دستهبندیها: اخلاقیات , رفاه فردی و اجتماعی , سعادت ایران
با حرکت جوامع مختلف به سوی پایان قرن نوزدهم سلطۀ بی چون و چرای فرهنگ و تمدن غرب بر سراسر عالم، مخصوصاً بر کشورهایی جامانده از غافلۀ تمدن همچون ایران، بیشتر عیان میگردید. مردم ایران که خود را وارثان تمدن باشکوه ایران باستان میدانستند، از گذشتۀ خود میگفتند و با حسرت به جهان غرب که با سرعت در حال پیشرفت بود مینگریستند. عکس العمل اول و بدیهی بسیاری از مردمان که در حد مقدور از مظاهر این فرهنگ و تمدن مطلع می شدند تلاش برای تقلیدی ناچار و ناخودآگاه از مظاهر آن تمدن پیشتاز بود.
باور ایرانیان به عقبماندگی از جهان غرب هرچند از اواخر حکومت صفویه نمودار گردیده بود ولی اوج این احساسات به دوران قاجار باز میگردد. در آن زمان بود که جلوه هایی از مظاهر قاهر تمدن غرب به ایران رسید و مخاطبان را مبهوت خود کرد. از ابزار آلات فنی (نظیر دوربین عکاسی و اسلحۀ آتشین) گرفته تا سوغات ناصرالدین شاه از سفر غرب یعنی شلیته و شلوار (که تقلیدی زشت، ناشیانه و نپخته از لباس بالرینهای اروپایی بود). از شیفتگی ایرانیانِ منورالفکر به نهادهای غربی (مانند محکمه و مجلس شورا) تا اعزام داوطلبانۀ هنرمندان به غرب برای یادگیری صنایع پیشرفته (همچون سفر کمال الملک به پاریس). در نتیجۀ این تقلیدها که عموماً یک سویه، ظاهری و قالبی انجام می شدند آهسته آهسته چهره ایران و اندیشۀ ایرانیان تغییر کرد. تغییری که به ناچار بحرانی از پی داشت.
ایرانیانی که آگاهانه یا به صورت جبری تن به این تغییرات میدادند یا آنرا ستایش میکردند معمولاً از ماهیت و چیستی این تغییرات چیز زیادی نمیدانستند. آلات و ادوات فنی یا هنری به ایران گاهگاهی میآمد ولی بینش و دانشِ ملازمِ آنها خیر. مثلاً علاقه به هنر مدرن در نگارگران ایرانی میجوشید و اشتیاق به تقلید از طبیعت آنگونه که در غرب به اوجی دست نیافتنی رسیده بود، هنرمندان را به جوش و خروش میآورد ولی تلاشهایشان برای ارائۀ تقلیدی کامل، همگی ابتر میماند. چه بسیار بودند کسانی که معتقد بودند که برای رسیدن به غافلۀ تمدن، ایرانیان باید از فرق سر تا نوک پا غربی شوند و آنچه سنتی (بومی) است را کنار بگذارند.
همزمان در برابر این رویکردهای یکجانبه، هضم نشده و نپخته، دیدگاههای متعصبانه و شدیدی در بین اقشار سنتی جامعه نیز متبلور میشد. دیدگاههایی که معمولاً توسط سردمداران تعصب و سنت، یعنی روحانیون شیعه مطرح میگردید و برخلاف انتظار در برخی موارد چندان هم بیراه نبودند. (هرچند همگی با ادبیات و رویکردی خشن، تمامیت خواهانه و بیراه بیان میشدند)
این قشر از جامعه که از طرفداری و پشتیبانی کورکورانه و مطلق عوام (که آن زمان اکثریت مطلق را شامل میشدند) برخوردار بودند، دیدگاه خود را در مقابل «غربگرایان» بر یک استدلال ساده و پسندیدنی (و عموماً متعصبانه) استوار میکردند و به مدد تمام ابزارهایی که در اختیار داشتند بر علیه حرکتهای غربزده قیام مینمودند. مدعیان این طرز تفکر باور داشتند و تبلیغ مینمودند که نه تنها در پیشینۀ ایرانیان به حد کافی ذخایر علمی، فرهنگی و اقتصادی وجود دارد که ایشان را از تقلید سایرین (غربیان) بینیاز کند بلکه هر نوع تقلید و تشبهی به سایرین (کفار) مایۀ بیهویتی و از دست دادن اصالت اجتماعی میشود. اصالتی که به زعم آنان مبتنی بر اصول دینی – و نه چندان ملی – استوار بودند. رجعت به سنت هرچند زمینههای اصالت و هویت را فراهم میآورد ولی مخالفت با مظاهر تمدن (هرچه میخواهد باشد) نوعی تحجر و عقب ماندگی را سبب میشد. مخالفت (عموماً خشن) سنتگرایان با دوش حمام، علوم غربی، مدرسه، موسیقی و سایر هنرهای نوین و غیر دینی، لباس غیر بومی، زبان خارجی، رواج مذاهب مختلف، اغذیه و نوشیدنیهای جدید، تنها نمونههایی از رویکردهای واپسگرایانۀ این دیدگاه است.
ولی به وضوح نه طرفداری مطلق از غرب داروی پیشرفت ایران بود و نه رجعت تام و تمام به گذشتههایی که هرچند درخشان و اصیل بودند ولی نسخهای بینقص برای حل مشکلات جهان مدرن ارائه نمیکرد. هرکدام از این رویکردها نکات مثبت و منفی خاص خود را داشتند که درک درست از آن مستلزم نگاهی موشکافانه و عمیق بود.
با کمال تعجب و در گذر نزدیک به یک و نیم قرن از این افتراق عقاید، بحران هنوز باقی است. هنوز هستند ایرانیانی – چه در مسند قدرت دینی و سیاسی، چه در بطن جامعه – که تقلید از غرب را عامل فساد در جامعه و مایۀ سیهروزی و بیهویتی ایرانیان میدانند و چه بسیار شدهاند افرادی که رجعت به سنتها را به هر ترتیب و به هر دلیل زمینهساز عقبماندگی جامعه میبینند. سنتگرایان با نفی دستاوردهای غربی (علیالخصوص دستاوردهای فرهنگی و مبتنی بر علوم انسانی) گنجینۀ سنتهای کهن را در زمینههای مذهبی، هنری، علمی، سیاسی و غیر از آنها راهگشا میبینند. ایشان در بخشی از مدعیات خود به درستی معتقدند که فرهنگ سنتی ایران حامل بذرهایی بارور و یگانه است که به بهانۀ عقبماندگی چند صد سالۀ ایرانیان نمیتوان و نباید آنها را به دور ریخت، بیارزش شمرد و فراموش کرد. در مقابل غربگرایان راهحلهای حاضر و آمادۀ پیشرفت و توسعه در جهان غرب را توصیه میکنند و مدعی میشوند که اگر دستاوردهای سنتی راهگشا بودند وضعیت دو قرن اخیر ایران چنین نبود که اکنون هست و روشهایی که به تجربه، باعث رشد تمدن غرب شده باید مورد تقلید واقع شوند.
چنانچه واضح است این چالش که سالهاست با عنوان تقابل سنت و مدرنیته شناخته میشود در ایران (و شاید کم و بیش در بسیاری از کشورهای دیگر جهان، مخصوصاً کشورهای در حال توسعه) ادامه داشته است. هر ملتی برای حل این چالش رویکرد مخصوص به خود برگزیده و به نتایج متفاوتی رسیده است. ایرانیان نیز در طول دههها، تلاشهایی جدی برای حل این تقابل انجام دادهاند. تلاشهایی که شامل ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی میشود: دو انقلاب بزرگ و تأثیرگذار در کل خاورمیانه، اعتراضات، اجتماعات، تأسیس و تخریب نهادها، حرکت جبری به سوی مدرنیسم غربی (کشف حجاب) و بالعکس (حجاب اجباری). بهرهگیری و تقلید از جریانات فرهنگی و هنری روز دنیا و نفی کامل فرهنگ و هنر غرب؛ تقلید از هنرمندان مدرن و پستمدرن یا رجعت به نگارگری صفوی و خوشنویسی قاجاری؛ تأسیس صدها شعبه دانشگاه برای آموزش علوم محض و علوم انسانی یا توسل به اوراد و ادعیه و ترویج طب سنتی (باستانی) و ادعای خلق علوم انسانی-اسلامی.
عبدالبهاء در دورانی که ابعاد این تقابل و راهحل مواجهه با آن هنوز برای هیچکس در ایران روشن نشده بود در برابر این دیدگاههای مطلقگرا، به نوعی پذیرش تام و تمام هر دو اردوگاه فکری را مردود میداند. او در نامههایی متعدد (الواح) ایرانیان – علیالخصوص بهائیان – را به اتخاذ رویهای میانه و اندیشمندانه توصیه میکند. وی برای تشریح بینش خود یک رسالۀ کامل با عنوان «رسالۀ مدنیه» تدوین میکند و رویکرد خود را نسبت به چالش «سنت و مدرنیته» یا تقابل شرق و غرب و طریق انتخاب راهی سازنده بیان میکند. او در این رساله فقط بهائیان را خطاب نکرده و کل مردم ایران را مخاطب میسازد.
عبدالبهاء رسالۀ خود را با نگاهی ستایشآمیز به تفکر مدرن و عالیترین نماد آن یعنی «خرد» میآغازد. او معیار اتمّ و اخصّ توسعه را در جایجای رسالۀ مدنیه، اندیشه و دانایی ذکر مینماید و به توصیف فواید نهادهای مدرن غربی مانند مجلس شورا، عدالتخانه، رسانههای جمعی آزاد، آموزش و پرورش، فراگیری و اشتغال به صنایع مدرن و مانند اینها میپردازد.
اما با کمال تعجب، عبدالبهاء بر خلاف رسالۀ «یک کلمه»۱ که تقریباً در همان زمانها منتشر شد به تحسین رویکرد مدرن و عقلمدار اکتفا نمیکند و در موارد متعدد و متنوع از ایرانیان میخواهد که به تاریخ باستان ایران رجوع کرده و از آن درس بگیرند. یا در چند مورد حتی – با اینکه خود مدعی دیانتی جدید است – به برخی مبانی باورهای سنتی-اسلامی ارجاعات محکمی میدهد. عبدالبهاء ضمن قبول نگاه شهود مدارانه و مبتنی بر ایمان مذهبی، مخاطبان خود را به استفاده از دستاوردهای مدرن نیز تشویق میکند، با تکیه بر یک اصل: اقتباس.
عبدالبهاء بین تقلید و اقتباس تفاوت و تمایز قائل است. او برای اقتباس ویژگیهایی قائل میشود که تقلید فاقد آن بوده است. دررسالۀ مدنیه دربارۀ رابطۀ ادیان و تأسیس فرهنگ و تمدن میگوید:
ادیان الهی مؤسس حقیقی کمالات معنویّه و ظاهریّۀ انسان و مشرق اقتباس مدنیت و معارف نافعۀ عمومیۀ بشریه است.۲
عبدالبهاء در آثار متعددی به دقّت و با شرحی دقیق، این “کمالات معنویه و ظاهریۀ انسان” را توضیح داده و دربارۀ ویژگیهای “مدنیت و معارف نافعۀ عمومیه” و رابطۀ آن ها با توسعه، نکات مهمی را توضیح میدهد. در همین رسالۀ مدنیه و در تأکید بر مقولۀ اهمیت فراگیری “فنون و معارف” از سوی ادیان الهیه، عبدالبهاء به صراحت اصل اقتباس از “امم سایره” را تجویز و تأکید مینماید:
شرایع مقدسۀ الهیّه جمهور امّت را بر تمهید اصول اصلاحات متتابعه و اقتباس فنون و معارف از امم سایره تشویق و دلالت می نمایند.۳
به عبارت دیگر از نظر او نه تنها ادیان خود مؤسس تمدن، فرهنگ و هنرند، بلکه موظفند که مشوق اقتباس علم و هنر از ملتهای دیگر نیز باشند . او به حدیث معروف اسلامی اشاره میکند که مسلمین باید در طلب علم باشند ولو این علم درچین باشد که از دورترین نقاط عالم نسبت به عربستان، خاستگاه دیانت اسلام بوده.۴ وی نتیجه میگیرد که این تأکید، به وضوح دلالت بر آن دارد که در اسلام نیز برای اخذ فرهنگ ، علم و هنر پیروان این دین که خود مدّعی خلق تمدّن و فرهنگ هستند مجاز بوده و ایشان مأمورند که از امم سایره اقتباس نموده و به تأسیس مدنیّت بپردازند.
بر اساس همین الگو عبدالبهاء توصیه مینماید که مخاطبانش نباید دستاوردهای بشری را به بهانههای واهی دور اندازند و برای بهره بردن از گنجینۀ فرهنگی، علمی، هنری، فلسفی، عرفانی، عالم انسانی باید با تکیّه بر رهنمودهای اخلاقی و به مدد مشورت بالغانۀ جهانی، بدون تعصب و توجه به منفعت عمومی، ارزش و کارآمدی هر پدیده را مورد بررسی قرار دهند و تصمیم بگیرند که احیاناً آن دستآورد خاص قابل اقتباس بوده و میتواند جایگاهی در فرهنگ و تمدن انسانی بیابد، یا نیابد. او شرط اصلی و بنیادی اقتباس را «نفع عمومی» ذکر مینمایند. در موضعی دیگر در رسالۀ مدنیه توضیح میدهد:
پس به دلایل واضحه و براهین متقنه ظاهر و مبرهن گشت که اکتساب اصول و قوانین مدنیّه و اقتباس معارف و صنایع عمومیّه مختصراً «ماینتفع به العموم» از ممالک سایره جائز تا افکار عموم متوجه این امور نافعه گردد و به کمال همّت بر اکتساب و اجراء آن قیام نموده تا به عون الهی در اندک مدّتی این اقلیم پاک سَروَر اقالیم سائره گردد.۵
برای توضیح روشن بینش عبدالبهاء در مورد اقتباس ابتدا باید دربارۀ مفهوم بنیادی «وحدت در کثرت» از نظر او تدقیق نمود. درواقع اُس اساس و زیربنای تفکر عبدالبهاء وحدت و تعالیم زیر مجموعۀ آناست و برای فهم بسیاری از ساختارهای فکری او باید ابتدا به حد مکفی دربارۀ این مفهوم تأمل نموده و پس از آن، در طی مقالات بعد الگوی اقتباس را بر وحدت تطبیق نمائیم.
۵- رساله مدنیه، ص ۲۳
.دنکیم لاسرا و یسررب ار نآ یدوز هب ام میت .تسا هدش لاسرا امش هاگدید