درمطالعۀ مباحث میانرشتهای دین و هنر، پر چالشترین مسأله، مطالعۀ بایدها و نبایدهایی است که معمولاً ادیان برای هنر و هنرمندان طرح میکنند. در آثار عبدالبهاء نیز این قبیل بایدها و نبایدها (رهنمودها) دیده میشود که هم مشابهتهایی چشمگیر و هم تفاوتهایی اساسی با سایر ادیان دارد. از یک سو در دیدگاه عبدالبهاء رهنمودهایی برای هنرمندان وجود دارد و از دید او مفهوم آزادی هنری به هیچرو مطلق نیست. از سوی دیگر این بایدها و نبایدها منوط به سلایق افراد و نهادها گذاشته نشده و هر اصلی باید مبتنی بر متون موثّق بهائی یا نصوص باشد. در مواردی هم که نصّی یافت نشود، تصمیم بر مشورت جمعی با الهام از نصوص و تکیه بر فرهنگ حاکم جامعه گذاشته شده است. این دو اصل – نصوص و فرهنگ حاکم – سرانجام به یک اصل کلی میرسند؛ اصلی که در آثار عبدالبهاء به یکی از اساسیترین تکیهگاههای فرهنگ بهائی بدل میشود: اخلاق رحمانی.
«پس ای احبّای الهی، جهد بلیغ نمایید تا شما مظهر این ترقیّات و تأییدات گردید و مرکز سنوحات۱ رحمانیه شوید و مَشرق انوار احدیت گردید و مُروّج مواهب مدنیّت شوید و در آن کشور رهبر کمالات انسانیّت گردید و ترویج علوم و معارف نمایید و در ترقّی بدایع و صنایع کوشید. تعدیل اخلاق نمایید و به خُلق و خوی سبقت بر آفاق جویید و اطفال را از سِنّ شیرخواری از ثَدی۲ تربیت پرورش دهید و در مهد فضایل بپرورید و در آغوش موهبت نشو و نما بخشید. از هر علم مفیدی بهرهمند نمایید و از هر صنایع بدیع، نصیب بخشید. پُرهمّت نمایید و متحمّل مشقّت کنید. اقدام در امور مهمّه بیاموزید و تشویق بر تحصیل امور مفیده بنمایید.»
(عبدالبهاء؛ مجموعۀ آثار مبارکه درباره تربیت بهائی؛ ص ۴۵)
اخلاق در آثار عبدالبهاء ارتباط ذاتی با زیبایی و عناصر شاکلۀ آن از قبیل لطافت و سُرور پیدا می کند. به تعبیری چون عالم خَلق ناتوان از درک ماهیت «کمالِ» هستی مافوق- یعنی ذات الهی- است، آنچه از جلوۀ او میتواند دریابد «جمالِ» الهی است. شاید به همین علّت باشد که اکثر صفاتی که بهاءالله – بنیانگذار دیانت بهائی – بر خود پسندیده است ترکیبهایی از واژۀ «جمال» میباشد(جمال مبارک، جمال قِدم، جمال اقدس ابهی…). شعاع این زیبایی در عالم وجود، جلوهها مییابد. تابش این شعاع در ساحت اندیشه به علم و آگاهی بدل میشود و در حیطۀ ذوق به هنرهای زیبا و در حوزۀ رفتار اجتماعی، اخلاق تلقّی میگردد. به این قیاس، اخلاق، علم و هنر، هر سه ترجمانی از مفهوم واحد زیبایی هستند که جلوههای متفاوت مییابند و وابستگی ذاتی با یکدیگر دارند. در آثار عبدالبهاء نکاتی همچون «شأن ادب و وقار» یا «خُلق و خوی رحمانی» معیارهای اساسی برای خوبی و زیبایی هر پدیده (از جمله اخلاق، علم و هنر) و اسباب ضروری برای پیشرفت فرد و جامعه تلقّی میشوند.
در عالم هنر، این دیدگاه امروزه مقبولیت عام ندارد. براساس نظرات معاصر برای تحسین اثر هنری لازم است از معیارهای هنری، همچون تحلیل ساختار اثر هنری۳ یا تاثیرات بیانگر آن۴ استفاده کرد و در یک کلام باید از سازوکار نقد هنری سود برد. در حالی که بسیاری بر این باورند که ارزش های غیر هنری نیز در تحسین اثر هنری مهم و تأثیرگذارند. ارزشهایی همچون روانشناسی، ایدئولوژی سیاسی یا دینی، انسانشناسی و اخلاق. اگر تحسین هنر بر اساس ارزشهای هنرمندانۀ «نقد هنری» دانسته شود، به رویۀ سنجش هنر براساس میزانهای علمی و اجتماعی عموماً «ممیزی» گفته میشود.
طرفداران داوری هنر براساس معیارهای هنری در ردّ کاربرد دیدگاه ممیزی به دو نکتۀ مهم تکیه میکنند:
و ادعا می کنند ممیزی آثار هنری بر اساس معیارهای غیرهنری راه به سانسور می برد. از این منظر به نیّت تحسین یک اتومبیل باید صرفاً به ارزشهای فنّی آن ( از قبیل سرعت، راحتی، امنیت و … ) توجه شود. ولی طرفداران ممیزی توضیح میدهند که معیارهای غیرفنّی – همچون زیبایی، دوستی با محیط زیست و … – نیز در تحسین یک اتومبیل اساسیاند و اگر بیش از معیارهای اول مهم نباشند، کمتر هم نیستند.
از بین معیارهای غیرهنری برای تحسین اثر هنری رایجترین و پر چالشترین آنها اخلاق است. اهمّیت اخلاق از آن روست که هنر، ابزاری کارآمد در ارتباط بین هنرمند و مخاطب محسوب میشود و اثر هنری غیر اخلاقی تأثیر اجتماعی فسادآور بر مخاطبان دارد. علیرغم اینکه بحث اخلاق در هنر از دیرباز مطرح بوده است، این مطلب در جهان مدرن و پست مدرن به شدت حادّ شده است. از یک طرف، آثار هنری قابلیت تکثیر و اثرگذاری اجتماعی گستردهتری پیدا کردهاند و از طرف دیگر، بحث دربارۀ گستردگی دامنۀ اخلاق از تکیه بر مسائل جنسی (عفت و عصمت) به دیگر فضایل – از قبیل صداقت، امانت و رأفت – هم گسترده شده است. به موازات این گستردگی مصادیق، بحران در داوری هم آغاز میشود. نهادهایی برای کیفیتشناسی آثار هنری توسّط جریانات مقتدر حاکم بر جامعه پدید آمدند که بر مبناهای غیر هنری، آثار هنری را قضاوت و ممیزی نمودند. وابستگی ضروری نهاد ممیزی به دولت و سیاست (اقتدار حاکم بر جامعه) هم ممیزی اخلاقی را در دام ایدئولوژی گرفتار میکند و هم سلیقۀ نازل نهاد ممیزی را به قانون بدل می سازد و فضیلتی را بر سایر فضایل (بنابر سلیقه و ایدئولوژی) ارجحیت میبخشد. در حالی که نه جریان اقتدارگرای حاکم و نه نهاد ممیزی هیچکدام خود قادر به تعریف اخلاق نیستند و نمیتوانند نمونۀ اخلاقی درستی به جامعه ارائه نمایند.
در یک جملۀ ساده میتوانیم اخلاق را به «انجام آزادانۀ عملِ درستِ اجتماعی» تعریف کنیم. براساس این تعریف، اخلاق مقولهای اجتماعی است. هیچ فضیلتی در غار تنهایی انسان تعریف نمیشود. صداقت، امانت یا پاکدامنی در تنهایی کاری است سهل و ساده، بلکه بیمعنی و بیهوده. اخلاق در ارتباط با دیگران تعریف میشود. به همین ترتیب، معیار درستی یا نادرستی نیز مبهم است. شاید دشوارترین مبحث علم اخلاق تعیین فضایل اخلاقی است که هم مورد پذیرش جامعه باشد و هم قابل تعمیم و تصدیق. آنچه که هست معیارها بحثی بیرونی و اجتماعی هستند. با این توضیح، میتوان ادعا کرد که اخلاق، علم – تجربی یا عقلی – نیست. اخلاق مسألهای نظری نیست. دربارۀ اخلاق، سخن گفتن ساده است؛ از منظر عبدالبهاء اخلاق، «کُنش» است: «بهائی را به صفت شناسند نه به اسم و به خُلق پی برند نه به جسم» (عبدالبهاء؛ مکاتیب عبدالبهاء، ج ۲؛ ص ۱۱۴). این شعار عبدالبهاء است.
در تعریفی که از اخلاق گفته شد عجیبترین و کلیدیترین نکته، «آزادی» است. اخلاق، وقتی ارزشمند است که مبتنی بر انتخاب آزاد باشد و عمل فرد بر اساس وجدان و آگاهی و میل شخصی انجام شود. عمل زیبا، درست یا خوبی که آزادانه نباشد بیمعنی و بیارزش است. اخلاق باید اصولی باشد نه مصداقی. اخلاق مصداقی نوعی رفتار است، بدون آگاهی، بدون نیّت؛ از سر اجبار، ترس یا حتّی عادت. ولی اخلاق اصولی نوعی «بودن» و ناشی از تصمیم و تعریف است. از نظر عبدالبهاء، اخلاق اصولی مبناست، زیرا تأکید میکند که اخلاق باید «تربیتمحور» باشد نه حتی «قانونمحور». عملکرد، معیار داوری فرد بالغ است و نهاد – هر نهادی – بر وجدان فرد بالغ، تسلّط و احاطه نباید داشته باشد.
«… در دین الله حُریّت۵ افکار هست؛ زیرا هیچکس، حاکم بر وجدان نیست غیر از خدا، ولی به درجهای که خارج از آداب نباشد. اما در دینالله حریت اعمال نیست. از قانون الهی انسان نمیتواند تجاوز نماید ولو ضرری به غیر نرساند؛ چهکه مقصود از قانون الهی تربیت وجودِ خود و غیرِ خود است. زیرا عندالله۶ ضرر غیر و خود، یکسان است. هر دو مذموم۷ است. باید در قلوب، خشیهالله۸ باشد. انسان باید آنچه را عندالله مذموم است مرتکب نشود. لذا آن حُرّیتِ اعمالی که در قانون اروپا است در دیانت الهیه نیست. و اما حرّیت افکار باید از آداب تجاوز نکند و اعمال، مقرون به خشیهالله و رضای الهی باشد. امیدوارم شماها سبب روشنایی این ممالک گردید و وسیله تعدیل اخلاق نفوس شوید.»
(عبدالبهاء؛ بدایع الآثار، ج ۲؛ ص ۲۴۴)
عبدالبهاء تأکید می کند هنر خوب، فرهنگی (اخلاقی) است و زیربنای اخلاق جامعه در تربیت خانوادگی باید شکل گیرد (وجدان و خشیه الله) و سایر نهادهای اجتماعی باید مساعد خانواده در تربیت و نظارت بر اطفال باشند. او تأکید میکند که هنر، سرایتدهندۀ حالات است: هم مکارم و هم مَکاره۹ اخلاق. به همین دلیل، میتواند افراد را به هر کدام از این جهات بکشاند.
«نوای موسیقی و نغمات، قلوب منجذبه را حیات میبخشد ولکن نفوس مُنهَمک۱۰ در شهوات را به سوی هوی و هوس میکشاند.»
(ترجمه) (عبدالبهاء؛ مجموعه مستخرجات از آثار امری دربارۀ موسیقی؛ ص ۵)
برای اجتناب از ابتلا به جنبههای منفی اخلاقی چه میتوان کرد؟ تقریباً همۀ جوامع، حتی آزاد ترین آنها، به نوعی ممیزی یا سانسور باور دارند. همه قبول دارند که مثلاً اطفال در یک محدودۀ سنی نباید نوعی از فیلمها یا تصاویر را ببینند، نباید کتابهایی را بخوانند و … . مسأله از یک سو راه حل و از سوی دیگر، نهاد مسؤول است. برای اجتناب از آسیبهای سرایت مَکاره اخلاقی دو راه پیشنهاد شده : ۱- اجتناب ۲- تقویت. (شِپِرد، آن؛ مبانی فلسفۀ هنر؛ فصل آخر) در مورد اول، فرد مخاطب باید تصمیم بگیرد که اجتناب کند و در صورت عدم اجتناب (که معمولاً اتفاق می افتد) باید نهاد ناظری (سانسورگر) تعریف شود. بهخصوص که پیشفرض سانسور، این است که افراد جامعه، مانند کودکانی صغیر، ضعیف و آسیبپذیر باید توسّط یک «ولیّ» آگاه و قوی، مراقبت و حمایت شوند.
راه دوم هم چندان کارآمد نیست. اگر واقعاً بپذیریم که پدیدهای آسیب – اخلاقی یا غیر اخلاقی – میزند، چهگونه میتوان فرد را در برابر آن تقویت نمود؟ آیا آگاهی از مُضّر بودن یک پدیده، باعث بیزیان بودن آن میشود؟ آیا عادت به یک کنش غیراخلاقی لزوماً خطر آن را کاهش میدهد؟ آیا تنها این نکته که سن فرد از حدی بالاتر برود کافی است که او در برابر آسیبهای احتمالی مصون بشود؟ با توجه به این که سانسورِ نهادمندِ دولتی هم تجربهای ناموفق در دو قرن اخیر بوده است راه حل چیست؟
الگوی ممیزی اخلاقی عبدالبهاء کاملاً متفاوت است. از منظر تفکّر بهائی، عالم انسانی در آستانۀ بلوغ قرار دارد و هیچ انسانی بر انسان دیگر ولایت ندارد. بهاءالله در کتاب اقدس بهصراحت تأکید میکند که هیچ فردی حق ندارد به دیگری معترض شود و اموری مثل امر به معروف و نهی از منکر توسّط افراد ممنوع شده است. حتّی در همین کتاب اقدس که مهمترین اثر اوست و کتاب احکام بهائی هم محسوب میشود، بهاءالله فقط به ذکر کلّیات اوامر و احکام پرداخته و اجرائی شدن اکثر احکام، منوط به مشورت جمعی است. او مسألۀ جانشینی و اعتبار آن را بر دو اصل انتخاب عمومی و مشورت جمعی معلّق نموده است. به این ترتیب که جمعی که مطابق اصول «به انتخاب عموم تأسیس و تشکیل شود» و بر اساس موازین صحیح، مشورت کند «آنچه قرار دهند من عندالله۱۱ است» (عبدالبهاء؛ منتخباتی از الواح مبارکه وصایا؛ ص ۱۳)
در آثار عبدالبهاء علیرغم این که اخلاق، مسألهای بنیادی برای هنر، و هر دستاورد دیگری، شمرده میشود، هیچگاه اخلاقِ مصداقی مطرح نمیشود. هرگز مثالی از نمونهای مطلوب یا منفور از هنرها ذکر نمیگردد. حتّی توسّل به اخلاق نباید مانع از آن شود که هنرمند، زشتیهای جامعه را ببیند و نشان دهد، بر علیه آنها فریاد زند و در رفع آنها بکوشد. با این وصف، ابداً نهادی، جز خانواده، برای نظارت بر اخلاق، تعریف نشده است؛ بلکه برعکس، مسألۀ اخلاق به تربیت و وجدان فرد و جامعهای بالغ و آگاه منوط شده است. نهادهای بهایی موظّف به تربیت هستند، نه ممیزی. در بسیاری از نامهها و هدایات عبدالبهاء و شوقی افندی رفتارهایی که گاهی از منظر پیروان دیگر ادیان، غیر اخلاقی و سخیف شمرده میشود – همچون دستافشانی و پایکوبی در حین عبادت یا ترسیم اندام برهنۀ انسان – به شرط توجّه به حساسیتهای فرهنگی و بومی، مجاز شمرده میشود. چرا که از دید عبدالبهاء، دیانت بهائی دینی است مطلقاً جهانی، برای بشریتی به بلوغ رسیده؛ بنابراین تعریف اخلاق مصداقی بهشدت با دیدگاه جهانشمول و بالغانۀ مورد نظر او در تضاد است.
شاید این مقاله را نیز دوست داشته باشید:
عبدالبهاء و کارکردهای هنر
۱– الهامات
۲– پستان
۳– Formalism
۴– Expressionism
۵– آزادی
۶– نزد خداوند
۷– ناپسند
۸– ترس از روی عشق و احترام از خدا
۹– ناشایستگیها
۱۰– غرق
۱۱– از جانب خدا
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید