در نوشتاری با عنوان « جنگ اشغالگر ذهن ما » ایده ای از « عبدالبهاء » برای کمرنگ شدن نقش جنگ در مناسبات و تعاملات اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت که مبنای آن ایده ، بر یک روش جایگزینی قرار داشت ، جایگزینی فکر عشق و دوستی به جای فکر جنگ و نفرت در ذهن انسان ها .
وقتی فکر جنگ می آید ، با فکر قوی تر صلح با آن مخالفت کنید . فکر نفرت باید با فکر قوی تر عشق نابود شود . » (۳)
این ایده با اهمیت قائل شدن برای ذهن آدمی در هدایت رفتار انسانها ، در واقع بر این اساس شکل می گیرد که اندیشه و باور به جنگ و نفرت قسمتی از ذهن انسان ها را اشغال کرده و بصورت طبیعی ساختارهایی را ایجاد میکند که در آن ها تعاملات و مناسبات اجتماعی بر مبنای قدرت و زور تعریف و صورت بندی می شوند . این ایده به ما می گوید ، تنها زمانی میتوان به کاهش جنگ و درگیری امیدوار شد که منبع ایجادِ ساختارهای مبتنی بر قدرت و زور تغییر نموده و تعاملات انسانی بر مبنای عوامل دیگری همچون محبت و همراهی تعریف شود .
چنین ایده ای ممکن است از نظر بسیاری انتزاعی و دور از خصوصیات بیولوژیک انسان دیده شده و متضاد با تجربه چند هزار ساله ِ همزیستی انسان و جنگ به حساب آید . گستردگی پهنه جنگ حتی در قرن بیست و یکم در نقاط زیادی از جهان می تواند تائید کننده این نظریه باشد که ، جنگ طلبی و جنگ جویی انسان ها حاصل یک روند طبیعی و رفتاری مبتنی بر ژنتیک آدمی است . پس با توجه به این درهم آمیختگی بین انسان و جنگ ، نه تنها نباید توقع نقطه پایانی برای این رابطه داشت بلکه ، روند رو به صعود ایجاد جنگها در جهان نشان از عمیق تر شدن پیوند انسان و جنگ دارد .
اما عبدالبهاء که در زمان زیست خود یعنی در بیش از یک قرن پیش ، شاهد جنگهای گوناگون در جهان بوده ، وقوع آنها در ادوار گذشته را مطالعه کرده و ایجاد جنگ در آینده را بر اساس تحلیل شرایط جوامع هشدار داده ، باور دیگری دارد . او با علم بر وجود رابطه تنگاتنگ بین انسان و جنگ و تجربه تاریخی موجود ، به امکان پایان آن و شکل گیری نوعی نظم جهانی که بر مبنای تعریفی جدید از قدرت استوار می شود ، بسیار خوشبین است . به همین دلیل ، عمده کنشگری عبدالبهاء پیدا کردن راه های عملی وعقلانی برای برهم زدن رابطه انسان و جنگ و برقراری رابطه ای تازه بین انسان و صلح است . رابطه ای که می تواند مفهومی جدید از قدرت و بکار گیری آن را باز تعریف کند .
برای درک روشن تر از ایده جایگزینی ذهنی ِ عبدالبهاء و فرضیه هایی که این نظریه بر آن استوار است و اینکه عبدالبهاء با توجه به کدامیک از ویژگیهای انسان ، امکان پذیر بودن ِ این روشمندی و جایگزینی را باور دارد ، سعی می کنیم با در کنار هم قرار دادن قطعات پازل افکار و اندیشه های وی ، مبانی چنین ایده ای را مورد بررسی قرار داده و ببینیم این نظریه بر کدام یک از ویژگیهای فردی و اجتماعی انسان تکیه می کند . البته آنچه در اینجا ارائه می شود برداشتی است محدود از آثار عبدالبهاء . یقیناً موارد دیگری در رابطه با این موضوع وجود دارد که در این نوشتار به آن پرداخته نشده است .
از تامل در دیدگاه های عبدالبهاء می توان به این نتیجه رسید که وی ، تغییر و تحول ایجاد شده در نوع تعاملات و مناسبات انسانی در طول تاریخ اجتماعی بشر را حاصل روندی میداند که در طی آن ، انسانها با کسب تجربه و انباشت آن در حافظه تاریخی خود ، می توانند با استفاده از این تجارب و بهره گیری از عقل و علم ، شناخت بیشتر و بهتری از وضعیت خود و جهان پیرامون بدست آورده ، تحلیل وضعیت نموده ، تصمیمات مناسب و متناسب با شرایط جدید را اتخاذ نمایند.
در واقع کسب تجربه جمعی که بر مبنای توان یادگیری انسانها استوار است ، کمک شایانی در انتخاب روش های زیستی مناسب می کند . عبدالبهاء در موقعیتهای گوناگون ، توجه جامعه جهانی را به این اصل جلب کرده و از آنها می خواهد ، تعمق و تاملی بر وجود شش هزار سال جنگ در جهان داشته باشند . از نظر عبدالبهاء ، در یک سنجش سود و زیان ، حاصل ِ هزاران سال رواج فرهنگ جنگ در فکر و ذهن آدمیان ، جز ضرر و زیان چیزی نبوده . پس جهان نیاز به یک بازنگری و کسب تجربه ای جدید دارد . تجربه ای که می تواند به ما یاد بدهد که باور به جنگ یک ساختار ژنتیکی نیست ، جنگ یک پدیده است ، جنگ یک ابزار است که انسانها برای رسیدن به خواسته های خود از آن استفاده میکنند . فهم این موضوع می تواند قواعد بازی را عوض کند . (۴)
امکان پذیر بودن ِ چنین سود و زیان سنجی به گواه تاریخ در مسیر حرکت انسان وجود داشته ، عبور از مناسبات اجتماعی رایج در دوران برده داری ، فئودالیته و یا در شکل بسیار شاخص آن ، گذر از روش های رفتاری برخاسته از اندیشه بسته ِ قرون وسطی ، نمونه هایی از بهره گیری انسان از تجربه زیست اجتماعی و سنجش سود و زیان محسوب می شوند .
عبدالبهاء به توانایی انسان در یادگیری اطمینان دارد ، ایده جایگزینی ذهنی ، بر مبنای وجود ِ ویژگی یادگیری و قدرت تجزیه و تحلیل انسان ارائه می شود . انسان بواسطه قوه تفکر می تواند سود و زیان حاصل از رفتار ها و تصمیم گیریهای خود را مورد ارزیابی و سنجش قرار دهد ، در مدل عملکرد خود بازنگری کرده و یا با پاره ای از اصلاحات روش های خود را منطبق با شرایط جدید ، بهسازی نماید . زیرا توانایی انسان ها برای یادگیری ، تغییر کردن و جهت رشد را یافتن به این معنی است که با تمرکز بر آموزش و ایجاد فرهنگ جدید می توان ، پیش فرض هایی همچون جنگ را از اولویت های انتخاب خارج کرد .
با توجه به اینکه عبدالبهاء انسان را در مفهومی ایستا و غیر پویا و اسیر خصوصیات ژنتیکی و یا غریزی نمی شناسد ، می توان گفت از نظر وی ، آنچه انسان دیروز انجام می داد بر مبنای داشته ها ، شرایط محیطی و مناسبات حاصل از جبر طبیعت ، ژنتیک ، فرهنگ و نیاز های زیستی همان دوران بود . پختگی عقلانی ، کسب تجارب ، انباشت مدنیت هزاران ساله و بهره گیری از آنها برای خلق دنیای جدید و مدرن ، نشان دهنده عدم ایستایی ، پویایی و میل به سوی بهتر شدن است .
انسانها با کمک عقل و علم ، دنیای جدیدی را خلق میکنند که حاصل تکامل فکری آنها است . با این وجود ، در مواردی تناقضات رفتاری که حاکی از بهره گیری از ابزارهای کهنه و قدیمی در عصر مدرن است ، می تواند نشان دهنده نیاز انسان به بازنگری در رفتارهای خود باشد .
دیدگاهی که از عبدالبهاء نقل می شود ، به خوبی این ناترازی را نشان میدهد . او برخی از رفتارهای انسان مدرن همچون علاقه مندی به جنگ را نوعی دوگانگی بین فکر و عمل میداند . از نظر وی ، انسان مدرن که به دلیل بهره گیری از عقل دارای مدنیتی بزرگ شده ، نمی تواند حامل اندیشه ِ بر گرفته از ساختارهای اجتماعی کهنه و یا فرمان غریزه باشد که مثلاً ، انسان چند هزار سال قبل بر مبنای آن عمل میکرد .
در واقع اگر فرض بر این بگیریم که درگیری و جنگ رفتاری مبتنی بر غریزه بوده که انسانهای گذشته به علت نداشتن ابزارهای دیگر آن را اولویت انتخاب خود قرار میدادند ، امروزه و در عصر عقل و علم نباید اینچنین باشد ، امروزه علم و تکنولوژی ابزارها و ساختارهای نوینی را در اختیار انسان قرار می دهند که بهره گیری از آنها میتواند سبب رفع مشکلات و چالش هایی گردد که در گذشته انسان ها برای حل آن به جنگ پناه می بردند ، پس لزومی به بازگشت به روشهای پیشا مدرن و کهنه همچون جنگ برای رسیدن به خواسته و نیاز های خود نیست .
« … چون نظر به تاریخ بشر کنیم از بدایت الی الان ، عالم انسانی رو به تکمیل است . هرچند کمالاتش نامحدود است اما، تا بحال به ترقی تام و درجه بلوغ نرسیده و در قرون اولی و قرون وسطی و قرون اخيره هميشه جنگ و جدال يا در ميان دو دولت و يا در ميان دو ملّت و يا در ميان دو دين و مذهب بوده ….. این درندگی ( وجود جنگ ها ) سزاوار عالم حیوانی است ، نه عالم انسانی . آنچه شایسته انسان است ، محبت است … » (۵)
بر مبنای باور به حرکت انسان در مسیر تکامل فکری ، عبدالبهاء می گوید ، روند جایگزینی اندیشه صلح به جای اندیشه جنگ تدریجی است . این اتفاق باید بر اساس یک روند طبیعی و منطبق با سیر تکامل اجتماعی صورت بگیرد و هرچه به جلو می رویم امکان نفوذ افکار صلح آمیز در ذهن انسانها بیشتر شده و طی یک فرایند طبیعی ، انسانها به نقطه ای خواهند رسید که باور کنند ، گفتگو ، همدلی و تعامل بهترین وسیله برای مقابله با چالش ها است .
با در نظر گرفتن این موضوع که در روند پیشرفت انسانها در حوزه های علوم اجتماعی ، اشکال جدیدی از قدرت و ساختارهای اجتماعی می توانند معرفی شوند که با مدلهای پیشامدرن تفاوت ماهوی و بنیادی داشته باشند ، می توان به این مسئله امیدوار بود که ، امکان عبور تدریجی از ساختارهای فعلی که بر مبنای تعریف سنتی از قدرت استوار است ، وجود دارد .
اما رسیدن به مرحله حذف فکر جنگ از اذهان و جایگزینی آن با فکر محبت و دوستی ، یک حادثه نیست ، حاصل یک دستور نیست ، نیاز به پرورش دارد . باید همچون کودکی در حال رشد ، منطبق با طی سیر طبیعی یک رشد و هماهنگ با شرایط اجتماعی و روند بلوغ فکری انسانها به پیش برود . عبدالبهاء در گفتاری به روشنی مکانیزم عمل و چگونگی تاثیر گذاری این روند را تشریح می کند . وی می گوید :
«… البته صلح عمومی آشکار خواهد شد ، ولی هنوز عالم انسانی به تمامه مستعد این کامرانی نیست ، اندک اندک این موهبت آسمانی از افق جان و وجدان طلوع کند …. این باور باید همچون کودکی شیرخوار در آغوش پدر پرورش یافته تا به سن رشد و بلوغ برسد . اکنون آغاز این روند است و به تدریج با گذشت زمان این پیشرفت نمایان تر خواهد شد .» (۶)
در این نقشه راهی که عبدالبهاء برای پرورش باور به صلح طرح می کند ، اشاراتی همچون ، « این باور باید پرورش یابد » ، « اکنون آغاز این روند است » و یا « با گذشت زمان این پیشرفت نمایان تر خواهد شد » ، نشان از این نگاه عبدالبهاء دارد که این اتفاق در طی یک روند تکاملی شکل خواهد گرفت و حاصل طبیعی ِ رشد و بلوغ فکری انسان خواهد بود .
رسیدن و یا حرکت به سمت بلوغ فکری انسان از نظر عبدالبهاء می تواند به این معنی باشد که ، انسان ها بتوانند با بهره گیری از عقل ، علم و اندیشه مدرن ، موانع به ارث رسیده از دوران کهن همچون ، مالکیت ، توزیع نامتوازن ثروت ، رقابت و تعصبات حاصل از داستانهای خود ساخته همچون دین ، وطن ، نژاد و غیره که سوخت موتور جنگ و نفرت هستند را به تدریج از زندگی خود حذف و ساختارهای جدیدی بر پایه دنیای مدرن و شاخص هایی مانند ، محبت ، همدلی و همراهی را جایگزین سازند . به هر مقدار پیشرفت در این زمینه ها ، می تواند احتمال توفیق بیشتر ِ جایگزینی ذهنی را فراهم سازد .
عبدالبهاء استدلال انسانهایی که نمی توانند صدر نشینی اندیشه صلح در اذهان را باور کنند را نیز در نظر دارد . از نظر وی ، گروهی از انسانها این امر را غیر ممکن می دانند ، آنها می گویند ، در آنچه بر مبنای واقعیت های موجود همچون رواج جنگ های ویرانگر و ترویج نفرت در گستره جهانی دیده می شود ، هیچ نشانی از صلح پروری و جا گرفتن مفهوم صلح و دوستی در افکار انسانها نیست . این واقعیتها خود دلیل ِ غیر ممکن بودن ِ جایگزینی محبت به جای جنگ در اذهان است .
در کنار باور به غیر ممکن بودن جایگزینی عشق به جای نفرت که ممکن است در میان گروه های زیادی از مردم رواج داشته باشد ، نگاه معطوف به گذشته گروهی دیگر از انسان ها نیز رسیدن به چنین شرایطی را سخت و ناممکن میداند . این عقیده بر مبنای فاکت های تاریخی معتقد است ، تلاشهای گذشته برای ایجاد صلح و دوستی به شکست انجامیده و نشان داده که کوشش در این مسیر بیهوده و همچون ، آب در هاون کوبیدن است .
عبدالبهاء با قسمتی از این دیدگاه موافق است و آن اینکه بر مبنای تجارب گذشته بشری می توان چنین استدلالی را پذیرفت زیرا ، کوششهای چندین هزار ساله گروه های زیادی از انسانها برای پایان جنگ بی ثمر و بی نتیجه بوده .
اما در تحلیل موقعیتی که از عبدالبهاء می بینیم ، به نظر می رسد وی با یادآوری روند تکامل فکری انسانها و کسب ابزارهای جدید ، خط فاصلی بین گذشته و حال رسم میکند و خواستار تغییر فلش ِ اندیشه های انسانی در جهت ِ داده های موجود و آنچه در آینده بدست خواهد آمد ، می شود .
عبدالبهاء می گوید : « … اگر بخواهیم بر مبنای تجارب قرون گذشته ، قرون وسطی و اتفاقات قرن اخیر قضاوت کنیم ، برپایی صلح ، سخت و یا غیر ممکن به نظر می آید ….» (۷)
در این تحلیل شرایط ، تاکید عبدالبهاء نه بر آنچه رخ داده ها است ، بلکه نگاه او بر آینده و آنچه باید رخ دهد متمرکز است . از نظر وی ، بهره گیری از تجارب گذشته تنها برای حرکت در جهت آینده می تواند مفید باشد نه برای ایستایی و ماندن . اگر نتوانستن ها در گذشته دلیلی برای ایستایی باشد ، به این ترتیب تکامل فکری انسان معنی و مفهوم خود را از دست خواهد داد و کوشش برای پیشرفت و ترقی بی معنی خواهد بود .
بر پایه چنین استدلالی ، عبدالبهاء در پاسخ به اندیشه هایی که گذشته پر از جنگ تاریخ بشر را دلیل به جاودانه بودن جنگ و انتزاعی بودن فکر صلح می دانند ، می گوید :
اما چه بسیار امور که در گذشته سخت و ناممکن دیده میشد ، ولی اکنون آسان و قابل اجراء است .» (۸)
در توضیح این استدلال ِ عبدالبهاء می توان گفت ، در دوران برده داری و یا فئودالیسم که مناسبات اجتماعی تمام بر مبنای قدرت شکل می گرفت و صاحبان قدرت و ثروت مُدل ِ حاکمیت ، سیاست ورزی و تعاملات اجتماعی را به مردم دیکته می کردند ، باور به اینکه چنین ساختاری شکستنی باشد و از دل چنین استبدادی بتوان به ساختارهایی همچون دموکراسی و یا برابری های اجتماعی رسید ، بسیار سخت و یا غیر ممکن دیده می شد . با اطمینان می توان گفت ، در آن دوران ، دایره افکار مردم حتی قادر به گنجاندن چنین تصوری در خود نبود ، اما چنین تغییری رخ داد .
از آنچه گفته شد ، می توان اینچنین دریافت که ، عبدالبهاء ایده جایگزینی ذهنی را با توجه به چند ویژگی اساسی و بنیادی انسان همچون ، توان یادگیری ، تکامل پذیری ، امید و نگاه رو به آینده داشتن بنا میکند . وجود ویژگیهای خاص انسان که به چند نمونه آن اشاره شد به عبدالبهاء اطمینان می دهد که چنین ایده ای قابلیت عملی شدن و ایجاد تغییرات در ساختارهای نامناسب جاری را دارد .
با قبول اینکه صفحات زیادی از کتاب تاریخ اجتماعی بشر با جنگ و نفرت انسانها نسبت به همدیگر پر شده و جنگ همواره بیشتر ِ سرفصل های کتاب تاریخ را به خود اختصاص داده ، اما در همین کتاب پر شده از روایت های سیاه ، صفحاتی سفید و خالی از جنگ را نیز می توان یافت . (۹) دوران هایی بوده که انسانها توانسته اند ، هر چند در مقیاسی کوچک ، طعمی از نبود جنگ و نسیمی از صلح را در زندگی خود احساس کنند . وجود این دوران هرچند کامل نیست ولی ، ممکن بودن را به انسانها یادآور میشود . یادآور می شود که بدون جنگ و نفرت هم می توان زیست و زندگی کرد .
در مورد چرایی جنگ ، گفته می شود ، اگر چندین گروه خود را در رقابت برای منابع ارزشمند بیابند، جایی که موفقیت یک گروه به شکست گروه دیگر بستگی دارد، درگیری و پرخاشگری محتمل است. این نشان می دهد که کاهش جنگ و سایر اشکال خشونت گروهی مستلزم تغییر در “روابط ساختاری” بین گروه ها است. (۱۰)
واقعیات موجود و آنچه عبدالبهاء به ما میگوید نشان از آن دارد که این روابط ساختاری که جنگ و نفرت را در اشکال مختلف به انسانها می فروشد ، علی رغم همه پیشرفتهای علمی و رشد تکنولوژی همچنان برقرار و پا برجاست . به نظر می رسد ، شرایط فعلی مناسبات جهانی ایجاب می کند ، انسانها برای رهایی از چرخه بی فرجام ِ جنگ و تولید نفرت که همچنان در حال باز تولید است ، اقدام به برپایی یک جنبش آموزشی فراگیر و جهانی در جهت ِ بر هم زدن ساختارهای حاصل از وجود اندیشه جنگ در اذهان نموده ، جایگاه جنگ و نفرت را در اذهان متزلزل کرده و اندیشه ای تازه و ساختارهای نوینی را متناسب با انسان مدرن ایجاد نمایند .
« تکنولوژی اگر چه (صحت ) انتزاعی ترین مفاهیم علم مدرن را ثابت میکند ، بیش از این چیزی را به اثبات نمی رساند که انسان همواره می تواند نتایج ذهنش را بکار بندد و فارغ از اینکه کدام نظام را برای تبیین پدیده های طبیعی بکار می برد ، همواره قادر است آن را به صورت اصلی راهنما ، برای ساختن و عمل کردن انتخاب کند . » (۱۱)
*********************************************************************************
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید