوان «مقالۀ شخصی سیّاح» ترجمه و منتشر نماید اظهار خوشنودی و سپاس میکند. (فیضی، محمدعلی؛ حیات حضرت عبدالبهاء؛ صص ۲۲۲-۲۱۴)
عبدالبهاء در نامهای با چنین لحن دوستانه و پرمهری به ادوارد براون خطاب میکند:
«هواللّه؛ دوست قدیما، عزیز محترماً، الحمدللّه محفوظاً از لندن به پاریس آمدم؛ ولی افسوس که اسباب چنین فراهم آمد که ملاقات مکرّر حاصل نگشت؛ زیرا مقصود چنان بود که در مسائل حکمت الهیّه ازجمله بقای روح با یکدیگر صحبت نماییم و از حقیقت سایر مسائل الهیّه مذاکره کنیم. در وقت ملاقات فرمودید که مسألۀ بقای روح از معضلات مسائل است؛ در این خصوص، مذاکره مسکوت و به ملاقات بعد مرهون شد؛ امّا یار به دیار دیگر شتافت و ملاقات، حاصل نگشت؛ ولی امید وطید (استوار و پابرجا) که بلکه در شرق، همدم گردیم:
مهتابشبی خواهم و جایی تنهایی
(مائدۀ آسمانی، جلد نهم؛ ص ۱۱۳)۸
تا با تو بگویم سخن از هر جایی. …»
به هنگام اقامت دوم عبدالبهاء در اسکندریه «میرزا مهدی خان زعیم الدوله» به دیدار عبدالبهاء آمد. او از هنگامیکه در مصر ساکن شده بود، روزنامۀ «حکمت» را منتشر میکرد. در گذشته نیز ردّیهای علیه باب و بهاءالله نوشته بود به نام «بابالابواب». چون این کتابش خیلی مفصّل بود، خلاصهای از آن را با عنوان «مفتاح بابالابواب» منتشر کرد. در این کتاب، پیشبینیهای بهاءالله را دربارۀ آیندۀ حکومت عثمانی و دیگر امپراتوریهای آن زمان آورده و همۀ آن پیشبینیها را مسخره کرده بود. قصد اصلیاش هم این بود که سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی را علیه بهائیان بشوراند؛ ولی خیلی زود نتیجۀ عکس داد و عبدالحمید طبق پیشبینی بهاءالله در نامهاش خطاب به سلطان عثمانی، سقوط کرد و بخشی از امپراتوریاش جدا و مستقل شدند. حال که آن تاریخنویس مغرض، ساکن زیتون مصر بود و میدید همۀ آن پیشبینیها رخ داده است با خضوع و خشوع در حضور عبدالبهاء مینشست و از لطف و مهربانی او بهره میبرد؛ حتّی به خود میبالید که اگر من آن مطالب را به نقل از کتابهای بهاءالله منتشر نکرده بودم امروز که تحقّقیافتهاند، کسی از آنها باخبر نشده بود. وی به این صورت خود را باعث تبلیغ آیین بهائی میشمرد و رفتار مغرضانه و دشمنانۀ خود را با ریاکاری به نفع بهائیان قلمداد نمینمود. (همان؛ صص ۲۵۴- ۲۵۳)
عبدالبهاء در نامهای دربارۀ زعیم الدّوله و تاریخی که نوشته بوده چنین مینویسد:
«… ولی اگر خود زعیم الدّوله بخواهد تألیفش را در مستقبل، اهمّیتی باشد؛ بهتر آن است که طریق صواب رود و حقیقت حال را منصفانه بیان نماید. ما تکلیف نمیکنیم که چگونه بنگارد؛ آنچه صدق و انصاف است مرقوم دارد؛ مانند مرحوم سپهر، بعدازاینکه در تاریخ “ناسخ التّواریخ” خویش به اشنع (زشتترین) تعبیرات و اقبح (زشتترین) عبارات، از این امر بنگاشت قبل از فوتش بهحسب روایات مؤکّدۀ رساله، مرقوم نموده و از تاریخ این امر، ذکر کرده و نگاشته که آنچه در تاریخ کبیر (ناسخ التّواریخ) نوشتهام، نظر به مقتضیات زمانه و اجبار از خویش و بیگانه بود؛ لهذا مجبورم که حقیقت را بنگارم. …»
(مائدۀ آسمانی، جلد ۵؛ ص ۱۵۸)
البته زعیمالدّوله باوجود اظهار پشیمانی، موفّق به تصحیح مطالب کتاب خود نشد؛ بااینحال عبدالبهاء نیز هیچگاه چه در حضور وی و چه در نامههایش به دیگران، دربارۀ وی واکنشی نشان نداد که مقابلهبهمثل باشد.
یکی دیگر از مخالفان آیین بهائی که در مصر به حضور عبدالبهاء رفت و با او گفتوگو نمود، روزنامهنگار مشهور مصری «شیخ علی یوسف» مدیر جریدۀ «المؤیّد» بود. وی پس از دیدار با عبدالبهاء در سفر نخست وی به مصر، «بیاندازه منجذب و مفتون» عبدالبهاء شد. (همان؛ ص ۲۵۳)
روش عبدالبهاء در برابر کسانی- چه ایرانی و چه غیر ایرانی- که در گذشته به مخالفت با بهاءالله و آیینش پرداخته بودند، این نبود که اعمال گذشتهشان را به رخشان بکشد یا سرزنش و نکوهششان کند. دربارۀ آن رفتارها حتّی اگر به کشتن بابیان و بهائیان انجامیده بود، سخنی نمیگفت. راه را برای جبران گذشتهها باز میگذاشت. در بسیاری موارد میدانست که این عذرخواهیها و پشیمانیها صادقانه نیست و از روی مصلحتاندیشی و منافع شخصی است. حال که میدیدند بهائیان در بین مردمان متمدّن اروپا و آمریکا و حتّی ایرانیان روشناندیش ارج و منزلتی برجسته و والا دارند، میخواستند خود را به بهائیان نزدیک کنند؛ ولی عبدالبهاء به رویشان نمیآورد. درعینحال هوشیارانه خود را از میدان خواستههای سیاسی آنها کنار میکشید و گاه حتّی با رعایت ادب و احترام، از دیدار دوباره با آنها پرهیز مینمود تا زمینهای برای بدبینی دیگران فراهم نشود یا خود ایشان در بیان خواستههای سیاسیشان دلیر و جسور نگردند و رابطهشان با سرانجامی خوش، به پایان رسد.
با توجّه به آنچه نوشتیم و نقل کردیم؛ معلوم میشود که اگر بهائیان در برابر خشونت گفتاری و رفتاری و شدّت عمل مخالفان و دشمنان خود بهتلافی و انتقام، دست نمیزنند از سر ناچاری و ضعف و بیعملی و ترس نیست؛ بلکه اگر قدرت و امکانات و فرصت مقابلهبهمثل هم داشته باشند، نباید و نمیخواهند جز راه مهر و محبّت بپویند. شواهدی از زندگی عبدالبهاء در مواجهه با سرسختترین دشمنان و مخالفان آیین بهائی که حتّی دستشان به خون بهائیان آلوده بوده، نمونهای عملی از چیزی است که در نوشتهها و سخنرانیهایش نوشته و گفته است. او خود عملاً در برابر کسانی که دستشان به خون بیگناهان بهائی آلوده بوده یا کسانی که با نوشتههای غرضآلودشان زمینۀ فکری چنین جنایاتی را فراهم یا آنها را توجیه مینمودند، فروتنانه و مشفقانه رفتار نموده است تا اگر ذرهای انصاف و انسانیّت در وجودشان است، متنبّه و پشیمان شوند و تا جایی که دستشان میرسد به جبران اعمال ناشایست گذشتهشان برآیند. این رفتارها در دنیایی که انتقام را مشروع و پسندیده میداند، نشانۀ انفعال روانی نیست؛ بلکه از عزمی آگاهانه برای خاموش کردن شعلههای جنگ و اختلاف و بیگانگی خبر میدهد. عزمی که همسو و سازگار با فلسفۀ بنیادین عبدالبهاء برای اصلاح عالم است.
آنچه عبدالبهاء در زندگی و نوشتهها و سخنرانیهایش به یادگار گذاشته است سرمشقی برای جامعۀ بشری است که قرنهاست در آتش کینهجوییهای زنجیرهوار میسوزد. امیدواریم که این سرمشق نیک و مبانی فکری آن بتواند راهگشای عالم انسانی برای تحقّق صلحی فراگیر در همۀ عرصههای زندگی بشر باشد.
رفتار رفتار رفتار رفتار رفتار رفتار
شاید این مقاله را نیز دوست داشته باشید:
تمدّن
۱ – این تعلیم در آثار عبدالبهاء با عبارات و تعابیر مختلف آمده و دلالت بر شیوۀ رفتار خاص بهائیان در برابر ظلم و آزار و دشنام مخالفان است که عصارۀ آن در همین عبارت کوتاه بیان شده است. مثلاً: «اگر زهر دهند شهد دهید؛ اگر شمشیر زنند شکر و شیر بخشید؛ اگر اهانت کنند اعانت نمایید؛ اگر لعنت نمایند رحمت جویید.» (مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد چهارم؛ ص ۱۲۱)
یا: «اگر جام زهر دهند، ساغر شهد بخشید.» (منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد دوم؛ ص ۲۰۷)
یا: «اگر آنان تیر زنند، اینان شهد و شیر بخشند؛ اگر زهر دهند، قند بخشند؛ اگر درد دهند، درمان بیاموزند؛ اگر زخم زنند، مرهم بنهند؛ اگر نیش زنند، نوش روادارند.» (مکاتیب حضرت عبدالبهاء، جلد هشتم؛ صص ۲۴۲- ۲۴۱)
یا: «اگر نفسی جنگ جوید، شما آشتی طلبید و اگر کسی ضربتی بر جگرگاه زند، شما مرهم بر زخم او بنهید؛ شماتت کند، محبّت نمایید؛ ملامت کند، ستایش فرمایید؛ سم قاتل دهد، شهد فائق بخشید؛ به هلاکت اندازد، شفای ابدی دهید؛ درد گردد، درمان بشوید؛ خار شود، گل و ریحان گردید.» (همان؛ ص ۳۲)
۲ – حافظ
۳ – اشاره به آیۀ قرآنی: «إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کَانَ مزاجها کَافُورًا» [بهیقین، ابرار و نیکان از جامى مینوشند که با عطر خوشى آمیخته است] (سورۀ انسان؛ آیۀ ۵)
۴ – فیلسوف رواقی یونانی که در قرن اوّل میلادی میزیست.
۵ – برای اطّلاع از رفتارهای ظالمانه و غیرانسانی ظلّالسّلطان و پسرش به کتابهای تاریخی و خاطرات مراجعه نماید. ازجمله «خاطرات مالمیری» نوشتۀ حاجی محمّد طاهر مالمیری [لانگنهاین (آلمان): لجنه ملی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی؛ ۱۴۹ بدیع/ ۱۹۹۲ میلادی.]
۶ – این دو تاجر که در میان مردم اصفهان به بزرگواری و امانت و زهد و محبّت و پرهیزگاری، مشهور و معروف بودند به تحریک و اغوای «میر محمّد حسین» امامجمعۀ اصفهان که با آن دو برادر، معاملۀ تجاری داشت و مبالغ زیادی به ایشان بدهکار بود، کشته شدند. وی برای رهایی از پرداخت بدهیهای خویش بهتر دید که مسألۀ دیانت آنها را پیش کشد و آنها را تکفیر کند و موجبات قتلشان را فراهم نماید. این بود که به فتنه و فساد پرداخت با کمک و فتوای «شیخ محمّد باقر نجفی» مجتهد و مرجع مشهور اصفهان فتوای قتل آن دو برادر را گرفت و ظلّالسّلطان، حاکم وقت اصفهان نیز این رأی را تأیید اجرا کرد. آنها عوام را برضدّ این دو برادر تحریک کردند تا آنکه تودۀ مردم به خانۀ آن دو تاجر بهائی ریختند و خانههای مجلّل و مزیّن ایشان را تاراج نمودند. حتّی درختان و بوتههای گل را از ریشه درآوردند؛ سپس امامجمعه و حاکم وقت اصفهان، ظلّالسلطان، اموال و دارایی آن دو را برای خود مصادره کردند. سپس آن دو را اسیر غل و زنجیر نمودند و سرشان را بریدند و اجساد آنها را به میدان شاه کشیدند و در آنجا به دست مردم خونخوار سپردند تا هرگونه اهانت و تحقیر که میتوانند نسبت به اجساد آنها روادارند. (ربّانی، شوقی؛ قرن بدیع؛ صص ۴۰۵- ۴۰۴)
۷ – عبدالبهاء در نامهای دربارۀ رابطۀ ظلّالسّلطان با ازلیها چنین نوشته است:
«… یحیاییها در نزد جمهور اعتدالیّون علیالخصوص یفرم خان قلم دادهاند که بهائیان، حامی انقلابیّوناند و اکثر این فسادها را میرزا یحیی و صدرالعلماء و ذکاءالملک مینمایند و احبّای الهی مشغول به محاجه (بحثوجدل) در امور جزئیّه، مثل امور مدرسه؛ لهذا شما باید خود، این قضیّه را به یفرم خان بفهمانی که جناب ستّار [خان] این خیال را داشت و محرّک او صدرالعلماء و میرزا یحیی بودند و حالآنکه این یحیاییها اوّل، حزب ظلّالسلطان بودند و از او مبلغ گزاف گرفتند که در سلطنت او بکوشند و متّصل او را نوید دادند که این تخت و تاج مال توست. چون امور ظلّالسّلطان را متزلزل دیدند، مخابره به سالار الدّوله کردند که تخت و تاج حاضر و مال توست فوراً به طهران بیا و چون او منکوب شد داخل در حزب انقلاب گشتند و عربده انداختند و افترا زدند که بهائیان، طرفدار استبدادند و به مستبدّان فهماندند که بهائیان، مشروطهطلباناند. …» (مائدۀ آسمانی، جلد پنجم؛ ص ۲۲۵)
۸ – عبدالبهاء یکی از آثار بهاءالله را برای پروفسور براون فرستاد و ضمناً در پایان همین نامهای که نقل شد او را متذکّر میدارد تا نوشتههای یحیی ازل را هم از کتابخانه پاریس و لندن بگیرد و بخواند تا شاید بانگ هدهد الهی (بهاءالله) را از بانگ قطا (مرغ سنگخوار) و بوم شوم (یحیی ازل) تمیز دهد.
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید
نوید | 20 July 2023
کلمات شما من را بسیار زیاد به یاد نسلون ماندلا می اندازد که نماد بخشش در دنیاست. ولی مطالبی که از عبدالبها نوشته اید از نظر باورها و ارزش ها حقیقی قابل تعمق می باشد ولی از لحاظ روانشاختی ، عملکردی ، جامعه شناختی و بحث تطابق علم و دین به نظر مطالب باید واقع بینانه تر مورد توجه قرار بگیرد.